يكي از كاستيهاي قابلتوجه عرصه روشنفكري امروز ما خلأ گفتوگوي رو در رو و مباحثه و مناظره چهره به چهره روشنفكران با يكديگر است. مساله اين است كه روشنفكران ايران حتي آثار يكديگر را نيز نميخوانند و نقد نميكنند و اگر هم اظهارنظري درباره ديگري ميكنند، در حلقه همفكران و مريدان شان و عمدتا بر سبيل نفي و رد و طعنه و تحقير است. گفتوگوي دو روشنفكر با دو صبغه و سابقه متفاوت در سال 1356 از اين حيث اتفاقي قابل توجه به تعبير دقيق مقصود فراستخواه يكي از اسناد مهم تاريخ انديشه در دوران معاصر ايران است. در اين سال احسان نراقي با اسماعيل خويي با يكديگر مناظره كردند و از جايگاههايي متفاوت به مهمترين دغدغههاي فكري ايران آن روزگار پاسخ دادند. در يكي ديگر از جلسات نقد و بررسي آرا و انديشههاي احسان نراقي كه به همت انجمن جامعهشناسي ايران كه عصر روز يكشنبه 29 بهمن ماه برگزار شد، مقصود فراستخواه به بازخواني اين مناظره كه در كتاب «آزادي، حق و عدالت: مناظره اسماعيل خويي با احسان نراقي» (تهران: جاويدان، 1356) منتشر شده است پرداخت و با بيان ويژگيهاي فكري هر يك از اين دو روشنفكر، ديدگاههاي احسان نراقي را همدلانه نقد كرد.
گفتوگوي نراقي و خويي
كتاب «آزادي، حق و عدالت» جزو اسناد مهم تاريخ انديشه در دوران معاصر ما است، زيرا در هنگامهاي حساس از تاريخ معاصر ما يعني در آستانه انقلاب نشاندهنده مناظرهاي ميان دو انديشمند ايران است. چاپ اول كتاب در زمستان 1356 صورت گرفته است. در ابتدا به معرفي اين دو انديشمند خواهم پرداخت. احسان نراقي، پژوهشگر حوزه علوم اجتماعي (1391-1305) و اسماعيل خويي، پژوهشگر حوزه فلسفه، شاعر و منتقد و روشنفكر (متولد 1317) است. در اين كتاب به لحاظ معرفت شناختي در نراقي عنصر پراگماتيسم و در خويي عنصر رئاليسم انتقادي ديده ميشود. نراقي ناسيوناليست، جهانسومگرا و بوميگرا و خويي ميهندوست و جهانگرا و مللگرا است. ويژگي مهم نراقي در اين كتاب قول به ذات شرقي در برابر ذات غربي است، يعني در او به نوعي شرقشناسي وارونه ميبينيم. او در حاشيه نزديك مناسبات قدرت مسلط زمانه است در حالي كه خويي بيرون از اين مناسبات است. نراقي يك هويتگراي محافظهكار و خويي يك جامعهگراي چپ تحولخواه است. نراقي مايل به گفتوگوي آزادمنشانه است ولي خويي قائل به گفتوگوي كثرتگرايانه است. نراقي اصرار دارد كه به نفع يك حقيقت عيني استدلال كند ولي خويي به حقايق چندگانه قائل است و اين نكته مهم بحث من درباره اين كتاب است.
شرق در برابر غرب
نراقي چنان كه اشاره شد، به نوعي ذاتگرايي هويتي و تمايز سفت و سخت ميان شرق و غرب قائل است و معتقد است در شرق آزادگي (حريت) و رهايي دروني مهم است در حالي كه در غرب آزادي نامحدود براي خود مهم است و به همين دليل اين تفكر غربي در ذات خود آبستن خشونت است. او معتقد است در شرق قناعت و در غرب مصرف وجود دارد، در شرق راههاي نامشروع و مشروع از هم تفكيك ميشود در حالي كه در غرب باري به هر جهت آزادي فينفسه اهميت دارد. به نظر نراقي آزادي در شرق توام با رعايت آداب و رسوم جمعي است در حالي كه در غرب آزادي فردگرايانه است، در شرق انصاف و در غرب آزادي قانونمند اهميت دارد. به نظر نراقي شرق ذاتي اخلاقي و فرهنگي دارد در حالي كه ذات غرب ستمگر است، در شرق انساندوستي و در غرب فردگرايي سودانگار هست. به طور كلي نراقي در اين كتاب روايتي شستوشوشده و ايدهآليزه از سنتهاي فرهنگي ايران و اسلام ارايه ميدهد. او ميگويد ما در گذشته مناظرات فكري و عقيدتي توام با احترام متقابل ميان مثلا جبريون و اختياريون يا ميان اصوليون و اخباريون داشتهايم. خويي در برابر به انتقاد روايت ايدهآل نراقي ميپردازد و گزارشهايي از تاريخ ايران مبني بر تفسيق و تكفير ارايه ميكند و سرنوشت تلخ و دردناك امثال سهروردي و عينالقضات را خاطرنشان ميكند و به ناله حافظ از اين زمانه اشاره ميكند. او ميگويد در شرق امپراتوري و جهانگيريهاي مصر و چين و ايران را نيز داشتهايم. او به خراجگيري اعراب كه در شرق بودهاند، تاكيد ميكند. نراقي معتقد است هگل و ماركس اشتباه كردهاند كه گفتهاند در شرق استبداد بوده است و اصل در شرق عدالت بوده است. او با تاكيد بر حضور شرع و عرف در شرق بر نوعي قانونمندي اجتماعي در آنها اشاره ميكند در حالي كه خويي به محتسباني كه خود اهل فسق و فجور بودند، اشاره ميكند. بنابراين خويي بدون نفي همه سخنان نراقي نوعي مداقه و باريكبيني در ادعاهاي او دارد و ميگويد قضاوتهاي نراقي با شواهد تاريخي تماما مطابقت ندارد. او قبول دارد كه اگرچه هگل و ماركس اطلاعات چندان همدلانهاي از شرق و ايران ارايه نكردهاند، اما شوپنهاور و نيچه و گوته هم در غرب بودند كه شرق را ميشناختند و روايتهاي همدلانهاي از بودا و زرتشت و حافظ دادهاند، بنابراين چنين نيست كه غربيها شرق را كلا نشناختند.
يكپارچه يا متكثر
يكي از دعاوي نراقي اين است كه غرب يك كليت يكپارچه است و روشنفكران ما اشتباه ميكنند كه معتقدند در آن هم خوب است و هم بد. اين تفكر در بستر انقلاب 57 بسيار رايج است. اما خويي قائل به جامعههاي غربي است و معتقد است كه ما به جاي يك كليت غربي، انواع غربها و روايتها و عملكردها داريم و دورهها و جوامع غربي با هم تفاوت داشتند. او ميگويد شرق نيز چنين است و نميتوان كليت شرق را يكسان و منسجم ديد. خويي ضمن قبول انتقاد به غرب بر حضور نكات مثبت در آن تاكيد ميكند و از درخششهاي غرب نيز دفاع ميكند و مثلا از گفتوگوهاي احترامآميز و سازندهاي كه در غرب ميان انديشمندان هست، دفاع ميكند. بنابراين خويي معتقد است كه در غرب و شرق، بايد حسب شرايط متفاوت، داوريهاي متناسب داشت. او ميگويد اگر در شرق چوانگ تزو داشتيم، اما در غرب نيز ديوژن بوده است و بنابراين يك ذات متمايز و مشخص غرب و شرق نميتوان در نظر گرفت.
نراقي حس نوستالژيكي نسبت به برخي ويژگيهاي جامعه ايران دارد و مرتب به نحوي تحسرآلود نسبت به جامعه ايران سخن ميگويد، جامعهاي كه در آن دموكراسي روستا و مهماننوازي و زندگي سرشار از عاطفه و همياري و مهمان دوستي و... رواج داشته است، اما خويي تحولخواه است و ميگويد آن جامعه هرچه بوده، متحول شده است و اقتصاد روستايي كه آن روابط را امكانپذير ميكرد، دگرگون شده و در جامعه شهري صنعتي ديگر آن ارزشها قابل بازتوليد نيست. خويي در برابر «آنچه خود داشت» نراقي ميگويد فرض كنيم چنين بوده است، اما اولا آيا الان هم داريم و ثانيا با تغييراتي كه رخ داده آن مناسبات با آن شكل در دنياي امروز هم قابليت كارايي و تكرار را دارد يا خير.
دغدغه بر سر تغييرات ايران
به نظر من مركز مناقشه نراقي و خويي بر سر توضيحي است كه بر سر تغييرات در ايران ميدهند. تغيير در ايران بحثانگيز است و ديديم كه دو انديشمند با ويژگيهايي كه ذكر شد، از تغيير سخن ميگويند؛ آن هم در سالهاي مياني دهه 1350. هم توضيح اين دو از تغييرات جامعه ايران و هم داوريشان از اين تغييرات متفاوت است. ميتوان بحث نراقي را خويي، با دو گانه مشهور فرديناند تونيس جامعهشناس آلماني صورتبندي كرد يعني گفت كه نراقي از گمانشايفت (اجتماع) دفاع ميكند در حالي كه خويي ضمن آنكه بر ويژگيهاي مثبت گماينشافت واقف است، معتقد است كه ديگر از اجتماع خبري نيست و بنابراين از گزلشافت (جامعه) سخن ميگويد، زيرا جامعه تغيير كرده است. نراقي مخالف اين ديدگاه است و مشكل جامعه ايران را فراموشي همين اجتماعها يا جماعتها ميداند. او كه پيشينه چپ و حزب توده دارد، كماكان به چپ قائل است. يكي از پيشنگريها اين است كه در سالهاي 1357-1356 متوجه شده در غرب جماعت گرايي در حال رشد است و فرد غريبه به دليل احساس انزوا دنبال جماعت ميگردد. او ميگويد جامعه جديد در آزاديهاي فردي زياده روي كرده است و الان فكر ميكند بايد به منافع جمعي فكر كند، اما خويي ميگويد جامعه كنوني از اين افراد تشكيل شده و ما ديگر جماعت (community) به معناي قديمي نداريم بلكه جامعه (society) داريم و ديگر آن جماعتهاي روستايي نه وجود دارند و نه ميتوان آنها را به وجود آورد.
رابطه اخلاق و حقوق
يك مثال بارز از اختلاف نظر اين دو بحث شان درباره اخلاق، دين، عرف و حقوق است. خويي در اين مناقشه نكات مهمي را مطرح كرده است. بحث مركزي اين مناظره اين است كه در گذشته اخلاق و حقوق پيوند و هم آميزي داشتند اما خويي معتقد است كه الان اين همآميزي از ميان رفته است. نراقي همين را نشانه آزادگي شرقي ميداند و ميگويد مزيت شرقي اين است كه مردم خودتنظيمي دروني و معنوي داشتند در حالي كه امروز آزادي نامحدود غربي فقط به شكل حقوقي بيروني صورتبندي ميشود. او پناه بردن به حقوق و قوانين بيروني را مشكل ساز ميداند. حتي ميگويد تفكيك اخلاق و حقوق يك فكر غربي است در حالي كه در شرق اخلاق و حقوق با هم پيش ميروند. خويي اما در برابر به تفكيك قائل است و ميان ساحتهاي عرف، دين، اخلاق و حقوق تمايز ميگذارد و ضمن تاكيد بر اهميت هر كدام معتقد بر اهميت تمايز ميان آنها اصرار دارد. به نظر خويي نميشود امر حقوقي را به امر اخلاقي فروكاست، هر يك از اينها را بايد در ساحت خود بررسي كرد. خويي معتقد است كه اخلاق از طريق تعليم و تربيت منتقل ميشود و به صورت فردي رواج مييابد، اما جامعه به قانون نياز دارد، قانوني كه حق و حقوق را صورتبندي و نظم بيروني ايجاد كند. اگر نظم بيروني باشد، نظم دروني و اخلاقي نيز خود را به خوبي نشان ميدهد. بنابراين به نظر او ما به جامعه دادگر نياز داريم.
دو مواجهه با مشروطه
مثال مهم ديگر از مناظره آنها بحث درباره نهضت مشروطه در تاريخ معاصر ايران است. نراقي از عدالت به معناي انصاف در فرهنگ ما ميگويد و آزادي را به معناي آزادمنشي و مردمي بودن و جوانمردي ميداند و ميگويد اينها با آزادي و برابري غربي متفاوت هستند. او ميگويد عدالت ما سوسياليسم و آزادي ما دموكراسي نيست. به نظر او مشروطه براي عدالتخانه و جلوگيري از ظلم حكام بود، اما به تعبير او «روشنفكران فرنگ زده» بر اين عدالتخواهي ايراني قباي آزاديخواهي غربي پوشاندند و اين انحراف مشروطه است. خويي در برابر به استناد روزنامه ميزان شماره 14 دوشنبه شوال 1329 قمري ميگويد ماحصل مشروطه دو حكم است: حريت و مساوات. حريت يعني آزادي شخص در مطلق حقوق خود و مساوات نيز برابري در همه حقوق است. او ميگويد اتفاقا خوانش مشروطه خواهان از آزادي و مساوات مشخص بوده است. نراقي اجماع سنتي را بر رايگيري ترجيح ميدهد و آن را بهتر از دموكراسي پارلماني ميداند و ميگويد صنفي بودن و طبقاتي بودن انتخابات مجلس اول خوب بود و اينكه سازوكار را در مجالس بعدي تغيير داديم، با اقتضائات جامعه ما در آن زمان ناسازگار بود. خويي اما كماكان تغيير را ميبيند و از ترتيبات پيچيده و سيستمهاي دموكراتيك سخن ميگويد.
تاملات جامعهشناسانه نراقي
نراقي به عنوان جامعهشناسي متعلق به نسل اول معتقد است اگر مبناي توسعه صرفا توسعه كمي و كالايي باشد، دنيا آخر و عاقبت خوبي نخواهد داشت و پيامدهاي ناگواري مثل جنگ و قحطي و تخريب محيط زيست خواهد داشت. او در سال 1356 مبحث جدي مهاجرت مغزها را مطرح و تاكيد ميكند كه غربيها از اين موضوع خوشحال هستند، اما اين مهاجرت هم براي جوامع مبدا و هم جوامع مقصد دشواريهايي اساسي ايجاد ميكند. اين بحث او در زماني كه هنوز نه داعشي بود و نه افراط گرايي، جنبه پيشگويانه دارد و بسيار مهم و قابل توجه است. نراقي همچنين الگوهاي توسعه وارداتي، بوروكراتيك و تكنوكراتيك را نقد ميكند و نگرش مهندسي مآب در توسعه با الگوهاي ماساچوستي و كاليفرنيايي توسعه براي جامعه سنتي ما را ناكام و مضر ميخواند و پيامد ناگوارشان بر زيرساختهاي جامعه ما را بر ميشمارد.
تاملات معرفتشناسي اجتماعي خويي
خويي براي سنت و تجدد جايگاه مشخص قائل است. از ديد او سنت نگاهبان فرهنگ است و نوآوري پيشبرنده آن. خويي با آنكه چپ است، در اين مناظره عناصر مثبت آموزههاي اسلامي و عرفاني را خاطرنشان ميسازد. او ميكوشد ارزشهاي كهنسال فرهنگي را با علم و فنشناسي مدرن همگرا كند. به نظر خويي ميهندوستي با پذيرفت انديشه غربي ميتواند همخواني داشته باشد. او معتقد است شرق و غرب همواره روياروي يكديگر نبودهاند و گاهي نيز كنار هم نشستهاند. او به تاثير انديشههاي ايراني در سقراط و متقابلا به اخذ مفاهيم سقراطي، افلاطوني و ارسطويي در ايران پس از اسلام اشاره ميكند. از ديد او حقيقت نه محصور به شرق است و نه غرب. ميتوان هم يار بينش بود و هم فرزند قياس، هم با ديدي شاعرانه به جهان و انسان نگريست و هم با استدلال. او قائل به اين است كه مدام بايد آزمون كرد و استقرايي تازه كرد. به نظر من در خويي بذرهايي از حقيقتهاي چندگانه وجود دارد، ولو در آن دوره نتوانسته باشد اين بحث را به خوبي صورتبندي كند. او معتقد است فاعلان شناسايي مختلف واقعيتهاي چندگانه وجود دارد. واقعيت جهان ما به شكل اجتماعي و در نتيجه چندگانه ساخته ميشود و در نتيجه ذهنيتهاي چندگانه وجود دارد.
نقد همدلانه
كساني چون جواد طباطبايي انتقادات تندي از احسان نراقي كردهاند. من نقد نراقي را ارادهگرايانه پيش نميبرم و نميگويم او بود كه ما را وارد گفتمان ستيزهجويي با دنيا كرد و توهمي هويتي براي ما ايجاد كرد. در برابر معتقدم چنين توضيح ارادهگرايانهاي توجيه منطقي ندارد كه بگوييم فرد يا افرادي ارادهگرايانه سرنوشت ما را رقم زدهاند. از منظر جامعهشناسي معرفت نراقي بخشي از جهاني بود كه در صدد توضيح آن بود. بايد آن جهان را تجزيه و تحليل كرد. ما بر دوش نراقي و امثال او نشستهايم و از منظر ايشان به تجربه معاصرت خودمان مينگريم. چشمان ما لزوما تيزبينتر از او نيست، بلكه تنها وجه تمايز ما اين است كه افكار او به آزمون رسيده و ما نتايج آن را ميبينيم. معماهايي كه براي نراقي وجود داشت، چه بسا براي ما حل شده باشد، اما معماهاي ايران هنوز حل ناشده به قوت خود باقي است. دشواريهاي توسعه ايران و ابهامات مساله ايران هنوز برقرار است. ايران هنوز مساله است، همانطور كه براي نراقي و خويي مساله بود.
كار ما اكنون تجزيه و تحليل محتواي انديشه نراقي است تا دريابيم از چه مبادي استفاده كرده و چگونه دليلآوري كرده و چه مراداتي داشته است. مثلا نراقي يكجا پراگماتيست ظاهر ميشود و همزمان به حقيقت عيني نيز قائل است. اما اصل سخن اين است كه يك راه براي فهم او وجود دارد و آن اين است كه او را همدلانه و منتقدانه بفهميم، بدون اينكه او را از تاريخش بزداييم و او را زمينهزدايي كنيم. نراقي را بايد در بستر و دوران خودش فهميد و نقد كرد. كتاب حاضر از اين حيث حائز اهميت است كه چنين امكاني را فراهم آورده است، يعني امكان سنجش نراقي با فردي كه همدوران او بوده است، بدون اينكه زمينهزدايي صورت بگيرد. نراقي و خويي هر دو در يك دوران و يك افق زمانه با هم بحث ميكنند و بنابراين اگر به شكل مقايسهاي بتوانيم نراقي را با خويي بسنجيم براي فهم تحولات تاريخ ايران ارزشمند است. بحث نراقي و خويي نظري است، اما ميتوان چنين مقايسهاي را ميان نراقي در مقام يك كنشگر مرزي با مجيد تهرانيان به عنوان يك كنشگر مرزي همعصر او صورت داد. همين طور ميتوان نراقي را با مجموعهاي بزرگتر از هويتگرايان مثل سيدحسين نصر، داريوش شايگان، جلال آلاحمد و تهرانيان مقايسه كرد و ببينيم كه هر يك از اينها هويت را چگونه تعريف ميكردند. همچنين نراقي را بايد با روشنفكران ديني زمان او مثل شريعتي و بازرگان سنجيد. همين طور نراقي مدعي ناسيوناليسم قابل مقايسه با ملتگرايان ديگر مثل سنجابي و فروهر است. در نهايت نراقي با اسلامگرايان آن دوره قابل مقايسه است.
خويي ضمن قبول انتقاد به غرب بر حضور نكات مثبت در آن تاكيد ميكند و از درخششهاي غرب نيز دفاع ميكند و مثلا از گفتوگوهاي احترامآميز و سازندهاي كه در غرب ميان انديشمندان هست، دفاع ميكند.
نـراقي به نــوعي ذاتگرايي هويتي قائل است و معتقد است در شرق آزادگي و رهايي دروني مهم است در حالي كه در غرب آزادي نامحدود براي خود مهم است و به همين دليل اين تفكر غربي در ذات خود آبستن خشونت است.