نگاهي به مجموعه داستان «زناني كه زندهاند»، اثر فريبا چلبيياني
ديگريتِ مخربِ «ديگري»
ضيا رشوند
مجموعه داستان «زناني كه زندهاند» اثر فريبا چلبيياني كه از سوي انتشارات حكمت كلمه منتشر شد، زن را در ارتباط آن با ديگري مطرح ميكند. ديگري كه به قول سارتر جهنم است؛ اولين داستان مجموعه «زناني كه زندهاند» را كه از قضا نام كتاب هم از آن گرفته شده، بايد كليدواژه داستانهاي ديگر دانست. «ديگري» در داستانهاي اين مجموعه دو وجه دارد: زنان در نسبت با مردان و زنان در نسبت با زنان. اين دو «ديگري» بيشتر از آنكه تسهيلگر شرايط باشند، بلكه در وجهي تصاحبگر و مخرب واقع ميشوند. زنان داستان در موقعيتي گرفتارند كه خود آن را نساختهاند. آنها بيآنكه ارادهاي از آنها دخيل بوده باشد، به دنياي مردان و زنان «ديگر» -به تعبير «هانا آرنت»- پرتاب شدهاند؛ نوعي جبر تاريخي. قرار گرفتن در زيستبوم مردانهاي كه زن را درجه دوم ميبيند و اجازه شكوفايي و شور زندگي آزادانه را از زنان ميگيرد.در اين مجموعه، دوئيتي ميبينيم كه در يك سمتش زنان و در سمت ديگرش مردان قرار دارند. تقابلي كه در آن، بودن يكي در نبودن يا كمرنگ شدن نقش ديگري است.
ديگري
زنان داستان به تعبير فلسفي «با ديگري» مطرح ميشوند. اين «ديگري» همان ارتباط زن با دنياي پيراموني است كه در اغلب اوقات، هويت زن و دغدغه زندگي او را ميسازد. اين ديگري در اولين داستان مجموعه «زناني كه زندهاند» به خوبي مطرح شده است. سيمين خانم همسر نويسنده به داستاني كه همسرش مينويسد و توصيف ميكند آگاه و باخبر است: زن موطلايي قدبلند با گونههاي برجسته.حسادت سيمين نسبت به زن داستان تاملبرانگيز است. زن موطلايي قد بلند همان «ديگري» اين داستان است كه اگرچه زاييده خيال است، اما براي زن مهم ميشود و نشان ميدهد كه حسادت زنانه حد و مرز نميشناسد. از طرفي زني كه در واقعيت زندگي نويسنده وجود دارد، ديده نميشود. در پارادوكسي كه در داستان هست، زن واقعي ناديده گرفته ميشود و زن خيالي داستان اهميت مييابد. «ديگري»اي كه اگرچه صورتي خيالي دارد اما روح دارد و زنده است. داستان بر گمشدگي صحه ميگذارد و هميشه گمشدهاي در برابر هركس چه زن و چه مرد وجود دارد .در داستان «معامله» زن داستان را ميبينيم كه از داستان بيرون آمده و به دنياي آدمها وارد شده است. زني كه دوست دارد زندگي را در بستر زن بودن تجربه كند. او «ديگري» يعني شخصيت مرد را ترسو و تا حدي محافظهكار خطاب ميكند كه در داستان قبلي هم ازدواج با يك زن به درد نخور ثروتمند را به او ترجيح داده بود. يك «ديگري» كه نويسنده و خالق اوست و آزارش ميدهد و دوست دارد از او بگذرد: «اما از روي لجي كه با نويسنده داشت، رفت تو قالب مرد. يكبار هم قرار بود جايي از خجالت زبانش بند بيايد كه كفشش را برداشته و با پاشنه افتاده بود به جان مرد.»ديگري در داستان «ضرباهنگ» نيز خود را در قالب گمشده مطرح ميكند. پيرمردي كه در يك روز سرد، هوس رفتن شنا در درياچه اروميه به سرش ميزند. خاطرات سالهاي گذشته درياچه اروميه با همسرش مهين او را به آن حوالي كشانده است. اما مهين ديگر نيست. آن «ديگري» كه براي پيرمرد هويتبخش بوده و نه جهنم كه بهشتش بوده، حالا ديگر نيست.داستان «حاشيه» داستان زني تنهاست كه مطلوب ذهنياش، عشق و شور زندگي است، اما «ديگري» براي او در قامت مرداني ظاهر ميشوند كه او را اقناع هوسهاي خويش ميخواهند.اين «ديگري» در داستان «عفو» بسيار خطرناك ميشود و به حذف زنان ميانديشد. «عفو» داستان مردي است كه از زنان و دختراني كه به دام او افتادهاند، انتقام ميگيرد. انتقامي كه براي او در حكم عملي افتخارآميز است.در داستان «دعوت» سهيلا همان ديگري كسي است كه عروسي و ازدواجش براي مليحه مساله يا جهنم ميشود: «وقتي خبر ازدواج سهيلا را شنيده مثل فرد شكست خوردهاي سگرمههايش توي هم رفته است. كم مانده از غصه دق مرگ بشود.» اين ديگري با خود شرايطي- شوهر پولدار- ميآورد كه مليحه از شنيدن آن رنجور ميشود.
تنهايي
زنان داستانهاي اين مجموعه بيشتر زنان خانهدار و سنتياند. زناني كه شاغل نيستند، بلكه وابستگي مالي به مرد دارند. آنها سعي ميكنند نسبت با مردان، تنهايي خود را تسكين ببخشند، اما بيشتر خيانت ميبينند و زخمي بر زخمهاي كهنهشان افزوده ميشود. زناني به تعبير نويسنده زندهاند اما سهم زنده بودنشان ناديده گرفته ميشود. سايه مردسالاري اجازه زيستي با نشاط به زنان داستان نميدهد. هوسبازي مردان و جو مردسالارانه محيط زندگيشان، اجازه ديده شدن به زنان نميدهد و اين به صورت امري تراژيك در داستانها جريان دارد. از سيزده داستان پنج داستان از زاويه ديد مردان روايت ميشود و راويهايشان مردان هستند. در اين داستانها، تنهايي در اشكال مختلف روايت ميشود. مانند مرد داستان «جادهخاكي» كه يك خودكشي ناموفق داشته و در نظر دارد براي دومين بار خودكشي كند و وضعيت تنهايي او به خوبي در داستان روايت شده است. يا در داستان «خاطره بازي» كه راوي مرد داستان در كارها و جنايات خود را در مرور خاطراتش روايت ميكند و ما را به تنهايي خود ميبرد.
دنياي زنانه
با اين حال، زنان اين مجموعه داستان از يك ويژگي ديگر نيز برخوردارند و آن دنياي پراحساس زن بودن و اميد داشتن به زندگي است؛ زناني كه تنها هستند و اگرچه توانايي انتقام ندارند اما با محدوديتهايي كه جامعه مردسالار به آنها تحميل كرده به زندگيشان ادامه ميدهند. هرچند «ديگري» در اغلب موارد براي آنها جهنمي طاقتفرسا ميسازد، اما آنها دوستدار زندگي و به قول نويسنده «زناني كه زندهاند». آنها نبض زندگياند و كتمان يا حذفشان محصول منطق نادرست است .