تبعيدي كه غنيمت شد
احمد زيدآبادي
روزي كه به گناباد رسيدم، هوا پنداري گر گرفته بود. گرماي هوا مرا به ستوه آورد، اما استقبالي كه جمعي از دراويش بيدختي و فعالان سياسي و مدني گناباد در حياط دادگستري گناباد از من به عمل آوردند، داغي هوا را به طراوتي دلپذير تبديل كرد. حتي يكي از كاركنان دادستاني كه بروكراتي تمامعيار و بيآزار و آرام بود، در جريان ثبت و ضبط اوراق مربوط به تبعيد، درصدد همدلي بر آمد و اما به دليل روحيه بينهايت محافظهكارش تنها جملهاي كه گفت، اين بود: «مگر گناباد تبعيدگاه است كه افراد را به اين شهر تبعيد ميكنند؟» از همين يك جمله پي بردم كه مردم گناباد از اينكه شهرشان به عنوان تبعيدگاه مورد استفاده قرار ميگيرد، دلخورند و ميخواهند اين شهر از فهرست تبعيدگاههاي كشور حذف شود.
«تبعيد» يا به عبارتي «نفي بلد» مربوط به دوراني است كه ارتباط بين شهرها به دشواري صورت ميگرفت و اگر فردي به منطقهاي دور افتاده تبعيد ميشد، عملا ارتباطش با شهر و دوستانش قطع ميشد. اين وجه از ماجرا در واقع جنبه تاميني داشت. از طرفي نقاط دورافتاده معمولا توسعه نيافته و بد آب و هوا بود و تبعيد افراد به آنجا روزگارش را به سختي ميگذراند. اين هم جنبه تنبيهي و مجازات فرد تبعيدي بود.
در روزگار كنوني اما هر دوي اينها معنا و مفهوم خود را از دست داده است. نه فقط توسعه حمل و نقل سفر به هر شهري را آسان كرده، بلكه انقلاب در حوزه ارتباطات منزوي كردن و قطع ارتباط افراد را به امري غيرممكن تبديل كرده است. امروزه در هر گوشهاي از جهان و از جمله ايران، موبايل و اينترنت خط ميدهد و هر فردي با دسترسي به يكي از آنها ميتواند با سراسر جهان ارتباط برقرار كند. بنابراين جنبه اصطلاحا تاميني تبعيد بهطور كامل منتفي شده است. البته بدي آب و هوا و عدم توسعه زيرساختهاي يك تبعيدگاه ميتواند سبب مجازات فرد شود، اما اين مجازات عمدتا دامن خانواده فرد تبعيدي را ميگيرد؛ چراكه مجبورند ترك ديار كنند و بدون فراهم بودن امكانات يك زندگي جديد دور از اقوام و خويشان خود زندگي كنند.
چنين وضعيتي اما شامل متهمان عادي است. متهمان سياسي در اين روزگار به هر نقطهاي كه تبعيد شوند، هر چند كه از جانب برخي نهادهاي رسمي مورد غضب باشند، از سوي عموم مردم به خصوص نيروهاي فعال جامعه قدر ميبينند و بر صدر مينشينند!
چنين وضعيتي براي من در گناباد پيش آمد. ابتدا نيروهاي فعال شهر سراغم آمدند و بعد به تدريج مردم عادي شهر نيز در كوچه و خيابان و بازار چنان به گرمي برخورد كردند كه گويي سالهاي سال در آن شهر زيستهام!
در حقيقت آنچه ميتوانست در گناباد تا اندازهاي آزاردهنده باشد، تنهايي و غربت نبود، بلكه عدم امكان كنترل جمعيتي بود كه از شهرهاي اطراف به ديدارم ميآمدند. در آن مدت من به زحمت توانستم بسياري از دوستان شهرهاي دور را متقاعد كنم كه براي سفر به گناباد عجله نكنند و بگذارند هوا رو به ملايمت بگذارد! واقعيت اين است كه با توجه به تجربه تبعيد زندهياد آيتالله منتظري به خلخال و سقز و طبس، من نگران آن بودم كه هجوم دوستان، تمام اوقات فراغتم را پر كند و وقتي براي مطالعه باقي نگذارد! با اين همه، ورود فردي و جمعي بسيار از فعالان عرصههاي گوناگون اجتماعي به گناباد به اندازهاي بود كه من در آن مدت دو ماه فرصتي براي مطالعه پيدا نكردم.
از اين گذشته، گناباد كه شهري باستاني و با مردمي بسيار نجيب و آرام بود، به سرعت مرا به خود علاقهمند كرد. روزها با مهمانان يا دوستان گنابادي به مناطق ييلاقي در كوهستان جنوب شرقي و سرچشمه قناتهاي مختلف و آثار ديدني شهر و بقاع سلاطين دراويش در بيدخت ميرفتيم و يك ريز به بحث و گفتوگو درباره همه امور دنيوي و اخروي ميپرداختيم!
ظاهرا اين وضع به مذاق مسوولان شهر خوش نيامد. گفته شد كه فرماندار وقت با همه مراكز قابل تصور مكاتبه كرده و گلايه كرده است كه چرا با فرستادن فلاني به گناباد اين شهر بيمساله و ساكت را محل توجه رسانهها و هجوم فعالان شهرهاي ديگر تبديل كردهاند! در اين ميان امام جمعه شهر هم سكوت را جايز ندانست و در خطبههاي نماز اعلام كرد كه اگر «مفسدان سياسي» را از گناباد خارج نكنند، او پيروان خود را به تظاهرات عليه همه نهادهاي ذيربط فرا خواهد خواند.
اين بود كه دستگاه قضا ادامه حضور مرا در گناباد به صلاح ندانست و بقيه حكم را بخشيد! با آنكه بسياري از اين موضوع استقبال كردند اما دوستان گنابادي به قول خودشان براي مدتي «افسرده» شدند. حضور من گويا در آن شهر براي آنها تنوعي بود همانطور كه دوستي آنها و شهر تاريخي آنان با قناتهاي جارياش براي من غنيمت شد.
روزنامهنگار تبعيد شده به گناباد