• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5685 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲ بهمن

سقای كتاب

گفت‌وگوي «اعتماد» با محمدرضا معمار صادقي؛ زنداني سياسي، مترجم و نويسنده كه بعد از آزادي، نهضت اهداي كتاب به زندانيان را راه انداخت

بنفشه  سام‌گيس 

جمعه 29 دي 1402، يك ربع قبل از 10 شب، يك ماشين جلوي خانه محمدرضا معمار صادقي ايستاده تا 30 جلد دايره‌المعارف بار بزند به مقصد زندان قزل‌حصار. معمارصادقي، در دانشگاه‌هاي علم و صنعت و صنعتي شريف و UBC كانادا، الكترونيك و فلسفه و فلسفه علم خوانده و دبير مجموعه مطالعات تكامل انتشارات كرگدن است و البته، يك زنداني سياسي كه سال 1398 به مدت 140 روز در اندرزگاه 8 زندان اوين، حبس بود و به بركت شيوع كرونا، مثل بسياري از زندانيان به مرخصي رفت و بعد هم عفو گرفت. معمار صادقي، مدت كوتاهي بعد از آزادي، تبديل شد به «سقاي كتاب» زندان‌ها، از فروردين 1399 كه تصميم گرفت هم‌بند سابقش را با ارسال كتاب‌هاي مورد علاقه‌اش خوشحال كند. نشاني پستي «‌گيرنده» اولين بسته كتاب‌هاي اهدايي معمار صادقي، اين بود: «تهران، شهرستان ري، جاده حسن آباد، ندامتگاه مركزي تهران بزرگ، محمد حبيبي...»

برنامه اهداي كتاب به زندان‌ها، يك فعاليت بشردوستانه است كه در برخي كشورها همچون انگليس، ايالات متحده، كانادا، آلمان، ايتاليا، فرانسه و استراليا، چند دهه قدمت دارد اما قديمي‌ترينش كه با نام اختصاري PBP شناخته مي‌شود، سال 1972 توسط صاحبان يك كتابفروشي در شهر بوستون امريكا ايجاد شد و قصد اوليه بانيانش، اهداي كتاب به زندانيان سياسي در زندان‌هايي بود كه موضوع و متن موجودي كتابخانه‌هايش، تطابقي با دانش و تفكر اين زندانيان نداشت. برنامه اهداي كتاب PBP كه در زمان خود، انقلابي در همياري مردمي با زندانيان سياسي به شمار مي‌رفت، در مدتي كوتاه، توجه اقليت‌هاي مورد تبعيض همچون همجنس‌گرايان، بوميان امريكايي و آفريقايي و لاتين تبارهاي بوستون و شهرهاي اطراف را جلب كرد و به نهضتي گسترده براي توسعه و تجهيز كتابخانه زندان‌هاي امريكا تبديل شد. PBP كه 52 سال قبل در يك كتابفروشي زيرزميني متولد شده بود، اكنون براي زندانيان بيش از 1000 زندان ايالات‌متحده يك نام آشناست و در شعار معروفش اعلام مي‌كند كه «اعضاي PBP اذعان دارند كه درخواست‌كنندگان كتاب ما هر چه كه باشند، حق خواندن دارند.»

امروز در صفحه وبسايت PBP، در كنار نقاشي‌ها و شعرهاي زندانيان، پيام‌هاي متعددي از زنان و مردان دربند منتشر مي‌شود كه بعد از دريافت كتاب‌هاي اهدايي، بابت تغييرات مثبتي كه در نگرش و تفكرشان ايجاد شده تشكر كرده‌اند.

«... هرچه بيشتر مي‌خوانم، بيشتر ياد مي‌گيرم. كتاب‌ها اين قدرت را دارند كه زندگي را تغيير دهند و فرد را از تاريكي بيرون بياورند و به نور برسانند. كتاب‌هايي كه دريافت مي‌كنم، الهام‌بخش هستند و مرا تشويق مي‌كنند تا به حداكثر توانم دست يابم. از شما متشكرم كه زندگي من را تغيير داديد و مرا به مسير مثبتي هدايت كرديد كه مي‌دانم به من كمك مي‌كند در جامعه موفق باشم. من هيچ خانواده يا دوستي ندارم، اگر برنامه شما نبود، هيچ كتابي نداشتم... من مي‌خواهم از شما و گروه‌تان براي كتاب‌ها تشكر كنم، زيرا بدون شما، بسياري از ما در اينجا گم شده يا مرده‌ايم! كتاب‌هايي كه براي ما مي‌فرستيد به ما اميد و ديدي تازه به زندگي و عشق مي‌دهد.... لطفا اين‌بار به من اجازه دهيد كه بگويم متشكرم زيرا اگر كتاب‌هاي رايگاني كه ارايه مي‌كنيد نبود، مدت‌ها پيش اينجا در سلول انفرادي، خود را در مكاني بسيار بسيار تاريك مي‌ديدم. به جرات مي‌توانم بگويم كتاب‌هايي كه در طول اين سال‌ها براي من فراهم كرده‌ايد، فانوس نور من در پشت اين ديوارها و دروازه‌ها و سيم‌هاي خاردار بوده است.... عشق من به كتاب در زندان متولد شد، اما مطمئنم كه حتي پس از آن نيز با من همراه خواهد بود. كتاب‌ها راهي عالي براي مرخصي ذهني از زندان هستند. من براي هميشه قدرشناس خواندن هستم، چه در سلول انفرادي باشم يا نباشم... سپاسگزارم براي ساعات بي‌شمار پر از شادي كه بدون هيچ درخواستي به من بخشيده‌ايد. چيزي كه من آرزوي آن را دارم، آزادي است. وقتي چشمانم روي خطوط در امتداد صفحه كتاب مي‌چرخد، بر تپه‌ها، دره‌ها، كوه‌ها كه در خيالم كاشته شده‌اند، من آزادم، آزاد خواهم بود براي رفتن به هر جايي، براي انجام هر كاري. با جلد هر كتابي كه باز مي‌كنم، آن درهاي طلايي درخشان را مي‌گشايم و پايم را بيرون مي‌گذارم... شما چراغي درخشان در دنيايي سرد و تاريك هستيد و استقامت و عشق به ما داديد....»

دسترسي به كتاب و امكان مطالعه در زندان، حق زندانيان است و هيچ دولتي در هيچ كشوري نمي‌تواند حق مطالعه و دسترسي به كتاب را از زنداني سلب كند. حق مطالعه و دسترسي به كتاب براي زندانيان در حدي اهميت دارد كه فدراسيون بين‌المللي كتابخانه‌هاي عمومي IFLA از سال 1985، دستورالعملي درباره استانداردهاي تجهيز كتابخانه زندان‌ها و دسترسي عادلانه زندانيان به كتاب و نشريات و منابع مطالعاتي تدوين كرد و در آخرين نسخه اين راهنما كه سال 2023 در 43 سرفصل منتشر شد، اعلام شده است: « ... زندانيان حق اساسي و انساني براي دسترسي به اطلاعات، خواندن و يادگيري از راه دور دارند ... دسترسي رايگان به منابع مطالعاتي مناسب، چه به عنوان راهي براي رشد فردي زندانيان، چه به عنوان تفريح، آموزش، توانبخشي، راهي براي بازگشت به جامعه، يك حق حياتي و انساني است... جمعيت زندان‌ها، افرادي از لايه‌هاي مختلف اجتماع‌اند اما معمولا تعداد زندانياني از گروه‌هاي فقير و حاشيه‌نشين جامعه، بيشتر است و ممكن است اين زندانيان، نسبت به ساير افراد جامعه دسترسي محدودتري به آموزش داشته باشند كه در كتابخانه زندان‌ها بايد امكان تحصيل براي اين زندانيان فراهم شود.‌.. كتابخانه زندان، بايد در داخل زندان و براي تمام زندانيان فارغ از طبقه‌بندي امنيتي و مكاني و با امكان تردد نامحدود قابل دسترسي باشد.... محروميت از مطالعه يا دسترسي به منابع كتابخانه هرگز نبايد يك روش انضباطي باشد ... زندانياني كه جدا از ديگران نگهداري مي‌شوند (در بخش درماني، حبس حفاظتي يا انفرادي) بايد به مجموعه مطالعاتي سيار دسترسي داشته باشند يا بتوانند كتاب‌هاي مورد نياز و درخواستي خود را دريافت كنند ... كتاب‌هاي كتابخانه بايد شامل عناوين مرجع عمومي (دايره‌المعارف، فرهنگ لغت، اطلس، سالنامه و غيره) ادبيات با طيف وسيعي از سبك‌هاي مختلف، رمان، شعر، هنر، كتاب‌هاي غيرداستاني، موضوعات تاريخي، روانشناسي، سفر، منابع آموزشي با موضوعات مختلف (مصرف مواد، افزايش عزت نفس، مديريت خشم، خودياري، روابط شخصي، فرزندپروري، سلامت روان و رفاه و غيره) كتاب‌هايي در مورد حقوق اساسي و قوانين، كتاب‌هايي با تنوع قوميتي و فرهنگي و جنسيتي، مجلات، روزنامه‌هاي سراسري و منطقه‌اي، كتاب‌هايي با موضوعات فني و تخصصي، كتاب‌هاي قابل استفاده براي افراد كم‌بينا، كتاب صوتي، منابع مطالعاتي تصويري، چند رسانه‌اي و ديجيتالي، كتاب كودك و كتب مذهبي باشد ... براي زندانيان سياسي كه اغلب داراي تحصيلات عالي هستند، دسترسي به اطلاعات اهميت ويژه‌اي دارد. زندانيان سياسي بايد از حقوق و فرصت يكسان براي دسترسي به كتابخانه زندان منابع مطالعاتي و تحصيلات تكميلي برخوردار باشند....»

17 سپتامبر 2015 مجمع عمومي سازمان ملل متحد هم مجموعه قوانيني معروف به « قوانين نلسون ماندلا » و مرتبط با حقوق زندانيان تصويب كرد كه در ماده 64 اين قانون آمده است: «هر زندان بايد داراي كتابخانه‌اي براي استفاده همه گروه‌هاي زندانيان باشد. اين كتابخانه بايد به اندازه كافي كتاب‌هاي با موضوعات تفريحي و آموزشي داشته باشد و زندانيان بايد تشويق شوند تا از اين كتابخانه استفاده كنند.»

تبليغ فعاليت معمار صادقي را در كتابفروشي نبش خيابان پاليزي ديدم، روي برگه كوچكي كه به قفسه‌هاي پشت سر فروشنده نصب شده بود نوشته بودند:«پويش جمع‌آوري كتاب براي زندان‌ها» اين جمله، بالاي سر يك نقاشي بود؛ يك زنداني ملبس به لباس راه راه معروف زندان، با كتابي در دست، نشسته بر لبه پرتگاهي مشرف به دريا و آسمان آبي؛ رها و آزاد. زندان‌ها، جسم زنداني را به بند مي‌كشند، اما تا امروز هيچ زندانباني موفق نشده خيال زنداني را حبس كند. كتاب، همان روزنه آزادي خيال در بند كشيده شده‌هاست....

 

چطور سر از «زندان اوين» درآوردين؟

من در وبسايت «كوچ سرفينگ» (فضاي مجازي براي پذيرش و اسكان رايگان مسافر با هدف تبادل تجربه‌هاي سفر و زندگي فارغ از مليت و مذهب و نژاد و تفكر) خيلي فعال بودم تا اينكه يك نيروي امنيتي به فعاليت افراد در اين سايت حساس شد و اخطار داد كه فعاليت در اين سايت رو متوقف كنين و ديگه اسكان مسافر خارجي نداشته باشين. من در مقابل اين اخطار، مقاومت كردم و فعاليتم رو ادامه دادم و درنهايت، سال 95 بازداشت شدم و حكم زندانم از سال 98 اجرا شد.

حكمتون چي بود؟

يك سال زندان داشتم ولي مدتي بعد از شروع حبسم، شيوع كرونا شروع شد و بنابراين، بعد از حدود 140 روز حبس (4 ماه و نيم) به من مرخصي دادن و اين مرخصي هم تبديل به عفو شد.

در كدوم زندان حبس بودين؟

زندان اوين، اندرزگاه 8.

در مدت حبس، چقدر به كتاب دسترسي داشتين؟

داخل بند، كتابخونه خوبي بود و هر روز مي‌تونستيم از كتابخونه استفاده كنيم. در دوره حبس من، رييس زندان اجازه ورود كتاب به زندان نمي‌داد و بنابراين، مطالعه ما به كتاباي موجود در كتابخونه محدود شده بود ولي خوشبختانه بين همون تعداد كتاب هم، كتابِ خوندني زياد بود. كتاب زندگينامه خودنوشت مارتين‌لوتر كينگ هم، بين همين كتابا بود كه در دوران حبسم، ترجمه‌اش كردم.

وضعيت كتابخونه چطور بود؟

يك اتاق حدود 25 متري در پاگرد طبقه دوم اندرزگاه 8. قفسه‌بندي داشت و كتابا هم فهرست شده بود. البته اندرزگاه 8 در واقع ساختمون اداري بوده كه بعد از افزايش تعداد زندانيا، اين ساختمون رو هم به زندان تبديل كرده بودن. به همين دليل كتابخونه‌اش قابل مقايسه با كتابخونه باقي بندها نبود. شنيده بودم كه در بند 4 و 7، فضاي كتابخونه‌ها حداقل 10 برابر فضاي كتابخونه اندرزگاه 8 بود. در كتابخونه، خود زندانيا مسوول فهرست‌نويسي كتابا بودن كه البته حرفه‌اي و صحيح نبود و اشكالاتي داشت.

چه كتابايي توي كتابخونه بود؟

كتابايي با موضوعات مختلف؛ تاريخي، علمي، مذهبي، عقيدتي، مجموعه كاملي از رمان و.... من، كتاباي تاريخي و علمي مي‌خوندم و علاقه‌اي به رمان نداشتم.

كتاباي كتابخونه زندان چطور تهيه مي‌شد؟

يا توسط مسوولان زندان خريداري شده بود يا زندانيا با سفارش به خانواده‌شون تهيه كرده بودند. به نظرم بهترين كتابا (از نظر موضوع كتاب) همون كتابايي بود كه زندانياي قبل از ما، در دوره حبسشون خريده بودن و زمان آزادي، به كتابخونه زندان اهدا مي‌كردن.

دسترسي به كتابخونه چطور بود؟ آيا براي مطالعه محدوديت داشتين؟

در اون زمان (سال 1398) غير از روزاي تعطيل، هر روز از 9 صبح تا 12 ظهر و از 3 تا 4 و نيم عصر مي‌تونستيم به كتابخونه بريم.

وضعيت امانت كتاب چطور بود؟

هفته اول حبسم، مسوول كتابخونه با امانت كتاب به من موافق نبود و مي‌گفت اول بايد جا و مكانت تثبيت بشه. بعد از يك هفته، با امانت كتاب به من موافقت كرد. روش مرسوم اين بود كه هر هفته مي‌تونستي يك يا دو كتاب امانت بگيري و پايان هفته برگردوني اما گاهي اوقات، زنداني به زندان يا بند ديگه‌اي منتقل مي‌شد و كتاب رو هم عمدا يا سهوا با خودش مي‌برد.

كتابخونه مسوول و كتابدار داشت؟

مسوول و كتابدار، يكي از زندانيا بود كه ممكن بود يك همكار هم داشته باشه اما هر دو نفر به صورت داوطلبانه كار مي‌كردن. دو ماه بعد از ورود من، زندانياي مالي و مسوول كتابخونه رو از اوين به زندان تهران بزرگ منتقل كردن و كتابخونه زندان، بي‌صاحب شد و چون من هر روز از كتابخونه بند استفاده مي‌كردم، مسوول امور فرهنگي زندان، اداره كتابخونه بند رو به من سپرد. هر اندرزگاه، يك مسوول فرهنگي داره كه تصميم مي‌گيره چه كسي مسوول كتابخونه باشه. به من گفتن چون مدت حكم تو كوتاهه، فردي بايد مسوول كتابخونه باشه كه هم حكم طولاني‌تر و هم وضع مالي بهتري داشته باشه تا در تجهيز كتابخونه مشاركت كنه.

و وظيفه شما چي بود؟

بايد از كتابخونه مواظبت مي‌كردم و كتاباي امانتي رو ثبت مي‌كردم. به دليل علاقه شخصي، در همون مدت، مشغول به مرتب كردن كتابخونه شدم چون قرار بود كتاباي جديد به كتابخونه برسه و قفسه‌ها، جاي خالي نداشت. فهرست‌بندي رو اصلاح كردم، كتابايي كه دو نسخه بود، كتابايي كه اصلا به بند مردان ربط نداشت و رمان‌هاي عاشقانه رو جدا كردم كه به كتابخونه بند زنان منتقل بشه.

در همون مدتي كه در اوين بودين، ميزان استقبال و علاقه زندانيا به كتاب و مطالعه رو چطور ديدين؟

زندانيا، زياد كتابخون نيستند و تعداد خيلي كمي از زندانيا، كتاب مي‌خونن ولي زندانياي اهل كتاب، توي زندان، خيلي زياد كتاب مي‌خونن و براي اين زندانيا، دسترسي به كتاب داخل زندان، خيلي مهمه در حدي كه اين زندانيا اگه در دوره حبسشون به كتاب دسترسي داشته باشن، زندان براشون تبديل به بهشت ميشه. تجربه جالب خودم اين بود كه چون من هر روز به كتابخونه مي‌رفتم و هر روز در بازگشت به بند و اتاقمون، يك كتاب جديد با خودم مي‌آوردم، بقيه زندانياي اتاق ما هم كنجكاو شدن و حتي در همون مدت حبسم ديدم كه تعدادي‌شون عضو كتابخونه شدن.

هم‌بنداي شما چه محكوميتايي داشتن؟

اندرزگاه 8، مخصوص حبس محكومان مالي و محكومان خارجي بود اما زنداني امنيتي هم كنار محكوم مالي حبس مي‌شد.

و اغلب زندانياي كتابخون، از كدوم گروه بودن؟

اغلب كتابخون‌هاي زندان، زندانياي امنيتي بودن اما بين محكومان مالي هم كتابخون پيدا مي‌شد.

و كتاباي مورد علاقه شون چه عنوان‌هايي بود؟

اغلب زندانيا، چه محكوم مالي و چه امنيتي، رمان مي‌خونن.

آيا در زندان مي‌تونستين جلسات كتابخوني برگزار كنين و در مورد كتابي كه خوندين با بقيه زندانيا بحث كنين؟

برگزاري جلسه كتابخوني در زندان مجاز بود اما من كارگاه ترجمه برگزار كردم. با هماهنگي مسوول اندرزگاه، صفحاتي از همون كتاب در حال ترجمه رو كپي گرفتم و يك آگهي هم به ديوار زدم با اين متن كه فلان روز، كارگاه ترجمه برگزار ميشه و هر كسي دوست داره مي‌تونه شركت كنه. حدود 7 يا 8 نفر اومدن، كپي صفحات رو بهشون دادم و قرار شد قبل از هر جلسه روي ترجمه جمله‌ها كار كنن و در جلسه كارگاه، ترجمه‌ها رو با هم مقايسه مي‌كرديم و جمله به جمله با هم ترجمه مي‌كرديم تا به فارسي‌ترين معني برسيم. غير از اين، بعضي از زندانيا كلاس آموزش زبان برگزار مي‌كردن. گاهي هم محكومان مالي كارگاه آموزش سرمايه‌گذاري موفق برگزار مي‌كردن.

آيا در كتابخونه زندان، با خط قرمز عنوان‌ها و نويسنده‌ها مواجه شدين؟

به نظرم رسيد كه رمان‌هاي مشهور ايران و جهان در كتابخونه زندان بود. البته من چون خواننده رمان نبودم، كنجكاوي زيادي به خرج نمي‌دادم كه مثلا دنبال كتابي از صادق چوبك بگردم ولي در همون مدت هم، شكايتي نشنيدم بابت اينكه كتابي از نويسنده‌اي خاص، به عمد در كتابخونه نباشه.

شما خواننده كتاب‌هاي تاريخي و سياسي بودين. شمار اين گروه كتابا چطور بود؟

به نظرم بد نبود. البته شما نبايد انتظار داشته باشي كه در كتابخونه زندان اوين، مثلا ...

مثلا كتاب «چگونه فولاد آبديده شد» پيدا بشه؟

بله، ولي يك زنداني اهل كتاب، توي همون كتابخونه مي‌تونست كتاباي خوبي پيدا كنه. من يك كتابخونم و پيش از حبسم هم كلي كتاب خونده بودم ولي كتابخونه زندان هم، حداقل به اندازه يك سال حبس يك زنداني كتابخون، كتابِ خوب و خوندني داشت.

آيا در زندان، تنبيه ممنوعيت كتاب خوندن يا ممنوعيت دسترسي به كتابخونه داشتين؟

من اين تنبيه رو نديدم و تجربه نكردم و نشنيدم اما ممنوعيت دريافت كتاب از خارج از زندان رو خودم و ديگران تجربه كرديم.

بعد از آزادي از زندان، چطور به فكر اهداي كتاب به زندانا افتادين؟

بعد از آزادي، مي‌خواستم از هم‌بندي سابقم؛ آقاي محمد حبيبي كه به زندان تهران بزرگ تبعيد شده بود سراغي بگيرم و احوالش رو بپرسم و براش كتاب بفرستم و خوشحالش كنم. مي‌دونستم كه محمد، رمان دوست داره چون زماني كه هم‌بند بوديم هم، رمان مي‌خوند. فروردين 1399، از طريق همسرش، ارتباط ما برقرار شد و چون زندان تهران بزرگ، محدوديتي براي پست سفارش زندانيا نداشت، تا مدتي براي آقاي حبيبي كتاب و مجله مي‌فرستادم. يك روز محمد به من گفت كه زندانيا مي‌خوان يك كتابخونه داخل بند تاسيس كنن. زندان تهران بزرگ، چون جديد و تازه‌ساز بود، فقط يك كتابخونه مركزي داشت و هر زنداني از هر بند، دفعات معدودي در هفته مي‌تونست به كتابخونه مركزي زندان بره. بعد از تقاضاي كمك محمد، ما هم تعدادي كتاب جمع كرديم و به زندان تهران بزرگ فرستاديم.

چه كتابايي فرستادين؟

كتاباي تاريخي و اجتماعي و علمي و عمومي و رمان. اغلب كتابا از كتابخونه شخصي خودم بود. آقاي جعفر ابراهيمي هم با معلما صحبت كرد و اونا هم تعدادي كتاب اهدا كردن.

و اين كتابا رو هم با پست فرستادين؟

اين كتابا رو با ماشين آقاي ابراهيمي تا خود زندان برديم. آقاي ابراهيمي يك شب اومد دم منزل ما با ماشيني كه پر از كتاباي اهدايي معلم‌ها بود. من هم كتاباي خودم رو به اين مجموعه اضافه كردم و ماشين آقاي ابراهيمي، طوري تا سقف با كتاب پر شد كه فقط، جاي راننده خالي مونده بود. آقاي ابراهيمي، صبح روز بعد با همين ماشين رفت تا زندان تهران بزرگ و اونجا وقتي حجم كتابا رو ديده بودن، درِ زندان رو باز كردن تا ماشين، وارد محوطه زندان بشه. آقاي ابراهيمي البته اون زمان خودش محكوميت حبس نداشت ولي الان در مرخصيه!

شما از سال 1399 اهداي كتاب به زندانا رو شروع كردين؟ با همون شيوه مشابه ارسال براي زندان تهران بزرگ؟

فاصله ارسال كتاب به زندان تهران بزرگ تا ارسال به سراسر كشور كمي طول كشيد. دو هفته بعد از اينكه محمد، داخل بند زندان تهران بزرگ كتابخونه تاسيس كرد، به بند ديگه‌اي منتقل شد و تصميم گرفت كه براي اون بند هم كتابخونه بسازه و ما هم تعداد زيادي كتاب جمع كرده بوديم كه با همون شيوه قبلي به زندان بفرستيم ولي محمد خبر داد كه مسوول اين بند، با ايجاد كتابخونه مخالفت كرده و به محمد گفته كه «شما به ديگران خواهيد گفت كه اين بند كتابخونه نداشت و ما ساختيم.» وقتي از محمد شنيديم كه ساخت كتابخونه توي اون بند منتفي شده، با آقاي جعفر عظيم‌زاده كه فعال كارگري و يكي ديگه از هم‌بندهاي ما در اوين بود و به زندان رجايي شهر تبعيد شده بود، تماس گرفتيم و ايشون هم از اهداي كتاب استقبال كرد و همه كتابا رو براي زندانياي رجايي شهر فرستاديم. چند روز بعد، به دفتر آقاي ايزدپرست كه مسوول فرهنگي زنداناي استان تهران بود رفتيم و درخواستمون رو گفتيم و ايشون هم از اهداي كتاب براي زندان و زندانيا استقبال كرد و ما رو به زنداناي بقيه استان‌ها معرفي كرد.

ارتباط گرفتن با زندانا آسون بود؟ واكنش مسوولان زندانا چطور بود؟

واكنش‌ها خوب بود و در باقي استان‌ها هم با استقبال مواجه شديم ولي مسوولان بعضي زندانا، شرط‌هايي داشتن. مسوولان زندان استان سمنان گفتن «ما فقط رمان قبول مي‌كنيم» بنابراين مدتي طول كشيد تا ما از بين مجموعه كتاباي اهدايي، رمان‌ها رو جدا كنيم تا براي اين زندان بفرستيم. مسوولان زندان اروميه و كانون اصلاح و تربيت گفتن «ما فقط كتاب نو قبول مي‌كنيم.» حالا براي اين زندانا بايد چند فرد نيكوكار پيدا كنيم تا به ما كمك كنن كه كتاب نو بخريم. وقتي تصميم گرفتيم براي بند نسوان و زندان زنان هم كتاب بفرستيم، با مسوول فرهنگي زندان قرچك تماس گرفتيم كه به ما گفت «ما فقط از اداره كل سازمان زندان‌ها كتاب قبول مي‌كنيم و شما بايد براي اداره كل بفرستين و اداره براي ما ارسال كنه.» ما هم يك وانت كتاب براي آقاي ايزدپرست فرستاديم كه ايشون، اين كتابا رو به زندان قرچك تحويل داد. بعضي زندانا هم ميگن بايد فهرست كتاباي اهدايي، توسط مسوولان زندان تاييد بشه. تا شهريور پارسال، يك ماشين كتاب جمع مي‌كردم و به مسوول فرهنگي زندان اوين تلفن مي‌زدم و مي‌گفتم فردا كتاب مي‌فرستم. از پاييز پارسال، رويه عوض شد و گفتن اول، زندانيا بايد بگن چه كتابايي مي‌خوان، در مرحله بعد، فهرست درخواستي زندانيا بايد تاييد بشه و اگر اين فهرست و درخواست تاييد شد، اجازه ارسال دارين. براي زنداناي ايلام و كرمانشاه و چهارمحال و بختياري هم، محموله كتاب رو به اداره كل زنداناي استان فرستاديم تا خودشون براي ارسال تصميم بگيرن. براي زنداناي بعضي استان‌ها، فقط مي‌توني كتاب داراي «شماره شابك» بفرستي. با اين شرط،
هيچ كدوم از كتاباي مجاز كه قبل از سال 1375 چاپ شده، قابل ارسال نيست چون قبل از سال 75، شماره شابك مرسوم نبود. غير از اين موارد، گاهي هم برخورد مسوول زندان، خيلي راحت و ساده بوده. يادم هست كه در سفري به آباده، رفتم دم زندان شهر و گفتم من چند كارتن كتاب براي اهدا به زندان آوردم. مسوول فرهنگي زندان رو صدا زدن و ما براي اولين‌بار و بدون هيچ هماهنگي قبلي، با هم صحبت كرديم و گفتم از اين محموله كتاب، هرچه ناجور هست كنار بذار و بقيه رو بين زندانيا توزيع كن و او هم قبول كرد.

ما حدود 268 زندان در ايران داريم. در اين 4 سال، چند جلد كتاب براي چند زندان فرستادين؟

تعدادش رو حساب نكردم ولي سرجمع مي‌تونم بگم كه از فروردين ۹۹ تا الان، شايد به 70 هزار جلد رسيده باشه.

هزينه خريد و ارسال كتابا رو چطور تامين مي‌كنين؟

تمام كتابا، اهدايي مردمه. در كتابفروشي‌ها و مراكز فرهنگي و فضاي مجازي تبليغ مي‌كنيم و مردم برامون كتاب مي‌فرستن. الان در 180 نقطه ايران، داوطلباني داريم كه براي زندان شهر خودشون كتاب اهدايي جمع مي‌كنن. به مردم ميگيم كه اگه مي‌تونن، كتابا رو خودشون برامون بيارن يا با هزينه خودشون برامون بفرستن و در غير اين صورت، افرادي كه به صورت داوطلبانه با ما همكار هستن، به خونه‌هاي مردم ميرن و كتابا رو تحويل مي‌گيرن. زمان ارسال به زندانا هم، يا به مسوولان اون زندان ميگيم و اونا هزينه ارسال رو تامين مي‌كنن يا ماشين براي حمل كتاب مي‌فرستن. در مواردي هم هزينه ارسال رو با كمك مردم تامين مي‌كنيم.

در تبليغي كه از كار شما ديدم، اعلام كردين كه براي زندانا، سي‌دي آموزشي و فيلم هم مي‌فرستين.

حجم سي‌دي و فيلم اهدايي خيلي محدودتره و بايد از امكانات اون زندان مطلع باشيم. يادم هست كه در اندرزگاه 8 زندان اوين، دستگاه پخش فيلم، توي حسينيه و دراختيار خود زنداني بود و هفته‌اي يك روز، پخش فيلم داشتيم ولي ممكنه خيلي از زندانا چنين امكاناتي نداشته باشن.

چه سي‌دي‌هايي براي زندانيا مي‌فرستين؟

مجموعه سخنراني‌هاي ضبط شده از افرادي مثل آقاي ملكيان، آموزش زبان انگليسي و آلماني و فرانسه و تركي، فيلم‌هاي مُجازي كه هولوگرام داشته باشه...

استقبال از سي‌دي‌هاي آموزشي چطور بوده؟

اين مجموعه‌ها رو براي زندان‌هايي فرستاديم كه درخواست اقلام آموزشي داشتن. تعداد درخواست‌ها، زياد نبود. استقبال از فيلم بيشتر بود. يادم هست در دوره حبس خودم هم، تعداد زندانيايي كه براي تماشاي فيلم مي‌رفتن، خيلي بيشتر از مراجعات به كتابخونه زندان بود.

در اين 4 سال، چه اتفاق عجيبي شما رو براي ادامه اهداي كتاب به زندانيا مصمم كرده؟

... براي زندان بجنورد، شبونه به اندازه نصف يك كاميون، كتاب فرستاديم. خود زندان هزينه ارسال رو پرداخت كرده بود. وقتي كاميون به زندان رسيد و بارِش رو تحويل داد، مسوول فرهنگي زندان بجنورد به من تلفن زد و گفت «اينجا يك زنداني هست كه تا امروز، تمام كتاباي كتابخونه ما رو خونده بود و ديگه كتاب جديدي نداشت. وقتي اين محموله اهدايي شما رسيد، اين زنداني از ذوق اين همه كتاب جديد، سه روز روزه گرفته و ثواب اين روزه رو به شما تقديم كرده.»

واقعا زندان جاي خوبيه براي كتاب خوندن؟

به محيط اون زندان بستگي داره كه كتابخونه يا فضايي ساكت براي مطالعه داشته باشه. در غير اين صورت، كتاب خوندن در اتاقاي بند كه صداي تلويزيون و صداي صحبت بقيه زندانيا رو مي‌شنوي، سخته.

و زنداني، در طول روز براي كتاب خوندن چقدر فرصت داره؟

زنداني در زندان هيچ كاري براي انجام دادن نداره جز اينكه دو نوبت در روز مجبوره براي آمارگيري افسر نگهبان حاضر باشه.

غير از سفارشايي كه همون سال اول براي دوستان هم‌بندتون فرستادين، در اين مدت سفارش مستقيم از زندانيا داشتين؟

ما با زندانياي سياسي در ارتباطيم و اونا معمولا كتاباي سياسي «جدي» به ما سفارش ميدن.

و اجازه ارسال اين كتابا رو دارين؟ منعي براي ارسال كتاباي درخواستي زندانياي سياسي ندارين؟

زنداناي مختلف، حساسيت‌هاي مختلف دارن كه بعضي از اين حساسيت‌ها، ممكنه حتي به تنبيه هم تعبير بشه؛ خانم نرگس محمدي وقتي در زندان زنجان بودن، من به ابتكار خودم يك كتاب براشون فرستادم. خانم محمدي بعدها به من گفتن كه در اون زمان، حتي به خانواده ايشون اجازه نداده بودن كه كتابي براي خانم محمدي بيارن ولي با اين حال، مسوولان زندان زنجان، كتابي كه من براي خانم محمدي فرستاده بودم رو، به ايشون تحويل داده بودن. خانم محمدي مي‌گفتن كتابخونه زندان زنجان، در حدي ضعيف و غيرقابل استفاده بوده كه حتي دو جور ترجمه از قرآن كريم نداشته.

عجيب‌ترين سفارش زندانيا چه كتابي بوده؟

زندانياي ماركسيست، آثار ماركس رو سفارش ميدن. ما هم مي‌فرستيم و مشكلي پيش نمياد. شايد الان بهترين كتابخونه آثار ماركسيستي در ايران، در زندان رجايي‌شهره كه همه كتابا رو به سفارش آقاي عظيم‌زاده به زندان فرستاديم و البته با تعطيلي زندان رجايي‌شهر، ديگه نمي‌دونم چي به سر اون كتابا اومده.

محكومان باقي جرم‌ها، سفارش كتاب ندارن؟ مثلا محكومان مالي يا قتل يا سرقت؟

محكومان مالي و سرقت و قتل تا حالا تماس مستقيم با من نداشتن چون ما معمولا سفارش جمعي يك بند رو از طريق يك رابط دريافت مي‌كنيم كه اون رابط، ممكنه زنداني سياسي باشه ولي گاهي اوقات از عنوان و نام كتاب ميشه فهميد كه اين كتاب رو يك زنداني سياسي سفارش نميده.

در باقي كشورا مشابه كار شما هست؟ هديه كتاب به زندان؟

فكر مي‌كنم در باقي كشورا، مسوول فرهنگي زندان، غير از كتاباي مذهبي، كتاباي ديگري هم براي زنداني تهيه مي‌كنه. من، كاري رو انجام ميدم كه وظيفه مسوول فرهنگي زندانه.

ولي گفتين وضع كتابخانه اوين خيلي خوب بوده؟

خوب بوده به خاطر كتابايي كه زندانيا سفارش داده بودن و بعد از آزادي‌شون، به كتابخونه زندان اهدا شده بود.

زماني كه در حبس بودين، آيا ديدين كه از مسوولان بند هم كتاب بخونن؟

تنها مسوولي كه ما مي‌ديديم، رييس اندرزگاه و مسوول فرهنگي و افسر نگهبان بود كه من نديدم اونا سرِ كار كتاب بخونن.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون