مرتضي ويسي| بازخواني تاريخ مشروطه در ايران هيچگاه تن به كليشه و تكرار نميدهد. هر زمان و هر نسلي باتوجه به دغدغهها و مسائل مبتلا به خويش، در مواجهه و خوانش آن به پرسشها و پاسخهاي تازهاي بر ميخورد؛ گويي همواره گوشهاي از آن تجربه در اينجا و اكنون زندگي ما وجود دارد كه تنها با گذر زمان خود را نمايان ميكند. «تكاپو براي آزادي» آخرين اثر عليرضا ملايي تواني دانشيار پژوهشكده علوم تاريخي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي است كه اخيرا منتشر و روانه بازار شده است. در اين كتاب نويسنده سعي دارد با نگاهي متفاوت و امروزي تجربه مشروطه را مورد بازخواني قرار دهد. بهطور قطع اين اثر يكي از بهترين بازخوانيها از انقلاب مشروطه ايران است كه نگرش متفاوتي به مشروطه ايراني ارايه ميكند. دكتر ملايي تواني در كارنامه خود آثار و نوشتههاي فراواني دارد كه از آن ميان ميتوان به اين عناوين اشاره كرد: ايران و دولت ملي در جنگ جهاني اول، مجلس شوراي ملي و تحكيم ديكتاتوري رضاشاه، درآمدي بر روش پژوهش در تاريخ، زندگينامه سياسي آيتالله طالقاني، از كاوه تا كسروي: نقد رفتارها و باورهاي ديني ايرانيها، گفتمان تاريخ نگاري رسمي دوره پهلوي پيرامون رضاشاه و تاريخ شفاهي بمباران شيميايي سردشت.
يكي از نكات پررنگ كتاب، توجه وافر شما به امر سياسي و بهطور كل تجربه سياسي است، اهميت اين امر در چيست و چرا بايد در انقلاب مشروطه ايران نگاهي سياسي داشت؟
براي آغاز با سوال مهمي شروع كرديد. در پاسخ بايد عنوان كنم اقتضائات جامعه ايران اولين عاملي بود كه من را به اين سمت و سو و استفاده از امر سياسي كشاند. شما وقتي كه به پروژه دموكراسي بهخصوص ليبرال دموكراسي بهطور كلي در جهان نگاه ميكنيد متوجه ميشويد كه اين پروژه در كشورهايي رخ داده است كه در آنجا ما يك جامعه ليبرال داشتيم به اين معنا كه اصل آزادي انسانها در تمام عرصهها وجود داشت و بعد به ساحت سياست كشيده شد. زماني كه شما تاريخ مدرن در كشورهاي غربي را مطالعه ميكنيد و ميبينيد از زماني كه بورژوازي رشد ميكند و ساختاريهاي متصلب قرون وسطايي فرو ميپاشد يك جامعه رقابتي شكل ميگيرد كه در آن جامعه رقابتي افراد براساس اصل انتخاب، در تمام حوزه چه شغل، يا سبك زندگي يا هر امر مربوط به آن به وجود ميآيد و سپس به ساحت سياست كشيده شد. به عبارت كليتر، در غرب يك جامعه ليبرال بر يك حكومت ليبرال تقدم دارد. بنابراين اگر در غرب قرار باشد اين موضوع را مطالعه كنيم بايد از امر اجتماعي آغاز كنيم اما در موقعيت ايران و كشورهاي مثل ايران ما نه شاهد يك جامعه ليبرال هستيم و نه يك جامعه مبتني بر اصل انتخاب در اينجا طبيعتا امر سياسي است كه اولويت پيدا ميكند به همين جهت من ناگزيرم از امر سياسي و حاكميت سياسي در ايران آغاز كنم. زماني كه به جامعه پيشامدرن ايران نگاه ميكنيد ميبينيد چيزي به اسم ملت يا مردم اصلا وجود نداشت و با مفاهيم و پديدههاي همچون ايلات و عشاير، ساختار روحانيت، زمين داران، درباريان مواجه هستيم.
ميدانيم كه يكي از آرمانهاي اصلي مشروطه توجه به امر عدالت بود، فكر نميكنيد توجه بيش از اندازه به مساله امر سياسي در تحليل انقلاب مشروطه ممكن است توجه مساله مهمي مثل عدالت به محاق برود و در تحليلهاي تاريخي نايده گرفته شود؟
قطع به يقين اين دو مفهوم (آزادي و عدالت) همسانيهاي بيشتري نسبت به هم دارند تا تفاوتها اما ميتوان در يك وجهي بين اين دو مفهوم تمايز قائل شد. درواقع تاريخ جهان و تاريخ دموكراسيخواهي، نشان ميدهد اگر ما بر مفهوم عدالت تمركز كنيم، آزادي قرباني خواهد شد. بنابراين ما هيچوقت به آزادي دست نخواهيم يافت و در عين حال عدالت هم به محاق خواهد رفت يعني ما به آزادي نياز داريم كه به بيعدالتي اعتراض كنيم.
در اين اثر به ميزاني كه به مساله سياست و آزادي ميپردازد به همان ميزان نقش نخبگان را پر رنگ كرده و مردم در اين تحليلها ديده نميشوند. فكر نميكنيد كه در تحليلهاي شما از انقلاب مشروطه مردم نقش پررنگي ندارند؟
اساسا يكي از موضوعاتي كه تاريخنگاري را تغيير داد و به عبارت ديگر تاريخنگاري را از ساحت سياست به ساحت اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و ساير حوزههاي انساني كشاند انقلابها بودند. درواقع انقلابات عرصه بازيگري نيروهاي اجتماعي به معناي واقعي كلمه يعني مردم هستند بنابراين با مطالعه انقلاب مشروطه يا هر انقلاب سياسي ديگري ناگزير هستيم كه از شرح حال مردمي سخن بگوييم كه پشتيبان اين جريان سياسي بودند. يكي از مهمترين منابع عصر مشروطه «تاريخ بيداري ايرانيان» ناظم الاسلام كرماني است. شما اگر فهرست مطالب اين كتاب را نگاه كنيد برخلاف آثار پيش از آن كتاب، ميبينيد كه سراسر عرصه كنشگري مردم در عرصه اجتماع و سياست است كه به تصوير كشيده شده است. به همين دليل ميتوان گفت يك چرخش پارادايمي مهم در تاريخنگاري ايران در زمان مشروطه رخ داد. اما در تاريخنگاري انقلابها بهخصوص انقلاب مشروطه شما نميتوانيد بهطور همزمان هم نخبگان را درنظر بگيريد يا تودهها را برجسته كنيد. اينها هر چند كه نقش مكمل هم دارند اما از آنجا كه انقلاب مشروطه يك انقلاب اجتماعي به مفهوم مدرن نبود خود به خود عرصه تاريخي در اختيار يكسري از نخبگان ناراضي قرار ميگيرد و نقشها پررنگتر ميشود به همين جهت من هم ناگزير بودم كه پيشتازي و پيشگامي آنها را بيشتر مدنظر قرار دهم. هر چند تاكيد ميكنم اگر پشتوانه توده نبود هيچگاه اين نخبگان نيز موفق نميشدند كما اينكه بدون حمايت توده مردم در سفارت انگليس صورت نميگرفت يا ديگر حركتهاي مردمي به هيچ عنوان انقلابي رخ نميداد. اما من فكر ميكنم كنش نخبگان به شكل بارز و معناداري خيلي برجستهتر بوده است.
در جايي از كتاب اشاره به مساله كلان روايتها در عصر مشروط كرديد، ميخواستم بدانم كه نظر شما بهطور كل درباره كلان روايت چيست و چه نقشي در تحليل شما داشته است؟
كلان روايت تا پيش از ظهور جريان پسامدرن يا همان پستمدرنيسم در همه ساحتهاي زيست بشر وجود داشته است. اما يكي از كارهاي شگرفي كه پستمدرنها انجام دادند، اين بود كه اين كلان روايتها را زير سوال بردند و به همين ترتيب اين امر تسري پيدا كرد به ديگر حوزههاي مختلف كنش انساني از جمله در حوزه تاريخنگاري كه تغييرات بسياري در بينش و روش مورخان ايجاد كرده است. كلان روايتهاي در گذشته وجود داشته است كه مورخان طرح ميكردند مثلا عنوان ميشد كه پادشاهي با جامعه و فرهنگ در هم آميخته است و هر گونه بههم خوردن اين ساختار كشور را ويران ميكند يا ديگر مثالهاي اينچنيني كه مورخان سعي كردهاند با اين كلان روايتها تاريخ ايران را بازنويسي كنند. طبيعتا من به اين كلان روايتها باور ندارم اما همين كه من باور ندارم خود يك كلان روايت است. به هر ترتيب تمام بحث من در كتاب اين است كه اگر يك كلان روايت وجود داشته باشد كه ما بدان اعتقاد داشته باشيم كلان روايت آزادي است كه سرنوشت محتوم همه ملتهايي است كه در چرخه مدرنيته قرار ميگيرند.
همانطوركه ميدانيد پيش از شما آثار بيشماري درباره انقلاب مشروطه نگاشته شده است، ميخواستم بدانم وجه متفاوت اين اثر با آثار پيش از خود چيست؟
يكي از مهمترين وجوه تمايز اين كتاب با آثاري كه پيش از اين نوشته شده از نظر رهيافت پژوهشي نگاه به همان كلان روايت مدرنيته است. يعني پديده مشروطه و اساسا تحولات ايران مدرن را به عنوان بخشي از جريان بزرگ مدرنيته كه از چند قرن قبل شروع شده و همواره در حالت انكشاف تاريخي است قرار دادهام به همين خاطر اعتقاد دارم بدون فهم اين كلان روايت كه بستر تحولات اجتماعي كه مشروطه در آن رخ داده ما نميتوانيم رخدادهاي خرد و ريز جهان از جمله انقلاب مشروطه را درك كنيم. انقلاب مشروطه ايران به عنوان بخشي از كنش ايرانيان براي مواجهه با مدرنيته در بستر آن اتفاق افتاده است و اين بستر مدرنيته هم زمينه پيدايي انقلاب مشروطه و همچنين زمينهساز كليه كنشگران چه خودكامگان چه روشنفكران و نخبگان آن است. درواقع بحث شناخت اين بستر و بردن تحولات داخل آن بستر تاريخي است. درواقع همه چالشهايي كه در تاريخ معاصر ايران رخ داده است حاصل اين رويارويهاي اجتنابناپذير ما با پديده مدرنيته است. درواقع من سعي كردهام ريشههاي انقلاب مشروطه را در سطح عميقتر ببينم كه پيش از اين ديده نشده بود. در بسياري از آثاري كه در اين حوزه نگاشته شده است مثلا درباره ريشههاي انقلاب مشروطه به اعزام دانشجويان به اروپا، ورود دانشهاي جديد به ايران، اصلاحات عباس ميرزا و اميركبير و... ارتباطات استعماري غرب و خيلي از مسائل ديگر پرداخته ميشود همه اينها درست، اما حقيقت ماجرا و مساله اصلي كه ايران با آن درگير بوده و هست بر ميگردد به همان پديده كلان كه من از آن به عنوان علتالعلل انقلاب ياد كردهام، يعني همان مدرنيته. من در اين روايت از شخصي به نام نوئل پاركر (Noel Parker) متاثر بودهام كه كتابي تحت عنوان «انقلابات و تاريخ» دارد. در اينجا نوئل پاركر از چندين انقلاب مدرن ياد ميكند و معتقد است كه هدف همه اين انقلاب دستيابي به مدرنيته بود و من هم به اين باور رسيدهام همه روايتها در همه جنبهها به اين امر بسترساز يعني مدرنيته بازميگردند. وجه دوم كتاب پرداختن به مسائلي در انقلاب مشروطه است كه به دليل روايت رژيم پهلوي و در عين روايت جمهوري اسلامي از مشروطه اتخاذ كرده بودند در حاشيه قرار گرفتهاند و به عبارتي ديده نشدهاند. يكي از اينها روشنفكران ما هستند كه همواره در همه دورهها و همه قرائتها مطرود بودهاند و در حاشيه قرار داشتند ولي سعي كردهام كه ديدگاه اين جريان را در بطن تاريخي و بدون توجه به قرائتهاي سياسي بررسي كنم. وجه سوم كتاب به صراحت بيان در نماياندن مسائل انقلاب مشروطه است. درواقع من فكر ميكنم پرداخت بدون پرده به مسائل انقلاب مشروطه به عبارتي پرداختن به مسائل امروز ماست. درواقع براي اينكه اين مسائل بهتر درك شوند نياز به صراحت بيان و نگاه دقيقتري دارد تا بهتر وضعيت امروز خودمان را درك كنيم. وجه چهارم كتاب نگاه به آينده است بدين معنا كه نگاه كتاب رو به آينده است، چراكه فكر ميكنم براي بسط انديشه آزاديخواهي بايد نگاه به آينده داشت و هرگونه قرائتي از گذشته بايد در خدمت حال و آينده ما باشد وگرنه كار ابتري است. من در اين كار مورخي خنثي و منفعل نبودم. كوشيدم در اين كار كنش گفتار داشته باشم، بدين معنا كه خيلي از ايدههاي خود را كه برگرفته از ايران امروز هست در لابهلاي گفتارم متذكر شوم و خوانندگان را به كنشگري وا بدارم.
شما در كتاب خود اشاره دقيقي به مساله استبداد صغير و نقش آن در تحولات پس از خود داشتهايد كه در آثار پيشين شايد كمتر به اين امر پرداخته باشند، اهميت اين اتفاق مهم به نظر شما در چيست؟
ببينيد، اساسا استبداد صغير به طور كلي از آن دست اتفاقاتي است كه در انقلاب مشروطه كامل و دقيق بدان پراخته نشده است. من استبداد صغير را يك حركت واكنشي در برابر پروژه آزاديخواهي ايران ميبينم و در آنجا يك رشته فعاليتهاي واپسگرايانه اما با استفاده از مدرن رخ داد كه در آثار پيشين بدان توجهي نشده است. مثلا در بحث شوراي مملكتي ايدهاي است كه استبدادگرايان با استفاده از مفاهيم مدرن ميخواهند در برابر مشروطهخواهان قد علم كنند. كاري كه در دنياي امروز ما هم در همه جاي دنيا ميبينيم كه در آن جريانهاي واپسگرا ابزار مدرن را براي پيشبرد خواستههاي خود به كار ميگيرند. من سعي كردم اين مساله را خيلي برجسته و اين مساله را مطرح كنم. چگونه در چنين فضايي حتي استبدادگرايان در افق مدرنيتهاي كه مشروطهخواهان ترسيم كرده بودند فعاليت ميكردند. برخي دستاوردهاي آنها را مصادره كرده و عليه همين جريان استفاده كنند. يكي از وجوه بسيار مهمي كه در كتاب بدان پرداخته و كمتر در آثار پيشين بدان اشاره شده همين بحث است.
با اين حساب شما نبايد اعتقادي به مشروطه ايراني يا خود ويژگيهاي بومي آن داشته باشيد چراكه پروژه مدرنيته يك امر جهاني است؟
درست است كه مشروطه ايران و حتي كل تاريخ معاصر را در پرتو مدرنيته ميبينم اما به اين معنا نيست كه مدرنيته آينده مشابهي را براي همه ملتها رقم بزند و همه كشورها يكدست و يكپارچه شوند. ملتهايي كه پيشينه تاريخي و تمدني گستردهاي دارند هم در مقابل مدرنيته مقاومت ميكنند و هم سعي ميكنند كه خود را با مدرنيته هماهنگ كنند اگر اين هماهنگي صورت نگيرد جامعه از مسير پيشرفت و توسعه نگاه داشته ميشود. اين امر پس از مشروطه در كنشهاي واپسگرايان بارها اتفاق افتاد مثلا خيزشهاي مكرر سلطنتطلبانه كاملا متاثر همين پديده است. ما اگر قرار باشد كه مشروطه يا هر پروژه آزاديخواهي ديگر نسخه و نوع ايراني آن خواهد بود. اين به معناي تحقير آن نيست بلكه به معناي انباشتهها و ذخاير فرهنگي و تاريخي است كه در ذهن ما رسوخ كرده ولي مهم اين است اين ذخاير فرهنگي را به گونهاي بازخواني كنيم كه تسهيلكننده پروژه آزاديخواهي باشد نه مانع آن.
يكي از مهمترين مباحثي كه در كتاب شما مطرح ميكنيد اشاره به گسست رابطه حكومت و آسمان در دوران مشروطه است اما ما ميبينيم كه مثلا اين نگاه به قدرت در دوران حكومت پهلوي ادامه پيدا كرد پس چطور ميتوان از اين امر به عنوان يك دستاورد نگاه كرد؟
من معتقدم به هر حال يكي از بزرگترين دستاوردهاي انقلاب مشروطه در ايران همين گسستن و ارتباط با مقوله مشروعيت بود هر چند كه اين گسست موقت باشد. مهم اين است كه در تاريخ چند هزار ساله ما، اين پيوند با آسمان هيچ زمان گسسته نشد اما كار بزرگ مشروطهخواهان قطع اين ارتباط بود اما فشار تاريخي ارتباط با آسمان چنان گسترده و عميق بود كه لاجرم شكلي موقتي پيدا كرد درواقع يكشبه نميشد اين مساله چند هزار ساله تاريخي به فراموشي سپرده شود.
پس ميتوان نتيجه گرفت كه قطع اين امر اصلا امكانپذير نيست؟
امكانپذير هست اصلا نبايد نگاه ذاتگرايانه به موضوع داشت ولي نيازمند يك سير تاريخي و تحول فكري است. ما زماني كه در پيوند با مدرنيته قرار بگيريم به نحو گريزناپذيري اين گسست به شكلي دايمي اتفاق خواهد افتاد. يعني زماني كه مجموعه فرآيندها در كشورهاي مدرن غربي طي كردند بايد در اينجا طي شود. همانطور كه گفتم ليبراليزاسيون جامعه در ابتدا رخ داد سطح آگاهي مردم افزايش پيدا كرد و پس از آن تحولات سياسي ديگر رقم خورد. من فكر ميكنم تا زمان طي كردن اين تجربهها بايد منتظر بمانيم و زود قضاوت نكنيم. من فكر ميكنم كار بزرگي كه انقلاب اسلامي يا به تعبيري جمهوري اسلامي كرد پيوند سلطنت با آسمان را قطع كرد در حالي كه در دهه 40 و 50 شمسي آثار زيادي درباره اين ارتباط از سوي متفكران و محققان برجسته نوشته شد.
در كتاب يك نگاه دوگانه خوشبيني و بدبيني به تحولات پس از مشروطه و پروژه آزاديخواهي در ايران وجود دارد، نگاه شما چگونه است؟
طبيعتا من به پروژه آزاديخواهي قائل هستم و اساسا به اين رويه و مسير خوشبين هستم كه يك وجه آن برآمده از شخصيت و روانشناسي من هست و وجه ديگر آن در پرتو كلان مدرنيته است كه اين امر را يك اتفاق گريزناپذير مينمايد. من فكر ميكنم مجموعه اين رفت و برگشتها كه صورت ميگيرد به نظر من يك امر موقتي و در عين حال نشانگر ظرفيتهاي نهادي شده و پنهان در تاريخ ايران است و اين ظرفيتها در جاهايي از تاريخ به فعليت ميرسند. فرض كنيد جريانهاي راديكال در تاريخ معاصر مثل جريان فداييان اسلام يا هر جريان راديكال ديگر همگي اين مسير را به نوعي هموار ميكنند اينها تا زماني عمل ميكنند كه ظرفيت كنشهايشان تمام شود و در اين زمان است كه اتفاقا اين جريانها نيز به مدرنيته پيوستهاند. من فكر ميكنم مجموعه فعاليتهايي كه صورت ميگيرد درنهايت اميد به آينده را تقويت ميكند حتي وضعيت امروز ما هم با همه نااميديهايي كه وجود دارند اما باز هم بايد به آينده اميدوار بود. مجموعه مسائلي كه در جامعه باعث نااميدي ميشوند را بايد موقتي ديد.
اما به هر حال تاريخ به ما نشان داده كه پديده فاشيسم يكي از دستاوردهاي جهان مدرن بود چطور ميتوان اين امر را تحليل كرد؟
بله، اين امر را نميتوان انكار كرد. اما باز اگر اين در يك گسترده كلانتر ببينيد تمامي جريان واپسگرايانه اعم از جريانهاي فاشيستي يا احزاب دسته راستي راديكال همگي نماد از وجوه شكوفا نشده جوامع بشري است كه در نهايت مطمئنم در روند افق مدرنيته همين جريانها نيز حل ميشوند. زماني كه در مسير آزاديخواهي قرار بگيرند مطئمن باشيد كه اين جريانها از رونق خواهند افتاد و تبديل به جريانهاي عادي ميشوند. ما كه در پايان تاريخ نايستادهايم كه همهچيز را تمام شده ببينيم. تاريخ هنوز ادامه دارد و ميدانيد كه تاريخ عرصه امكانهاست نه عرصه بنبستها. تاريخ مدرنيته نشان داده كه چه جريانهايي وجود داشتهاند و در دل همين مدرنيته هضم شدهاند، چراكه مدرنيته با نگاه خود انتقادي كه دارد صورتبنديهاي تازهاي را ايجاد ميكند و امكانات جديدي را در اختيار انسان امروز قرار ميدهد.
پس شما كلا خوشبين هستيد؟
بله، درنهايت خوشبينم اما در يك نگاه كلانتر نه در يك نگاه محدود و كوتاهمدت، مشكلي كه جوانان ما دارند اين است كه نگاه تاريخي ندارند اين باعث ميشود به به بلند به پديدهها و وقايع پيش روي خود نداشته باشند. هر چند كه به نحوي من به آنها حق ميدهم جواني كه در وضعيت اقتصادي و روحي بدي قرار داشته باشد شايد نتواند وضعيت متصلب موجود را تحمل كند اما داشتن افق نگاه به آينده توجيه وضع موجود نيست بلكه معناي تلاش براي بهبود وضعيت در آينده است.
مباحث جالبي درباره جايگاه روحانيت در مشروطه داريد، شما جايگاه شخصي مثل شيخ فضلالله را چگونه ميبينيد؟
كنش روحانيت در انقلاب مشروطه ايران و همچنين جنبشهاي بعد از آن مثل ملي شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامي امر انكارناپذير و بديهي است. نكتهاي كه درباره روحانيت در ايران وجود دارد اين است كه روحانيت در طول تاريخ پناهگاه و ملجا امن براي مردم در برابر خودكامگان و مستبدان بوده است. به اين ترتيب در طول تاريخ ايران يك حاكميت دوگانه روحاني - سلطاني مواجه بودهايم؛ امري كه پس از صفويه به اين سو شكل گرفت كه باعث شد طبقه بسيار نيرومندي به نام روحانيت شكل بگيرد و در همه تحولات اجتماعي سياسي ايران ايفاي نقش كردند. اين باعث شد كه يك تقسيم وظايف بين سلطان و روحانيت شكل بگيرد كه هر كدام در كنار هم كاركردهاي خاص خودشان را داشتند. اما سوال اينجاست چگونه يك نهاد سنتگرا به يك جنبش انقلابي مدرن ميپيوندد؟ چگونه روحانيت با وجه اصلي سكولاريزاسيون نهفته در جنبش آزاديخواهي مشروطه كنار آمد؟ اين تناقضي عميق را در انقلاب مشرطه رقم ميزند كه اتفاقا كسي مثل ادوارد براون هم از اين امر تعجب ميكند به همين سوال نيز ميپردازد. براون با تجاربي كه از غرب مشاهده كرده ميدانست كه اگر اين پروژه آزاديخواهي ادامه پيدا كند روحانيت جايي در اين ميان نخواهد داشت. آيا روحانيت اين امر را ميدانست بدان خودآگاهي داشت؟ پرسشي كه هنوز بدان پاسخي دقيق داده نشده است. من اعتقادم اين است كه پس از مشروطه خيلي از روحانيون اين مساله را درك كرده بودند. اگرچه آنها در بخش زيادي از نهادسازي مدرن مانند شركت در قانون اساسي و مجلس حضور داشتند اما زماني كه در عمل مشروطه وارد فرآيند تاريخي ميشد ماهيت سكولار آن بيشتر نمايان ميشد. برخي روحانيون مثل شيخ فضلالله نوري كه نماينده جريان مشروعهخواهي بود ماهيت اين جنبش را درك كردند، درواقع شيخ فضلالله زودتر از همه به ماهيت سكولار مشروطه پي برد و آن را بيان كرد. اگر بخواهيم نگاه عميقتري داشته باشيم ما نبايد اين مساله مهم تاريخي را به انگيزهها و منافع شخصي پيوند بزنيم. قطعا اينگونه مسائلي هم در ميان بوده است اما نميتواند به عنوان يك پديده تاريخي مورد توجه قرار بگيرد. اساسا من معتقدم شيخ فضلالله داراي هوش و ذكاوت تاريخي خاص خود بود كه توانست مسير اين جريان را فهم كند. اين جرياني كه با شيخ فضلالله آغاز شد در طول تاريخ پس از خود بسيار نيرومند شد و گسترش پيدا كرد و در مقابل جريانهاي نوگرا مواضع خاص خود را داشتند. اين جريان كه با روي كار آمدن رضاشاه تضعيف شد در سال 1320 سر بر ميآورد با قدرت بيشتري به حيات خود ادامه ميدهد، پس ميبينيد كه اين يك جريان تاريخي فربه است كه بايد به رسميت شناخته شود و مورد تحليل جدي قرار بگيرد نه اينكه با تقليلگرايي به منافع شخصي مواجه شويم و تاريخ را مخشوش كنيم.
يكي از مهمترين منابع عصر مشروطه «تاريخ بيداري ايرانيان» ناظم الاسلام كرماني است. شما اگر فهرست مطالب اين كتاب را نگاه كنيد برخلاف آثار پيش از آن كتاب، ميبينيد كه سراسر عرصه كنشگري مردم در عرصه اجتماع و سياست است كه به تصوير كشيده شده است
يكي از مهمترين وجوه تمايز اين كتاب با آثاري كه پيش از اين نوشته شده از نظر رهيافت پژوهشي نگاه به همان كلان روايت مدرنيته است. يعني پديده مشروطه و اساسا تحولات ايران مدرن را به عنوان بخشي از جريان بزرگ مدرنيته كه از چند قرن قبل شروع شده و همواره در حالت انكشاف تاريخي است قرار دادهام