• ۱۴۰۳ شنبه ۱۲ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3262 -
  • ۱۳۹۴ دوشنبه ۱۸ خرداد

نوانديشان ايراني در گفت‌وگو با سيدعلي محمودي، استاد علم سياست

سياست‌ورزي و روشنفكري ما نسبت به گذشته تنزل يافته است

سطح گفتماني اين متفكران ملي و آوازه‌شان جهاني است

  محسن آزموده|از ميانه سده نوزدهم و حتي پيش از آن يعني از زماني كه مواجهات ما با فرهنگ و تمدن جديد در سطوح مختلف سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي اجتناب‌ناپذير شده، به وضوح شاهد تكاپويي در ذهن و ضمير انديشمندان و اهالي فكر و انديشه ايران هستيم كه هر يك به نحوي از انحا و با رويكردها و رهيافت‌هاي گوناگون درباره علل عقب‌ماندگي ما و چرايي وضعيت ايران مي‌پرسند و متناسب با پيشينه و نحوه تقرب‌شان به موضوع، پاسخ يا پاسخ‌هايي به اين پرسش بنيادين ارايه مي‌كنند. روشن است كه هر يك از اين انديشمندان با توجه به سنتي كه در آن پرورش يافته‌اند و آموخته‌ها و مشاهدات و تجربه‌هاي شان، فيل در تاريكي را بسوده‌اند و نسخه‌اي براي اين مشكله (problematic) عرضه كرده‌اند و از اين حيث مي‌توان به جريان‌هاي متفاوتي از ديني و مذهبي تا عرفي و سكولار در ميان ايشان قايل شد. سطح تاثيرگذاري و بداعت و جديت اين تلاش‌ها و در نتيجه ماندگاري‌شان در عرض جغرافيايي و طول تاريخي نيز يكسان نيست. برخي صرفا به يك حوزه تخصصي مثل تاريخ، جامعه‌شناسي و اقتصاد پرداخته‌اند و گروهي ديگر تنها به حوزه دين و دينداري يا سياست يا فلسفه توجه كرده‌اند. عده‌اي ديگر اما گستره‌اي وسيع‌تر از مخاطبان و موضوعات را مطمح نظر قرار داده‌اند؛ نوانديشاني كه سيد علي محمودي در كتاب اخيرش به سراغ ايشان رفته از اين دسته‌اند: عبدالرحمن كواكبي، محمدحسين ناييني، محمدعلي فروغي، سيدمحمدحسين طباطبايي، مرتضي مطهري، جلال آل‌احمد، علي شريعتي و مهدي بازرگان. البته او خود اذعان دارد كه مي‌توان به اين فهرست نام‌هاي ديگري نيز افزود. محمودي در كتابش با برجسته كردن چهار ويژگي (ايراني بودن، نوگرايي، آوازه جهاني و تاثير‌گذاري) به نقد ديدگاه‌هاي چالش بر‌انگيز اين انديشمندان مي‌پردازد. سيد علي محمودي درجه دكتري (Ph. D) خود را در رشته علوم سياسي (گرايش انديشه سياسي) در سال 1381 از پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي اخذ كرد. نامبرده دوره كارشناسي ارشد را در رشته فلسفه سياسي(M. A. in Political Philosophy) در دانشگاه يورك انگلستان در سال 1367 گذرانيد. او پيش از اين، دوره كارشناسي رشته علوم تربيتي را در سال 1358 در دانشگاه اصفهان به پايان رسانده بود. او همچنين در سال 1376 دوره‌اي آموزشي در موضوع‌هاي برقراري صلح و ديپلماسي پيشگيرانه در دانشگاه ملل متحد (Unitar) و آكادمي بين‌المللي صلح (International Peace Academy) در اتريش گذرانيد و داراي دانشنامه علمي از اين دو نهاد بين‌المللي است. ايشان هم‌اكنون به عنوان عضو هيات علمي دانشگاه، به تدريس درس‌هاي فلسفه سياسي، علوم سياسي و روش‌شناسي در دانشگاه تربيت معلم، دانشگاه علامه طباطبايي و دانشگاه آزاد اسلامي اشتغال دارد. گستره اصلي پژوهش‌هاي نامبرده، فلسفه سياسي، اخلاق و دين است. او در همايش‌هاي علمي در داخل و خارج از ايران مشاركت داشته است. او كتاب‌هاي متعددي در حوزه علايقش نگاشته كه عنوان‌هاي برخي از اين آثار بدين قرار است: عدالت و آزادي، گفتارهايي در باب فلسفه سياست؛ نظريه آزادي در فلسفه سياسي هابز و لاك؛ فلسفه سياسي كانت، انديشه سياسي در گستره فلسفه نظري و فلسفه اخلاق. تاكنون دو رساله از وي با عنوان‌هاي نظريه الحريه في الفلسفه السياسيه من منظار هوبز و لوك، و فلسفه كانت السياسيه، الفكر السياسي في حلقي الفلسفه النظريه و فلسفه الاخلاق به زبان عربي در بيروت انتشار يافته است. وي همچنين چند اثر انتقادي در ارتباط با زمانه و انديشه‌هاي شماري از نويسندگان و روشنفكران معاصر ايراني همچون صادق هدايت،
جلال آل‌احمد، مرتضي مطهري و علي شريعتي به رشته تحرير در آورده است. 

«نوانديشان ايراني» در پي اين نيست كه به شيوه دانشنامه‌نويسي به معرفي انديشمنداني بپردازد كه در اين كتاب درباره آنها در هر فصل مطالبي آمده است. رويكرد ديگر اين كتاب مي‌توانست اين باشد كه ما خلاصه‌اي از انديشه‌هاي آنها را ارايه كنيم يا دست به گزينش مجموعه‌اي از افكار و انديشه‌هاي آنها بزنيم. در حالي كه محور كار اين كتاب، پروژه‌اي است
كه در پي مساله‌يابي در ايران معاصر است يك سوي اين مساله‌يابي، انديشه متفكراني است  كه در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته اند؛ سوي ديگر   آن، نهادهاي فكري و نظام باورهاي اجتماعي-سياسي و اخلاقي موجود در جامعه ايران است

‌ ما كتاب‌هاي زيادي درباره روشنفكران و نوانديشان معاصر ايران به‌طور كلي و تك تك آنها به‌‌طور خاص داريم. به عنوان مثال، كتاب‌هاي روشنفكران ايراني و غرب نوشته مهرزاد بروجردي، يا هويت‌انديشان و ميراث فكري احمد فرديد نوشته محمد منصور هاشمي، يا كتاب‌هايي كه فرزين وحدت و علي قيصري و نگين نبوي نوشته‌اند، هر كدام با توجه به رويكرد و روشي كه اتخاذ كرده‌اند، گروهي از انديشمندان معاصر ايراني را برگزيده‌اند و درباره‌شان بحث كرده‌اند. به‌‌طور جداگانه نيز در مورد هر يك از اين انديشمندان آثاري نگاشته شده است. به عنوان نمونه، كتاب مسلماني در جست‌وجوي ناكجاآباد، يك تك نگاري قابل توجه درباره دكتر علي شريعتي است و مثال‌هايي از اين دست در مورد ساير اين انديشمندان نيز مي‌‌توان جست. به همين خاطر وقتي مخاطب با كتاب شما مواجه مي‌شود، در وهله نخست اين نكته به ذهنش خطور مي‌كند كه نوانديشان ايراني چه تفاوتي با ساير اين‌گونه آثار دارد و اساسا چرا و بر چه مبنايي نويسنده مجموعه‌اي تازه از اين انديشمندان را انتخاب كرده و با چه رويكرد تازه‌اي به آنها مي‌پردازد كه در آثار پيشين نبوده است؟
«نوانديشان ايراني» در پي اين نيست كه به شيوه دانشنامه‌نويسي به معرفي انديشمنداني بپردازد كه در اين كتاب درباره آنها در هر فصل مطالبي آمده است. رويكرد ديگر اين كتاب  مي‌توانست اين باشد كه ما خلاصه‌اي از انديشه‌هاي آنها را ارايه كنيم يا دست به گزينش مجموعه‌اي از افكار و انديشه‌هاي آنها بزنيم. در حالي كه محور كار اين كتاب، پروژه‌اي است كه در پي مساله‌يابي در ايران معاصر است. يك سوي اين مساله‌يابي، انديشه متفكراني است كه در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته اند؛ سوي ديگر آن، نهادهاي فكري و نظام باورهاي اجتماعي-سياسي و اخلاقي موجود در جامعه ايران است. چنان كه از عنوان فرعي اين اثر برمي‌آيد (نقد انديشه‌هاي چالش‌برانگيز و تاثيرگذار در ايران معاصر)، كتاب به دوران معاصر مي‌پردازد كه از عبدالرحمن كواكبي آغاز مي‌شود و با علي شريعتي پايان مي‌يابد. در كتاب نوانديشان ايراني، آن وجهي از انديشه هر يك از اين متفكران برجسته شده است كه تاثيرات بنيادي در ساختار نظام باورهاي جامعه ايراني در سده اخير داشته است. بنابراين، به عنوان نمونه وقتي از محمدحسين ناييني بحث مي‌شود، مانند موارد ديگر، درصدد خلاصه كردن رساله «تنبيه الامه و تنزيه المله» او نيستم، بلكه پرسش اساسي درباره ميزان تطابق نظريه فقهي ناييني با دموكراسي است. يا وقتي در مورد مهدي بازرگان بحث مي‌شود، صرفا ديدگاهش درباره رابطه ميان دين و سياست و رابطه ميان نهاد دين و حكومت انتخاب شده است. همين‌طور در مورد مرتضي مطهري، صرفا ديدگاه‌هاي او در باره آزادي، به ويژه آزادي انديشه و آزادي عقيده و نسبت آن با انسان‌شناسي او محور بحث و نقد قرار گرفته است. مطهري بحث‌هاي زيادي در طول حيات فكري خود كرده است كه به صورت گفتاري و نوشتاري موجود است. هدف اين نبوده كه شخصيت مطهري و انديشه‌هاي او بررسي شود. در مورد آل‌احمد، به عنوان نمونه‌اي ديگر، نگاه او درباره سه موضوع مورد ارزيابي قرار گرفته است كه گرانيگاه كارنامه فكري او است. اين سه موضوع عبارتند از: مشروطيت، روشنفكران و غربزدگي.
‌  چرا اين سه موضوع از آل احمد انتخاب شده است؟
زيرا اين مباحث تاثيرات اساسي بر ساختار نظام باورهاي كشور ما در دهه‌هاي اخير نهاده است. در مورد علي شريعتي، ديدگاه‌هاي اخلاقي او از يك سو و ديدگاه‌هاي سياسي او كه به‌‌طور عمده در كتاب امت و امامت تبلور يافته و اينكه چقدر اين ديدگاه‌هاي سياسي با اخلاق شريعتي انطباق دارد، مورد بحث قرار گرفته است. در نتيجه مي‌توان گفت كه در اين كتاب درباره آن وجوهي ازديدگاه‌هاي اين متفكران بحث شده است كه به شكل نظام باورهاي جامعه و سياست ايران درآمده و بر زندگي ملت ايران، به‌طور مستقيم و غيرمستقيم تاثيرگذارده است.
‌ اگر ممكن است در مورد نحوه انتخاب ديگر متفكران، مانند علامه طباطبايي و كواكبي نيزتوضيح دهيد.
در مورد سيدمحمدحسين طباطبايي فقط روش تفسيري او انتخاب شده است. با اينكه طباطبايي صاحب آثار پرشمار در موضوع‌هاي متفاوت است، صرفا روش تفسيري او در الميزان مورد بحث قرارگرفته است. در مورد سيد عبدالرحمن كواكبي نيز بايد اشاره كنم كه زماني كه او رساله طبايع‌الاستبداد و مصارع الاستعباد را در مصر مي‌نويسد، استبداد به عنوان يك مشكل عمومي در كشورهاي مسلمان‌نشين به چشم مي‌خورد. اهميت كار كواكبي در اين است كه به استبداد با روش تحليلي و موشكافانه مي‌نگرد. او درباره ماهيت، انواع، ميزان تاثيرگذاري‌ها و راه‌هاي برون‌رفت از استبداد به عنوان يك بيماري مزمن در كشورهاي مسلمان نشين، بحث مي‌كند. درباره اين رساله با اهميت، متاسفانه كارهاي تحليلي اندكي صورت گرفته است. بنابراين، گرانيگاه كار كواكبي، چه در «طبايع الاستبداد» و چه در رساله‌ ام‌القري -كه كنگره‌اي فرضي از نمايندگان مسلمان در هنگام انجام مراسم حج است- مساله استبداد است. اين مساله در كشور ما نيز به صورت يك معضل تاريخي مداوم و ويرانگر مطرح بوده و هست. اين هم دليل انتخاب كواكبي بوده است. به اين صورت، هشت انديشه‌ور در هشت فصل مورد بحث قرار گرفته‌اند.
‌ در اينكه اين هشت متفكر اهميتي اساسي دارند، شكي نيست. اما در بررسي يكصد سال اخير شاهد انديشمندان ديگري چون احمد كسروي، حميد عنايت، غلامحسين صديقي، احمد فرديد، فخرالدين شادمان، فريدون آدميت، داريوش شايگان و... نيز بوده و هستيم كه هر يك از جهتي تاثيرات بسزايي در انديشه معاصر ايران داشته‌اند. برخي از اين متفكران حتي آن چهار ويژگي كه شما برشمرديد، را نيز دارا بوده و هستند. چرا آنان انتخاب نشدند؟ انحصار در اين هشت چهره، آيا دليل خاصي داشته يا اختياري بوده است؟
اجازه بدهيد قبل از پاسخ به اين پرسش، دلايل انتخاب اين هشت چهره را توضيح بدهم. نخستين ويژگي اين هشت نفر ايراني بودن آنان است. كواكبي نيز ايراني است و تبار او به صفويه مي‌رسد كه در كتاب توضيح داده شده است. دومين ويژگي اين است كه آنان همگي نوگرا هستند و اين نوگرايي را در آثار خودشان آشكار كرده‌اند. ويژگي سوم اين است كه آوازه آنان از مرزهاي ايران گذشته و به دليل كارهايي كه انجام داده‌اند، چهره‌هايي جهاني شده‌اند. چهارمين ويژگي، تاثير‌گذاري اين چهره‌ها در سرنوشت جامعه ايران است؛ به اين معنا كه ايده‌ها و ديدگاه‌هاي اين افراد در سطح ملي انتشار يافته وبعضي از اين ديدگاه‌ها به عنوان نظام باورهاي ملي، توسط قدرت سياسي پذيرفته شده است. بنابراين، سطح گفتماني اين چهره‌ها، سطح گفتماني ملي است و تاثيرگذاري آنان، در گستره جامعه ايران است و نه صرفا بين نخبگان و متخصصان. از ميان متفكراني كه نام برديد، به عنوان نمونه، كار فريدون آدميت بر متفكران انديشه سياسي و تاريخ معاصر تاثيرگذارده و به ويژه در نگرش به تاريخ صد سال اخير ايران، بحث‌انگيز بوده است، اما آيا مي‌توان گفت آدميت در سطح ملي، تاثيري مشابه آل احمد داشته است؟ متاسفانه، خير. آيا مي‌توان گفت آدميت در سطح بين‌المللي چهره‌اي جهاني همانند محمد‌علي فروغي بوده است؟ خير. البته در مقدمه كتاب توضيح داده شده كه كساني كه با اين چهار ويژگي انتخاب شده‌اند، تاثيرات مثبت يا منفي در تاريخ ايران و سرنوشت ملت ايران داشته‌اند. بي‌شك در روزگار ما، چهره‌هايي با ويژگي‌هاي چهارگانه- كه برشمردم- به اين هشت نفر خلاصه نمي‌شود. مي‌توان چهره‌هاي ديگري را نيز در كنار آنان قرار داد. از اين نقطه نظر اين پروژه ناتمام است. اما ويژگي خاصي كه پروژه نوانديشان ايراني را از ديگر كار‌ها متمايز مي‌كند، نشان دادن تاثيرات بنياديني است كه نظام باورهاي آنان در شاكله فكري و به دنبال آن در ساختارهاي اخلاقي، سياسي و اجتماعي ايران نهاده است. چنان كه گفتم، هدف نوانديشان ايراني اين نبوده است كه فشرده‌اي از آرا و انديشه‌هاي اين متفكران را ارايه و نقد كند، بلكه هدف اين بوده است كه آن وجوهي از انديشه‌هاي اين هشت متفكر را تبيين، نقادي و ارزيابي كند كه تاثيرات فكري و سياسي و اجتماعي عميقي در جامعه ايران نهاده است. اين تاثيرات- چنان كه اشاره كردم- در مواردي مثبت و در مواردي منفي است.
 ‌ شما در مقدمه كتاب، روش پژوهشي خود را بر اساس دو نگاه هرمنوتيكي وتحليلي معرفي كرده‌ايد. اگر ممكن است در اين‌باره توضيح دهيد.
در پژوهشي كه انجام شده، دو روش به كار رفته است: نخست، روش هرمنوتيك با تكيه بر متن (text) و زمينه (context)؛ دوم، روش تحليلي- برگرفته از فلسفه تحليلي- كه در دو مفهوم «تحليل مفهومي» (conceptual analysis) و « ارزيابي انتقادي» (critical evaluation) بيان شده است. اما اينكه چرا اين دو روش انتخاب شده، از آن رو است كه فهم و نقد و ارزيابي اين انديشه‌ها را براي پژوهشگر و خواننده امكان پذير كند. هرمنوتيك با تكيه بر متن و زمينه، به اين دليل برگزيده شده كه فهم متن‌ها و ديدگاه‌هايي كه از اين انديشه وران در كتاب آمده، بدون درنظر گرفتن زمينه فكري، اجتماعي، تاريخي و سياسي امكان‌پذير نيست. همواره متن را بايد با توجه به زمينه مورد مطالعه قرار داد تا فهمي منطبق يا دست كم نزديك به مراد مولف به دست آورد. اما در مورد روش تحليلي، هدف اين است كه مفهوم‌هاي اساسي از مفهوم‌هاي غير اساسي تفكيك شود و عمق معناي هريك به روشني توضيح داده شود، تا با در نظر گرفتن اين مفهوم‌ها، بتوانيم به ارزيابي انتقادي در اين متن‌ها بپردازيم و ببينيم ميزان سازگاري دروني انديشه‌هاي اين انديشه‌وران در نظريه‌هايي كه بيان كرده‌اند، چقدر است و چه ميزان موارد متناقض يا متناقض‌نما مي‌توان يافت و تا چه اندازه سازگاري و همبستگي در روابط دروني اين متن‌ها به چشم مي‌خورد.
‌ اگر ممكن است در اين مورد مثالي بزنيد.
به عنوان نمونه، در فصلي كه به محمدحسين ناييني و نظريه فقهي او در دفاع از حكومت مشروطه اختصاص يافته، پرسش اين است چه نسبتي ميان نظريه تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله ناييني و دموكراسي وجود دارد؟ مي‌دانيم كه او جانب‌دار مشروطيت بوده است. مشروطيت يك گام اساسي به سوي دموكراسي است، زيرا سر آن دارد كه اختيارات سركرده حكومت را در چارچوب قانون محدود كند. در اين فصل كوشيده‌ام نشان بدهم نظريه ناييني، با توجه به مباني و اركان آن، آيا با دموكراسي سازگاري دارد يا نه. اين كار با استفاده از روش فلسفه تحليلي صورت گرفته. به عنوان نمونه، در تنبيه الامه درباره مفهوم برابري بحث شده است. يك معناي برابري، تساوي افراد در مقابل قانون است. روشن است كه ناييني مثل شيخ فضل‌الله نوري طرفدار تساوي افراد در مقابل قانون است؛ يعني اگر اختلاف يا دعوايي پيش آمد، افراد به‌‌طور برابر به دادگستري مراجعه مي‌كنند و قانون درباره آنان تصميم مي‌گيرد. مفهوم دوم برابري، تساوي افراد با يكديگر از نظر حقوقي است. در اين مورد نيز همانند مورد اول، ناييني و شيخ فضل‌الله نوري با يكديگر همداستانند. يعني، هم ناييني و هم شيخ نوري بر اين اعتقاد هستند كه برابري بين افراد بشر به لحاظ حقوقي معنا و مفهومي ندارد. جالب است بدانيم كه تفاوت ميان «برابري در مقابل قانون» و «برابري حقوقي اشخاص با يكديگر»، در صدر مشروطيت از يكديگر تفكيك شده است. به عنوان نمونه، ميرزا فتحعلي آخوندزاده در آثار خود به روشني اين دو مفهوم و تفاوت ميان آنها را توضيح داده است. نمي‌توان گفت كه ناييني و شيخ نوري از اين تفكيك بي‌اطلاع بوده‌اند. ما چگونه به درك چنين تفاوت‌هايي مي‌رسيم؟ از رهگذر تحليل مفهومي و به دنبال آن، ارزيابي انتقادي كه مي‌تواند با مقايسه و مطابقه نيز همراه  باشد.
‌ يعني شما مي‌گوييد كه ناييني بر برابري همه افراد با يكديگر تاكيد مي‌كند، اما شيخ فضل‌الله مثلا نمي‌پذيرد كه يك مسلمان با يك نامسلمان برابر باشد.
برعكس. ببينيد، هم شيخ فضل‌الله و هم ميرزاي ناييني معتقدند كه افراد با عقايد مختلف، از جمله مسلمان و غيرمسلمان، در مقابل قانون با هم برابرند؛ يعني همگي بايد به دادگاه مراجعه كنند تا قانون در مورد آنان تصميم بگيرد. اين دو از سوي ديگر، اتفاق نظر ديگري نيز با هم دارند و آن اين است كه افراد بشر از نظر حقوقي با هم مساوي نيستند.
‌ پس مي‌توان گفت كه در بحث تساوي يا برابري، ميان ناييني و شيخ فضل‌الله تفاوت و اختلافي وجود ندارد.
بله. همين‌طور است.
  ‌ شما چنان كه اشاره شد، مي‌گوييد اين هشت متفكر نوگرا هستند. اين نوگرايي به چه معناست؟
چنان كه در فصل نخست كتاب به تفصيل نوشته‌ام، يكي از ويژگي‌هاي اين متفكران، نوگرايي است. هر كدام از اين هشت نفر را با توجه به بستر فرهنگي، كارهاي فكري و فعاليت‌هاي اجتماعي و سياسي كه انجام داده‌اند، مي‌توان نوگرا خواند. البته هر يك نوگرايي خاص خودشان را دارند. نوگرايي كواكبي اين است در دوراني كه سلطان عبدالحميد در امپراتوري عثماني با استبداد و خودكامگي حكومت مي‌كرده و به اين علت جنبشي را عليه خود بر انگيخته، معضل اصلي كشورهاي مسلمان نشين را -كه استبداد مزمن است- تبيين كرده است. درباره ميزان ژرفاي انديشه كواكبي فقط به اين نكته اشاره مي‌كنم كه او درست مساله‌يابي كرده است. او روي مهم‌ترين، ديرپاترين، مداوم‌ترين و تاثيرگذارترين مشكل مسلمانان يعني استبداد، دست گذاشته است. كواكبي درباره استبداد كلي‌گويي نكرده است. نگاه او جزء نگر و تحليلي است، او طبايع الاستبداد را در حدود 120 سال قبل نوشته است، اين كتاب در زمان مظفرالدين شاه توسط يكي از شاهزادگان دانشمند قاجار به فارسي زيبايي ترجمه شده است.
نوگرايي طباطبايي در اين است كه تفسيري روش‌مند از قرآن ارايه مي‌كند. كار او در زماني كه الميزان را نوشته، سترگ و فوق‌العاده است. فرضيه من در فصل مربوط به طباطبايي اين است كه روش تفسيري او مبتني بر «دور هرمنوتيكي»
(hermeneutics circle) است. البته طباطبايي درباره روش خودش توضيحات اجمالي مي‌دهد.
‌ يعني اين روش دركار پيشينيان نبوده   است؟
در بين مفسران زمانه طباطبايي، اين تفسير روش‌مند، نوظهور و پيشرو است. او درك درستي از شيوه كار و روش برگزيده خود داشته است. اين روش را او در تمام 10 جلد متن عربي تفسيرالميزان به كار برده است. در كار پژوهشي اين فصل، من به صورت تصادفي جلدهاي 10 گانه تفسير الميزان را گشودم و نمونه‌هايي از به كارگيري دور هرمنوتيكي را انتخاب كردم كه در اين فصل بازتاب يافته است. كوشيده‌ام نشان بدهم كه طباطبايي دركجا و به چه شكلي از دور هرمنوتيكي با استفاده از تفسير «آيه با آيه»، «آيه با كلمه»، «كلمه با آيه» و «كلمه با كلمه» بهره گرفته است.
  ‌ اين نوگرايي درباره بقيه اين چهره‌ها به چه  معناست؟
در مورد آل احمد، مطهري، شريعتي، و... نمونه‌هاي نوگرايي در كتاب توضيح داده شده است. اين نوگرايي‌ها در مورد آل احمد در نثر او تجلي پيدا مي‌كند. نثر او يك پديده كاملا استثنايي و نو در ادبيات فارسي به ويژه نثرنويسي معاصر است. يعني او صاحب سبكي در نويسندگي است كه منحصر به خود او است. نثر آل احمد با بهره جستن از نثر كهن اما نوآيين فارسي و همچنين تجربه‌هاي ابتكاري فرديناند سلين، نويسنده نوگراي فرانسوي شكل گرفته است.
‌ يعني نوگرايي آل احمد فقط در نثر او متجلي   مي‌شود؟
افزون بر نوگرايي آل احمد در نثر- كه از نظر من، كار مثبت و درخشان او است-، در تفسيري كه از جنبش مشروطه خواهي، غربزدگي و روشنفكران، ارايه مي‌كند و نگاهي كه به سنت ما در ارتباط با تجدد دارد، او حرف‌هاي تازه‌اي در زمانه خود مي‌زند. البته نوگرايي‌هاي فكري آل احمد، به باور من - چنان كه در كتاب آمده- در حوض آشفتگي، شتاب زدگي، سطحي نگري و سياست‌زدگي دست و پا مي‌زند. شواهد نشان مي‌دهد كه او، هم آدم صادقي بوده است و هم دلير و بي‌باك. اما اين ويژگي‌هاي مثبت، به‌‌طور مجرد، نه فقط ارزش چنداني ندارد، بلكه مي‌تواند مشكل‌ساز و زيانبار نيز باشد. مشكل آل احمد، گام برداشتن در راهي درشت و ناهموار، يعني درگير شدن با مباحث غامض و پيچيده، بدون برخورداري از دانش و توان فكري لازم بوده است؛ كاري فوق‌طاقت و توان فكري او.
نوآوري‌هاي محمد علي فروغي، يكي درتدوين نظام نامه‌هاي نوين دولتي و ديواني است، آن هم در سپيده دم شكل‌گيري ايران جديد. دو ديگر، در نگاه نويي است كه فروغي نسبت به ادبيات ايران و زبان فارسي در آثار شاعران و نويسندگان ايراني داشته و به ارزيابي، بازنگري و تصحيح انتقادي شاهكار‌هاي ادب فارسي انجاميده است. سوم، كارهاي علمي و پژوهشي او است كه نام‌آور‌تر از همه، سير‌حكمت در اروپاست. چهارم اينكه فروغي سياستمداري بزرگ آن هم در تراز جهاني بوده است. او در زمانه خود، از دانش سياسي و فلسفي بالايي برخوردار بوده و سال‌ها در عرصه سياسي ايران تجربه اندوخته بوده است. اين همه، سرمايه و ظرفيتي مثال‌زدني در سياست ورزي به او بخشيده بوده است. فروغي را «سياستمدار دوران بحران» ناميده‌ام كه با هوشمندي مي‌داند چه موقع به عرصه سياست وارد شود و چه موقع آن را ترك كند. چند و چون آن در كتاب آمده است. اين واقعيت كه او در سياست ورزي، پيچيدگي، ظرافت و توانايي فوق‌العاده‌اي از خود نشان داده، واجد اهميت بسيار است. او نه شخصيتي منفعل و كناره‌گير و ناظر صرف بوده است و نه عنصري دنباله رو و مطيع كه ولع قدرت دارد و بدون هيچ قيد و شرطي به فرمان‌هاي مقام بالا تمكين مي‌كند. او در سياست ورزي، براي خود اصول معين، برنامه مدون و حساب و كتاب دقيق داشته است. به باور من، هنوز فروغي در ايران به درستي شناخته نشده است  و متاسفانه سياست پيشگان ايران اين توفيق را نيافته‌اند تا در مكتب او درس سياست مبتني بر عقلانيت، تدبير، استقلال، نوسازي و توسعه بياموزند.
‌ آيا مي‌توانيم او را محافظه‌كار بخوانيم؟
اگر محافظه‌كاري به معني سازشكاري باشد، به هيچ‌وجه. او با اصولي بنيادين در عرصه سياسي ايران به عنوان نخست‌وزير و در گستره سياسي جهان به عنوان رييس «جامعه ملل» حضور يافت و با همين اصول و مباني -كه مبتني بر عقلانيت، واقع گرايي، منافع ملي و امنيت ملي است- سياست ورزي مي‌كرد.
‌ البته منظور من از محافظه‌كاري، معناي منفي نبود؛ بلكه نگاه مثبتي به آن دارم.
اگر منظور از محافظه‌كاري، سياست‌ورزي توام با مماشات و تسليم شدن در برابر وضع موجود باشد، در اين صورت فروغي محافظه‌كار نبود.
‌ منظور از محافظه‌كاري در معنايي كه ادموند برك مي‌گويد، حفظ سنت‌ها و بنا كردن نظم نو بر پايه نظام كهن است و اينكه دست آوردهاي سنت بيهوده و به يكباره به دست نيامده است. در اين معنا شايد بتوان گفت فروغي يك سياستمدار محافظه‌كار بود.
گمان نمي‌كنم صفت محافظه‌كار، چنان كه در علم سياست شناخته مي‌شود، در مورد فروغي به‌‌طور كامل صادق باشد. شخصيت فروغي آميزه‌اي ازصداقت، شجاعت، تدبير، دورانديشي و نوگرايي بود. هدف او اين بود كه سياست ايران را در مدار قانون، تغيير و اصلاح قرار دهد. بنابراين او سنت شكن بود. از همين رو بودكه عمر سياسي خود را با چالش‌ها و آمد و رفت‌هاي مكرر در صحنه سياسي ايران سپري كرد. او براي حفظ ايران، مقام نخست‌وزيري را مي‌پذيرفت، اما وقتي منافع ملي اقتضا مي‌كرد، از درگيري با رضا‌شاه و خانه‌نشيني‌هاي مكرر، ابايي نداشت. اكنون شما به من بگوييد آيا فروغي با چنين انديشه و سلوكي در چارچوب محافظه‌كار مي‌گنجد؟ يك فرد محافظه‌كار چنين كنش‌ها و واكنش‌هاي سنت‌شكنانه و نوآييني را اختيار نمي‌كند. او در مقام نخست‌وزير، برابر قواعد و ضوابط جاري و بر پايه عمل‌گرايي رفتار مي‌كند. اما اين عمل‌گرايي در چارچوب حفظ يكپارچگي سرزميني ايران است. صحبت ما درباره دوراني است كه نيمي از كشور را روسيه و نيمي ديگر را انگلستان اشغال كرده است. در دوران پهلوي اول و پهلوي دوم، در دو مقطع تاريخي بسيار حساس كه سرنوشت كشور و حفظ يكپارچگي سرزميني كشور دغدغه و مساله اصلي بوده و خطر فروپاشي سياسي، ايران را به‌‌طور جدي تهديد مي‌كرده، فروغي به صحنه مي‌آيد. اما وقتي آب‌ها از آسياب مي‌افتد و شرايط بحران رفع مي‌شود، او از قدرت كناره مي‌گيرد. من فروغي را به همراه قوام و مصدق، سياستمداران دوران بحران مي‌خوانم. وقتي بحران رفع مي‌شود و امواج خطرفرو مي‌نشيند، ديگر نيازي به فروغي نيست. فروغي كسي نيست كه در هر شرايطي به عنوان دولتمرد، كلاهش را به سربگذارد و عصايش را به دست بگيرد و از هر دري وارد و از هر دري خارج شود. نه، او در شرايط رفع بحران و دفع خطر، كناره مي‌گيرد و به خانه مي‌رود؛ زيرا فضاي مسموم و فاسد سياست ايران را به خوبي مي‌شناسد. او مي‌داند كه در ميان حكومت‌گران، كسي او را دوست ندارد، زيرا دولتمردي است كه حاضر است خانه‌اش ويران شود، اما ايران ويران نشود. فضاي سياسي ايران، حضور فعال چنين سياستمداراني را تحمل نمي‌كند. فروغي به شهادت كارنامه سياسي‌اش، دغدغه حفظ ايران و نوسازي ايران را داشته است. حفظ و تقويت سلسله پهلوي، براي او نه اصالت ذاتي داشته و نه هدفي راهبردي به شمار مي‌رفته است. فروغي در پي حفظ منافع شخصي و ماندن در قدرت سياسي به هر قيمت و كسب مال و ثروت نبود. هدف او اين بود كه سرزمين ايران و ملت ايران در شرايط بحراني، به ورطه هرج و مرج، بي‌دولتي و از هم پاشيدگي درنيفتد. او شخصيتي بود نوانديش كه با نگاه نو و رفتار
اخلاقي- سياسي نو، در صحنه سياست ايران و جهان ظاهر شد.
 ‌ شما تاكيد مي‌كنيد كه تاثيرگذاري اين چهره‌ها هميشه هم مثبت نبوده است. اگر ممكن است به موارد مثبت و منفي اين تاثيرگذاري‌ها اشاره كنيد.
در كتاب در اين باره به تفصيل بحث شده است. در اينجا فقط مثالي در مورد آل احمد و شريعتي مي‌آ‌ورم. ديدگاه‌هاي آل احمد در مورد مشروطيت، روشنفكران و غربزدگي، با پشتوانه نظري و فكري و دقت تاريخي همراه نبوده است و با شتابزدگي اين سه حوزه را درنورديده است. در اينكه او مساله‌يابي كرده، كار ارزشمندي كرده است. اما وقتي به موضوعات مي‌پردازد، مي‌بينيم كه آن عمق و دقت نظر لازم را با توجه به منابع دردسترس در آن زمان نداشته است. در نتيجه، او يك تصوير سطحي، تحريف شده و نادرست از مشروطه، تحت عنوان « بلواي مشروطه » ترسيم مي‌كند. او قانون اساسي مشروطه را به‌شدت تحقير مي‌كند و آن را ترجمه‌اي شكسته بسته از قانون اساسي بلژيك و مانند آن مي‌داند. آشكار است كه او درك درستي از اندازه تلاشي كه براي تدوين قانون اساسي مشروطه فراهم آمده، و ارزش اين متن بنيادين تاريخي نداشته است. وقتي آل‌احمد به روشنفكران مي‌رسد، ديدي بسيار منفي به آنها دارد. او در سفرنامه‌ها و ساير كتاب‌هاي خود، جفاكارانه روشنفكران را تخريب مي‌كند و‌ تر‌وخشك را باهم مي‌سوزاند. درموضوع غربزدگي نيز تلاش او سطحي است، يعني بدون آنكه دانش و شناختي از مباني و درونمايه‌هاي فلسفي و فكري غرب داشته باشد، و حوصله و وقت براي درك درست غرب و تاثيرات مثبت و منفي آن صرف كند، غرب را به عنوان يك بلا و آفت مطرح مي‌كند. او در آغاز كتاب غربزدگي مي‌نويسد: «غربزدگي مي‌گويم همچون وبازدگي، و اگر به مذاق خوش آيند نيست، بگوييم هم‌چون گرما‌زدگي يا سرمازدگي. اما نه، دست كم چيزي است در حدود سن زدگي...» اين موضع‌گيري سياست‌زده نشان مي‌دهد كه او پيش از پژوهش درباره فلسفه، فرهنگ و تمدن غرب، و پيش از طرح پرسش و فرضيه و پيشينه موضوع، به پيشداوري  در باب غرب و غربيان دست مي‌زند. اين ادعا مطرح نيست كه تاريخ غرب عاري از خطا و اشتباه است يا غرب، آرمانشهر و بهشت برين است. سخن در اين است كه او هنوز وارد بحث نشده، از آفت و بلا صحبت مي‌كند و علاج آفت سن هم كه معلوم است: سم‌پاشي! اين رويكرد به معني فروكاستن بحثي پيچيده و جدي، به مطالبي
پيش پا افتاده و سطحي است. چنان كه گفتم، مساله يابي آل احمد نوگرايانه است، اما مساله كاوي او دچار مشكل معرفت‌شناختي، روش شناختي و تاريخي است.
‌ درباره دكتر شريعتي چه مي‌توان گفت؟
داوري من درباره شريعتي در نوانديشان ايراني، صرفا در مورد الگويي است كه درباره حكومت مطلوب ارايه مي‌كند. اين حكومت مطلوب- كه او از آن به‌شدت دفاع مي‌كند-، «دموكراسي هدايت شده» است كه در ارزيابي نهايي، چيزي جز استبداد و خودكامگي در پوشش ناشيانه دموكراسي نيست و نمي‌تواند باشد. چنان كه در كتاب به تفصيل آمده، اين الگو را شريعتي از حكومت كمونيستي سوكارنو در اندونزي گرفته است. طرفداران شريعتي مي‌گويند او در پي ارايه الگو نبوده است، اما خواننده امت و امامت شريعتي به روشني درمي‌يابد كه گفتار شريعتي به ويژه از نيمه دوم كتاب، ديگر «توصيفي» و روايي نيست، بلكه شيوه «تجويزي» به خود مي‌گيرد. او از نيمه دوم كتاب، ناگهان از صدر اسلام جدا مي‌شود و با عبور برق‌آسا از دوره زماني 1400 ساله، ناگهان به روزگار ما فرود مي‌آيد و از الگويي جانبداري مي‌كند كه انسان‌ها را اگر شد با حرف خوش و اگر نشد با زور بايد به انقلاب كشاند و با استقرار دموكراسي هدايت شده از رهگذر اعمال سياستي پدرسالارانه، او را انقلابي بار آورد. اين نظريه در نوانديشان ايراني نقد شده است. بحث ديگر، نقد و ارزيابي اين موضوع است كه آيا تجويز الگوي دموكراسي هدايت شده با ديدگاه‌هاي اخلاقي شريعتي، سازگاري و تلائم دارد يا نه.
‌ مي‌پذيريم كه در مورد نيت اين شخصيت‌ها نمي‌توان داوري كرد. اما آيا بهتر نبود اين افراد به موضوع‌هاي پيچيده و با اهميت، به‌‌طور عميق و تخصصي مي‌پرداختند و شتابزده كار نمي‌كردند؟
حتما ‌بايد چنين مي‌كردند. اگر بخواهيم كارنامه اين افراد را به‌‌طور كلي مورد توجه قرار دهيم و در مورد درست و نادرستش بحث كنيم، يك رويكرد است. اما بحث من، بر پايه انتخاب و تمركز بر وجوهي از انديشه‌هاي اين چهره‌هاست كه تاثيرگذارتر بوده‌اند و به نهاد باورهاي فكري، اجتماعي و سياسي در ايران تبديل شده‌اند. به هيچ‌وجه در مورد شريعتي و آل احمد نمي‌توان گفت كه كارنامه آنان به‌‌طور كامل و بدون استثنا براي جامعه ايران زيان‌آور بوده است. من چنين داوري‌اي ندارم. اما آن وجوهي از انديشه آنان كه تاثيرات ساختاري و نهادي در تاريخ ما گذاشته، بحث ديگري است كه گرانيگاه نوانديشان ايراني را تشكيل مي‌دهد. اين را هم بگويم كه من خواننده را نيز به داوري مباحث كتاب دعوت كرده‌ام. گاهي ممكن است ضعف مطالعاتي، شتابزدگي و نداشتن توانايي در درك و تحليل موضوعات پيچيده- كه در مورد آل احمد صادق است- مساله‌ساز باشد. به عنوان نمونه، تسخير تمدن فرنگي (1326) نوشته فخرالدين شادمان، 16سال پيش از غرب‌زدگي (1341) منتشر شده و آل احمد بر اين باور بوده است كه شادمان در مورد مطرح كردن مساله غرب نسبت به او «فضل سبق» دارد. اما آل احمد به جاي درگير شدن با مطالب جدي كتاب شادمان، بيشتر با اصطلاح «فكلي‌مآبي» او سرگرم مي‌شود و در برابر آن، تعبير «قرتي‌بازي» را به كار مي‌برد. گاهي نيز پارادايم فكري و نوع نگاه متفكر، سرانجام او را به داوري‌ها و عرضه‌آرايي مي‌كشاند كه ممكن است براي جامعه ايران- كه مورد بحث ما است- ويرانگر و خسارت‌بار باشد. در ارزيابي برون‌داد آراي انديشه‌وران، ملاك‌هايي از اين دست را مي‌توان در نظر گرفت:
1- آيا به ژرفايي و گسترش آزادي و برابري در جامعه كمك مي‌كند؟
2- آيا تراز اخلاق و قانون را در جامعه بالا مي‌برد؟
3- آيا به شكل‌گيري حكومتي دموكراتيك در جامعه مدد مي‌رساند؟
4- آيا رضايت افراد را فراهم مي‌سازد؟
5- آيا به احساس خوشبختي شهروندان كمك مي‌كند؟
  ‌ شما از ويژگي ميهن‌پرستي درباره اين روشنفكران ياد مي‌كنيد. وقتي از ميهن‌پرستي صحبت مي‌كنيم، حتي اگر مفهوم ناسيوناليسم در ذهن‌مان نباشد، در مورد شخصيتي مثل محمدعلي‌فروغي اظهرمن الشمس است. اما در مورد شخصيت‌هاي ديني مثل
علامه طباطبايي و شهيد مطهري بايد منظور از ميهن‌پرستي روشن شود. زيرا اين انديشمندان در سنت فكري متفاوتي پرورش يافته‌اند و چندان دغدغه ناسيوناليسم نداشته‌اند. مثلا شهيد مطهري در واكنش به كتاب دو قرن سكوت مرحوم زرين كوب، خدمات متقابل اسلام و ايران را مي‌نويسد.
من در كتاب، در هيچ بخشي از تعبير «ميهن‌پرستي» استفاده نكرده‌ام. اين شخصيت‌ها به شكل‌هاي گوناگون نسبت به ايران تعلق‌خاطر داشته و ايران‌دوست بوده‌اند. وقتي از ايران سخن مي‌گوييم، يك قلمرو جغرافيايي و يك ملت را درنظر داريم، همراه با ميراث علمي، فكري، فلسفي و توانايي‌هاي صنعتي، هنري و تجاري آن. البته بعضي از اين نوانديشان، دغدغه‌هاي اصلي‌شان ملي است، بعضي نيز دغدغه‌هاي اصلي‌شان ديني است، اما اين دغدغه‌ها درچارچوب ايران تعريف مي‌شود. به عنوان نمونه، طباطبايي در يك نگاه كلي، فقيه، فيلسوف، متكلم و مفسر قرآن است. اما وقتي به سير زندگي و كارنامه فكري او نگاه مي‌كنيم، مي‌بينيم كه اكثريت قريب به اتفاق آنچه انجام داده، براي ملت ايران بوده است. دلمشغولي او، وقتي به قم مي‌رود و مشغول تحصيل و فعاليت فكري مي‌شود، جامعه ايران است كه پس از شهريور 1320 با چالش‌هاي فكري و سياسي فلسفه ماركسيسم روبه‌رو شده است. در آغاز فصل مربوط به طباطبايي، اين نكته ذكر شده كه او دغدغه حيات فكري ايرانيان را دارد. انديشه‌هاي جديد به درون كشور آمده و ماركسيسم در ايران نوظهور است و چالش‌هاي زيادي وجود دارد. اين‌گونه مكتب‌ها، سياسي- اقتصادي هستند و او مي‌انديشد كه اين انديشه‌ها چه تاثيري بر جامعه ايران مي‌گذارد. كارنامه طباطبايي و مواضعي كه در طول زندگي، چه پيش از انقلاب و چه پس از آن اتخاذ كرده است، نشان مي‌دهد كه او نگران جامعه ايران است، و ايران و زبان فارسي را دوست مي‌دارد. جالب است اشاره كنم كسي كه به زبان عربي آثاري را خلق كرده است، شعري بلند سروده كه در آن هيچ واژه عربي به چشم نمي‌خورد و صرفا به زبان پارسي است. آوازه و تاثير كار فكري او، گرچه به فراسوي مرزهاي ايران رفته و دستاوردهايي به جهان اسلام عرضه كرده، اما براي ايرانيان و ايران نوشته شده است. طباطبايي مجموعه چند جلدي اصول فلسفه و روش رئاليسم را- كه مطهري پي نوشت‌هاي تفصيلي بر آن نگاشته-، چرا نوشت و براي چه كساني؟ جز براي ايرانيان و ايران؟ وقتي آنچه طباطبايي در روزگار خود در سالنامه‌ها، فصلنامه‌ها و ماهنامه‌ها نوشته و منتشر كرده را مرور كنيم، درخواهيم يافت كه دغدغه‌هاي فكري او در مورد ايران و به خاطر جامعه ايران بوده است، منتها با رويكرد ديني، فلسفي و كلامي.
‌ البته از ارزش‌هاي علامه چيزي كم نمي‌شود، اما در مورد توضيحاتي كه شما داديد، مي‌توان گفت علامه اگر مثلا در مصر هم پرورش مي‌يافت، همين كار را در آن كشور مي‌كرد. البته اينكه علامه شعر به فارسي مي‌گويد يا «شيعه در اسلام» را مي‌نويسد، نشان‌دهنده توجه او به ايران است، اما اينكه دغدغه اجتماعي دارد، تنها نشان مي‌دهد كه او نسبت به جامعه‌اي كه در آن زندگي مي‌كند، توجه دارد و ربط مستقيم به ايران ندارد.
اين‌گونه نيست. تفكيك ميان دو مفهوم انديشمند نوگراي ديني و روشنفكر ديني، مساله را روشن‌تر مي‌كند. توقعي كه از پروژه طباطبايي مي‌رود، تاثيرگذاري آراي او بر جامعه ايران به‌‌طور غيرمستقيم و در درازمدت است. در برابر، شريعتي يك روشنفكر است و در مورد مسائل مختلف سياسي و اجتماعي موضع مي‌گيرد و از پايگاه حسينيه ارشاد با نظام پهلوي درگير مي‌شود و به زندان مي‌افتد. در مورد شريعتي، با روشنفكري ديني مواجه هستيم؛ كسي كه دغدغه‌هاي روشنفكرانه دارد. در حالي كه دلمشغولي‌هاي طباطبايي و حتي ناييني، دغدغه‌هاي نوانديشانه ديني، در برابر ملت ايران و براي ايران است. من به «اصول فلسفه و روش رئاليسم» طباطبايي اشاره كردم. مگر اين اثر بازتابي از تحولات فكري ماركسيسم در ايران در دوران جواني طباطبايي نيست؟ چرا بايد خواندن آثار تقي اراني براي طباطبايي مهم باشد؟ اگر ماركسيسم مساله طباطبايي بود، بايد به آثار ماركس رجوع مي‌كرد. چرا او در مقدمه جلد نخست اصول فلسفه و روش رئاليسم، درباره ادبيات كمونيستي-ماركسيستي در ايران صحبت مي‌كند؟ مساله او، تحولات فكري ايران است. ما نشنيده‌ام كه طباطبايي در يك باشگاه سياسي وارد شده باشد يا حزب تشكيل داده باشد. او يك عالم متفلسف است كه به عنوان نوانديش يا احياگر ديني مي‌توان از او انتظار داشت كه دغدغه‌هاي فكري جامعه ايران را دنبال كند.
مطهري نيز از اين حيث به طباطبايي بيشتر از شريعتي نزديك است. همان زماني كه شريعتي در يك چالش عميق و همه جانبه اجتماعي بود، مطهري در جمع‌هاي كم شمار نخبگان شركت مي‌جست و سخنراني و بحث مي‌كرد. البته مطهري در حسينيه ارشاد نيز حضور داشت، اما كل كارنامه او، كارنامه‌اي نخبه‌گرايانه است. اگرچه مطهري وارد سياست هم مي‌شود و از اين حيث، فعاليت‌هاي سياسي مطهري از طباطبايي پررنگ‌تر است، اما تمييز ميان روشنفكر و نوانديش، مساله را روشن مي‌كند. مطهري دقيقا دغدغه جامعه ايران را دارد. وقتي ماترياليسم در ايران را مي‌نويسد و كار احمد شاملو را درباره حافظ، يا كار علي ميرفطروس را درباره تاريخ ايران نقد مي‌كند، نشان مي‌دهد كه دلمشغول و نگران جامعه ايران است. اين همه، از تعلق خاطر شريعتي، طباطبايي و مطهري نسبت به ايران حكايت مي‌كند. اينكه كسي به عنوان نوانديش و روشنفكر، چرا كنشگري مي‌كند، چه مي‌كند و چگونه كار مي‌كند، يك موضوع است و اينكه چه نگاه و رويكردي به جامعه ايران دارد، بحث ديگري است.
  ‌ متفكراني كه شما درباره‌شان صحبت كرده‌ايد، ‌عموما درگذشته‌اند و از حضورشان در ايران دست كم سه يا چهار دهه مي‌گذرد. به نظر مي‌رسد كه سنت فكري جامعه ايران پيوستاري خودش را حفظ نكرده است. يعني به نظر مي‌رسد كه ما امروز متفكريني كه اين چهار ويژگي را با هم دارا باشند، نداريم. دليل اين انقطاع به نظر شما چيست؟ آيا عصر ظهور متفكراني از اين دست گذشته است؟
اين پرسش، مهم و در عين حال دشوار است. البته- چنان كه گفتم- فقط اين هشت نفر نيستند كه در ايران معاصر اين ويژگي‌ها را دارا هستند. مي‌توان به اين هشت نفر شخصيت‌هايي را افزود. بعضي از اين شخصيت‌هاي نوانديش، اكنون زنده‌اند و به گونه‌اي جدي به كارهاي فكري خود ادامه مي‌دهند؛ كارهايي كه سيماي ايران فردا را رقم مي‌زند. اما تبيين اين مساله كه از شمار نوگرايان برجسته و تاثرگذار در اين روزگار كاسته شده و يافتن دلايل و علل آن، نيازمند يك پژوهش همه‌جانبه و دقيق است. به اشاره مي‌توان گفت كه اكنون نه فقط در ميان نوانديشان و روشنفكران در آن سطح چهره‌هاي اندكي داريم، بلكه در سياست ورزي نيز در تراز محمد علي فروغي، احمد قوام و محمد مصدق، عرصه سياسي ايران تهي است. من در مقاله‌اي كه در سال 1388 با عنوان «بحران سياسي ايران و نقش هاشمي‌رفسنجاني» نوشتم، اشاره كردم كه شخصيتي مثل اكبر هاشمي‌رفسنجاني از جنس اين سياستمداراني است كه نام بردم. كسي كه در ايران امروز تا اندازه‌‌اي، سياست ورزي‌اش بيشترين شباهت را به سياست ورزي فروغي، قوام و مصدق دارد، رفسنجاني است. در ادبيات معاصر ايران، ما ديگر شاهد تولد صادق هدايت، صادق چوبك و سيمين دانشور در داستان نويسي، و نيما يوشيج، احمد شاملو و مهدي اخوان ثالث در شعر نيستيم. در رشته‌هاي ديگر هنري، مانند هنرهاي تجسمي، موسيقي و ترانه سرايي نيز چنين است. در زمينه بنيانگذاري نهادهاي نوين، چهره‌هايي همانند علي‌اكبر سياسي، علي‌اكبر داور، ابوالحسن ابتهاج و محمدعلي مجتهدي نداريم. اين فهرست متاسفانه دراز دامن است. حتي در فيلمسازي كه ما در آن بسيار رشد كرده‌ايم و فيلمساز مستقل ما، اصغر فرهادي، با ساختن فيلم «جدايي نادر از سيمين» با دريافت نخستين جايزه اسكار در تاريخ سينماي ايران افتخار آفريده، فيلم‌هاي نو از نظر محتوا و شكل هنري، اندك شمار است. در ادبيات كودكان، دوران طلايي گذشته، از تداوم بازمانده است. اگرچه حجم كارها فزوني گرفته، اما آن نوگرايي صمد بهرنگي در ماهي سياه كوچولو ديگر به چشم نمي‌خورد. اگر اين وضعيت را بپذيريم، بي‌ترديد دلايل و علل آن به كاوش نياز دارد.  برخي مي‌گويند آزادي زمينه‌ساز نوگرايي است. اين ديدگاه، هم مي‌تواند درست باشد و هم مي‌تواند درست نباشد. منظور از آزادي، آزادي بيان و قلم است وگرنه آزادي انديشه كه از قلمرو دست‌اندازي قدرت‌هاي بيروني همانند حكومت به دور است. به عنوان نمونه، مي‌دانيم كه صادق هدايت در زمان رضاشاه نمي‌تواند بوف كور را در ايران منتشر كند. ناچار اين اثر در بمبئي منتشر مي‌شود. بوف كور در دوره رضا شاه نوشته شده است.

برش-1

  آيا مي‌توان گفت آدميت در سطح ملي، تاثيري مشابه آل احمد داشته است؟ متاسفانه، خير   بايد شوربختانه اعتراف كرد كه تاثيرگذاري‌هاي منفي از مثبت، در جامعه ايران به مراتب بيشتر و به ويژه گسترده‌تر و ژرف‌تر بوده است    هم شيخ فضل‌الله و هم ميرزاي ناييني معتقدند كه افراد با عقايد مختلف ازجمله مسلمان و غيرمسلمان، در مقابل قانون با هم برابرند

  نوگرايي كواكبي اين است در دوراني كه سلطان عبدالحميد در امپراتوري عثماني با استبداد و خودكامگي حكومت مي‌كرده و به اين علت جنبشي را عليه خود بر انگيخته، معضل اصلي كشورهاي مسلمان نشين را -كه استبداد مزمن است- تبيين كرده است
  نوگرايي طباطبايي در اين است كه تفسيري روش‌مند از قرآن ارايه مي‌كند. كار او در زماني كه الميزان را نوشته، سترگ و فوق‌العاده است. فرضيه من در فصل مربوط به طباطبايي اين است كه روش تفسيري او مبتني بر «دور هرمنوتيكي» (hermeneutics circle) است. البته طباطبايي درباره روش خودش توضيحات اجمالي مي‌دهد


برش-2
  مشكل آل احمد، گام برداشتن در راهي درشت و ناهموار، يعني درگير شدن با مباحث غامض و پيچيده، بدون برخورداري از دانش و توان فكري لازم بوده است؛ كاري فوق‌طاقت و توان فكري او   فروغي را «سياستمدار دوران بحران» ناميده‌ام كه با هوشمندي مي‌داند چه موقع به عرصه سياست وارد شود و چه موقع آن را ترك كند   وقتي آل‌احمد به روشنفكران مي‌رسد، ديدي بسيار منفي به آنها دارد. او در سفرنامه‌ها و ساير كتاب‌هاي خود، جفاكارانه روشنفكران را تخريب مي‌كند و‌ تر‌وخشك را باهم مي‌سوزاند

  خواننده امت و امامت شريعتي به روشني درمي‌يابد كه گفتار او  به ويژه از نيمه دوم كتاب، ديگر «توصيفي» و روايي نيست، بلكه شيوه «تجويزي» به خود مي‌گيرد
  ما نشنيده‌ام كه طباطبايي در يك باشگاه سياسي وارد شده باشد يا حزب تشكيل داده باشد. او يك عالم متفلسف است
  مطهري در جمع‌هاي كم شمار نخبگان شركت مي‌جست و سخنراني و بحث مي‌كرد. البته مطهري در حسينيه ارشاد نيز حضور داشت، اما كل كارنامه او، كارنامه‌اي نخبه‌گرايانه    است

محمد حسين ناييني| (۱۳۵۵- ۱۲76 ه. ق) مرجع تقليد شيعه و از مهم‌ترين روحانيون حامي نهضت مشروطه در ايران بود. ناييني تحصيلات ابتدايي را در نايين گذراند. در ۱۷ سالگي به اصفهان رفت و علاوه بر فقه و اصول فقه و كلام و حكمت در ادبيات فارسي و عربي و رياضي نيز دانش آموخت. ناييني در اين حوزه با تلاش و پيگيري، دانش‌هاي مقدماتي را با دقت هر چه تمام‌تر به پايان مي‌برد. وي در سال ۱۳۰۳ قمري براي ادامه تحصيل و پيمودن مدارج عالي علمي راهي عتبات عاليات مي‌شود و پس از توقف كوتاهي در نجف اشرف، به حوزه سامرا كه در آن زمان با حضور ميرزاي بزرگ شيرازي حيات علمي تازه‌اي يافته بود، بار سفر مي‌بندد و از حوزه درس اساتيد بزرگ حوزه سامرا، چون سيد مجدد شيرازي، سيد اسماعيل صدر و سيد محمد فشاركي اصفهاني بهره مي‌برد. او در تمام طول زمان انقلاب مشروطيت و زمان بعد از آن تا پايان جنگ جهاني اول در ايران نبوده است.
او در سال ۱۳۰۳ به عراق رفت و در سامرا شاگرد ميرزاي شيرازي شد. او را از مشاوران ميرزا در جريان فتواي تحريم تنباكو شمرده‌اند. ناييني در سال ۱۳۱۴ پس از مرگ استادش به نجف رفت و از شاگردان محمدكاظم خراساني شد و سال‌ها در كنار او به فعاليت پرداخت. تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله معروف‌ترين اثر ناييني است كه آن را در ربيع‌الاول ۱۳۲۷ (پس از به توپ بستن مجلس شوراي ملي و پيش از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان) نوشت و در همان سال در بغداد به چاپ رساند.
عبدالرحمن كواكبي| (متولد ۱۲۶۶ ه. ق در حلب، سوريه) در جهان عرب به عنوان يك انقلابي بزرگ و آزادي‌خواه شناخته مي‌شود و از انديشمندان ضداستبداد بود كه با سلطه عثمانيان بر سوريه مبارزه مي‌كرد. او تيره‌اي از فرزندان ابراهيم صفوي است كه از امراي بزرگ اردبيل بود، به شامات مهاجرت مي‌كند و در آن‌جا توطن اختيار كردند و با نام كواكبي درآن حدود و بعدها درجهان عرب شهرت و معروفيت بزرگي يافتند. عبدالرحمن فرزندي ازاين خانواده است كه درسال ۱۲۶۶ هجري-قمري درحلب به دنياآمد و در آن شهر تربيت يافت. درزمان او، كه عثماني‌ها بر شامات تسلط داشتند عبدالرحمن عليه آنان به پا خاست و نهضتي درآن منطقه به راه انداخت. عثماني‌ها او را دستگير و زنداني كردند. او براي بيداري مسلمانان به زنگبار، حبشه، هند و نقاط ديگر سفر كرد و سرانجام در مصر اقامت افكند و در سال ۱۹۰۲ ميلادي (۱۳۲۰ قمري) در آن‌جا به مرگ مشكوك درگذشت. كواكبي كوشيد تا آرمان‌هاي خود را به قلم آورد و انديشه‌هايش را در دواثر پرآوازه خويش منتشر سازد.
«ام القري» را نخست مخفيانه و با نام مستعار نشر كرد و «طبايع الاستبداد» هم به صورت يك سلسله مقالات در مجله المويد به چاپ رسانيد. آثار ديگرش نيز شامل يادداشت‌هايي بود كه ظاهرا هرگز مجال انتشار پيدا نكرد. كتاب ‌ام‌القري نوعي داستان «يوتوپيايي» بود كه به صورت گزارشنامه مذاكرات و فعاليتهاي يك معيت بين‌المللي اسلامي تنظيم شده بود. هدف اين جمعيت خيالي هم بررسي دشواريهاي دنياي اسلامي و جست‌وجوي راه رهايي از آن دشواريها بود كه جمعيت آن را دروحدت نظر مسلمين قابل تحقق مي‌يافت. اثر ديگر كواكبي كتاب «طبايع الاستبداد و مصارع الاستعباد» است كه شناخته شده‌ترين
اثر او تلقي مي‌شود.
سيدمحمد حسين طباطبايي| معروف به علامه طباطبايي (۱۲۸۱ - ۲۴ آبان ماه ۱۳۶۰ هجري شمسي در تبريز) نويسنده تفسير الميزان، فقيه، فيلسوف و مفسر قرآن، شيعه و ايراني است. اهميت وي به جهت زنده كردن حكمت و فلسفه و تفسير در حوزه‌هاي تشيع بعد از دوره صفويه بوده است. به ويژه اينكه وي به بازگويي و شرح حكمت صدرايي بسنده نكرده، به تاسيس معرفت‌شناسي در اين مكتب مي‌پردازد. همچنين با انتشار كتب فراوان و تربيت شاگردان برجسته در دوران مواجهه با انديشه‌هاي غربي نظير ماركسيسم به انديشه ديني حياتي دوباره بخشيده، حتي در نشر آن در مغرب زمين نيز مي‌كوشد. علامه طباطبايي در ميان آثار فراوان دو اثر شاخص دارد، كه بيشتر از ساير آثار وي مورد توجه قرار گرفته است. نخست تفسير الميزان است، كه در ۲۰ جلد و طي ۲۰ سال به زبان عربي تاليف شده است. در اين تفسير، از روش «تفسير قرآن به قرآن» استفاده شده است و علاوه‌بر تفسير آيات و بحث‌هاي لغوي در بخش‌هايي جداگانه با توجه به موضوع آيات مباحث روايي، تاريخي، كلامي، فلسفي و اجتماعي نيز دارد. اثر مهم ديگر او اصول فلسفه و روش رئاليسم است. اين كتاب شامل ۱۴ مقاله فلسفي است كه طي دهه‌هاي ۲۰ و ۳۰ شمسي تاليف شده و توسط مرتضي مطهري و با رويكرد فلسفه تطبيقي شرح داده شده است. اين كتاب نخستين و يكي از مهم‌ترين كتاب‌هايي است كه به بررسي مباحث فلسفي، با توجه به رويكردهاي حكمت فلسفي اسلامي و فلسفه جديد غربي
پرداخته است.
مرتضي مطهري| (۱۲۹۸ در فريمان - شهادت ۱۳۵۸) روحاني شيعه، استاد فلسفه اسلامي و كلام اسلامي و تفسير قرآن، عضو هيات موتلفه اسلامي و از نظريه‌پردازان نظام جمهوري اسلامي ايران بود وي قبل از انقلاب ۵۷ استاد دانشگاه تهران بود. بعد از انقلاب به رياست شوراي انقلاب منصوب شد. شهيد مطهري در فعاليت‌هاي سياسي در كنار امام خميني بود، به‌طوري كه مي‌توان سازماندهي قيام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در تهران و هماهنگي آن با امام خميني را مرهون تلاش‌هاي او و يارانش دانست. وي در ساعت يك بعد از نيمه‌شب روز چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به دنبال يك سخنراني مهيج عليه محمدرضا شاه پهلوي به وسيله پليس دستگير و پس از انتقال به زندان موقت شهرباني به همراه تعدادي از روحانيون تهران زنداني شد. پس از ۴۳ روز به دنبال مهاجرت علماي شهرستان‌ها به تهران و فشار مردم، به همراه ساير روحانيون از زندان آزاد شد. پس از تشكيل هيات‌هاي موتلفه اسلامي، استاد مطهري از سوي امام خميني به همراه چند تن ديگر از شخصيت‌هاي روحاني عهده‌دار رهبري اين هيات‌ها شد. پس از ترور حسنعلي منصور، مطهري به تاليف كتاب در موضوعاتي كه وي مورد نياز جامعه مي‌پنداشت و ايراد سخنراني در دانشگاه‌ها، انجمن‌هاي اسلامي، نهضت اسلامي پزشكان، مسجد هدايت و مسجد جامع نارمك ادامه داد. او به يك نهضت اسلامي معتقد بود و براي اسلامي كردن محتواي نهضت تلاشهاي ايدئولوژيك بسياري كرد. از جمله مهم‌ترين اين اقدامات مي‌توان به كمك به تاسيس حسينيه ارشاد در سال ۱۳۴۶ اشاره كرد. پس از مدتي به علت اختلاف نظر با برخي از اعضاي هيات‌مديره، در سال ۱۳۴۹ از عضويت هيات‌مديره آن موسسه استعفا داد و آن را ترك گفت.
محمدعلي فروغي|(۱۳۲۱– 1254) معروف به ذكاء الملك روشنفكر، مترجم، اديب و سخن‌شناس، فلسفه‌نگار، روزنامه‌نگار، سياستمدار، ديپلمات، نماينده مجلس، وزير و نخست‌وزير ايران بود. محمدعلي فروغي دردشتي، كه پس از مرگ پدرش محمدحسين فروغي (ذكاءالملك)، از اديبان و مترجمان دوره قاجار، لقب ذكاءالملك (ثاني) را دريافت كرد، تحصيلات خود را در رشته پزشكي در دارالفنون آغاز كرد ولي بعد به ادبيات رو آورد و فرهنگستان ايران را تاسيس كرد وي چند بار وزير، دو بار نماينده مجلس شوراي ملي و يك بار رييس ديوان عالي تميز (ديوان كشور) شد. در ۱۳۰۴ پس از تصويب انقراض دودمان قاجار، كه خود در آن نقش داشت، كفيل نخست‌وزيري شد. او نخستين و آخرين نخست‌وزير ايران در دوره رضاشاه بود. او همچنين عضويت و رياست هيات اعزامي ايران به كنفرانس صلح پاريس (۱۹۱۹) و جامعه ملل را برعهده داشته است. از آثار او مي‌توان به سير حكمت در اروپا، اصول علم ثروت ملل يعني اكونومي پولتيك، حقوق اساسي (يعني) آداب مشروطيت دول، تاريخ ايران قديم، تاريخ ساسانيان، ترجمه گفتار در روش به كار بردن عقل (رنه دكارت) و همچنين تصحيح كليات سعدي اشاره كرد. برخي از مهم ترين اقدامات او عبارتند از ‌تاسیس فرهنگستان ایران؛ ریاست بر فرهنگستان ایران؛ ابداع بسیاری از واژگان پایه علمی و فلسفی و معادل‌یابی برای آن‌ها در زبان فارسی؛ تشکیل انجمن آثار ملی؛ برگزاری جشن هزاره فردوسی و ابن‌سینا؛ تلاش در جهت ساخت، تجدید ساختمان و یا تعمیر آرامگاه فردوسی و ابن‌سینا، حافظ، سعدی، نادرشاه، خیام، عطار و...پایه‌گذاری دبیرخانه مجلس شورای ملی به پیشنهاد ریاست مجلس اول و همکاری در تاسیس دانشگاه تهران.
مهدي بازرگان |(۱۳۷۳- 1286) معروف به مهندس بازرگان، سياستمدار، استاد دانشگاه و پژوهشگر قرآن اهل ايران است. او نخستين نخست‌وزير ايران پس از پيروزي انقلاب ۱۳۵۷ خورشيدي (رييس دولت موقت) و نخستين دانشيار دانشگاه تهران بود. بازرگان، در كنار محمود طالقاني و يدالله سحابي، يكي از بنيانگذاران نهضت آزادي ايران و همچنين از فعالان در ارتباط با انجمن اسلامي دانشجويان در دانشكده فني دانشگاه تهران بود.
مهدي‌ بازرگان در سال‌هاي انقلاب مشروطه، در خانواده‌اي مذهبي آذربايجاني به دنيا آمد. وي تحصيلات ابتدايي را در مدرسه سلطانيه تهران و متوسطه را در دارالمعلمين مركزي به پايان رساند و سپس در سال ۱۳۰۶ در ميان نخستين گروه محصلان ممتاز اعزامي دولت پهلوي قرار گرفت و به كشور فرانسه رفت و پس از هفت سال در سال ۱۳۱۳ به ايران بازگشت. وي در دوران دكتر محمد مصدق (رهبر جنبش ملي شدن صنعت نفت) به عنوان رييس هيات‌مديره خلع يد از شركت نفت انگليسي به آبادان رفت و به عنوان رييس هيات‌مديره موقت شركت برگزيده شد. اما پس از مدتي از اين سمت استعفا داد. او به مدت ۹ ماه (۲۷۵ روز) سمت نخست وزيري موقت را بر عهده داشت. بازرگان در كنار فعاليت‌هاي سياسي آثار فراواني نيز در زمينه نوانديشي ديني و روشنفكري ديني نگاشته است كه از آن ميان مي‌توان به اختيار، خدادر اجتماع، خداپرستي و افكار روز، دروس آموزش قرآن، ارمغان فرنگ، راه طي شده، ذره بي‌انتها، دين و تمدن، از خداپرستي تا خودپرستي، اسلام مكتب مبارز و مولد، عشق و پرستش، انسان و خدا، انتظارات مردم از مراجع، سر عقب‌افتادگي ملل مسلمان، علي و اسلام، باد و باران در قرآن، مرز ميان دين و سياست، ياد كرد.
علي شريعتي مزيناني| مشهور به دكتر علي شريعتي (1356– 1312) نويسنده، جامعه‌شناس، تاريخ‌شناس، پژوهشگر ديني اهل ايران، از مبارزان و فعالان مذهبي و سياسي و از نظريه‌پردازان انقلاب اسلامي ايران بود كه در سن چهل و چهارسالگي به‌صورت مشكوكي در انگلستان درگذشت و هم‌اكنون آرامگاه وي در مكاني نزد مقبره حضرت زينب كبري در دمشق سوريه است. شريعتي علاوه بر شهرت زيادش براي سهم داشتن در انقلاب ايران، به‌دليل كارنامه فعاليت‌هايش براي احياي مذهب و سنت در جامعه و بيدارگري درباره سلطنت وقت نيز شهرت داشته است. شريعتي را در ادبيات معاصر معلم شهيد مي‌نامند و از زمان انقلاب تاكنون يادبودهاي زيادي به ياد او برگزار و اجرا كرده‌اند و از آن زمان نقدها و تجليل‌هاي زيادي پيرامون آثار، آرا و تاثيراتي كه او بر چند دهه معاصر ايران گذاشته وجود دارد. شريعتي آثار عمده‌اي در زمينه اسلام‌شناسي و شيعه‌شناسي دارد. اكثر كتاب‌هاي شريعتي جمع‌آوري سخنراني‌هاي تحريريافته او در حسينيه ارشاد، دانشگاه‌ها، يا مجموعه‌اي از مقالات و نوشته‌هاي پراكنده او هستند كه توسط مركز نشر آثار دكتر شريعتي به صورت مجموعه آثار در 36 جلد پس از مرگ وي به چاپ رسيده است. علي شريعتي در آذر ۱۳۵۵، شش ماه قبل از مرگش وصيتنامه‌اي نوشته و به دست محمدرضا حكيمي سپرده است. خانواده شريعتي پس از اطلاع از اين نامه، از محمدرضا حكيمي خواستند كه او نوشته‌ها و گفته‌هاي شريعتي را بنا به وصيتش بازبيني كند اما حكيمي چنين نكرد و اصل نامه را نيز به خانواده شريعتي بازگرداند. از مهم‌ترين آثار او مي‌توان به مخاطب‌هاي آشنا، كوير، هبوط در كوير، درس‌هاي اسلام‌شناسي، حج، ما و اقبال، تشيع علوي و تشيع صفوي، تاريخ و شناخت اديان، نيايش، حسين وارث آدم، اسلام‌شناسي، چه بايد كرد؟، فاطمه فاطمه است، امت و امامت، گفت‌وگوهاي تنهايي، انتظار مكتب اعتراض و... اشاره كرد.

جلال آل احمد |(1348-1302) نويسنده، مترجم، روشنفكر، منتقد ادبي ايراني در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانواده‌اي مذهبي- روحاني در محله سيدنصرالدين از محله‌هاي قديمي شهر تهران به دنيا آمد، وي پسر عموي آيت‌الله طالقاني بود. دوران كودكي و نوجواني جلال در نوعي رفاه اشرافي روحانيت گذشت. در سال‌هاي آخر دبيرستان است، كه جلال با كلام كسروي و شريعت سنگلجي، آشنا مي‌شود و همين مقدمه‌اي مي‌شود براي پيوستن وي به حزب توده. آل‌احمد در سال ۱۳۲۳ به حزب توده ايران پيوست وي در اين حزب به سرعت سلسله مراتب ترقي را طي كرد و در سال ۱۳۲۵ مامور راه‌اندازي «ماهنامه مردم» زيرنظر احسان طبري شد. در سال ۱۳۲۶ به رهبري خليل ملكي و 10 تن ديگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبري حزب و مشي آن انتقاد مي‌كردند. در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسراي عالي تهران شده و در رشته زبان و ادبيات فارسي فارغ‌التحصيل مي‌شود، او تحصيل را در دوره دكتراي ادبيات فارسي نيز ادامه داد، اما در اواخر تحصيل از ادامه آن صرف نظر كرد. او كه تاثيري گسترده بر جريان روشنفكري دوران خود داشت، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعي، پژوهش‌هاي مردم‌شناسي، سفرنامه‌ها و ترجمه‌هاي متعددي نيز پرداخت. شايد مهم‌ترين ويژگي ادبي آل‌احمد نثر او بود. نثري فشرده و موجز و در عين حال عصبي و پرخاشگر، كه نمونه‌هاي خوب آن را در سفرنامه‌هاي او مثل «خسي در ميقات» يا داستان-زندگينامه «سنگي بر گوري» مي‌توان ديد. مجموعه مقاله‌هاي فراواني از آل‌احمد چون ارزيابي شتابزده و يك چاه و دو چاله منتشر شده است، اما مهم‌ترين آثار او در حوزه روشنفكري دو كتاب غربزدگي و در خدمت و خيانت روشنفكران هستند كه هر دو تاكنون با بازتاب‌هاي گوناگوني در عرصه فكري ايران مواجه شده‌اند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون