«تجلي» پروست يا «مواجهه» بارنز
مساله اين است
ساسان فقيه
«درك يك پايان» اثري از جولين بارنز داستاني است درباره به ياد آوردن، تاريخ، خاطره يا شايد در مفهومي كليتر، گذشته. بارنز با روايت كردن دو برهه زماني از زندگي شخصيت اصلي داستانش سعي دارد تا به بازخواني اتفاقي در گذشته دست بزند؛ «درك يك پايان» كنكاشي در زندگي است، در مفهوم خاطره: «آن چيزي كه در ذهن ما باقي مانده و واقعيتي كه وجود داشته است.»
مارسل پروست در جلد اول رمان «درجستوجوي زمان از دسترفته»- طرف خانه سوان- مينويسد: «در دادههاي خاطره ارادي يا خاطره خِرد درباره گذشته، هيچ چيز از خود گذشته باقي نيست.» و اين حقيقتي است كه بارنز نيز در رمانش روي آن دست ميگذارد اما تفاوت نگاه او و پروست در به تصوير كشيدن اين حقيقت چيست؟
«فراخواني گذشته به اكنون» دغدغه پروست و بارنز است؛ دغدغهاي كه هر يك به شيوه خود با آن مواجه ميشوند. پروست با تكيه بر «من» و به واسطه خاطره غيرارادي، بارنز با تكيه بر «ديگري» و به واسطه اسناد موجود از گذشته. پروست معتقد است كه تنها به واسطه خاطره غيرارادي ميتوان به گذشته با تمام كيفيت و ويژگيهاي اصيلش دست يافت، خاطرهاي كه از ناخودآگاه فردي سرچشمه ميگيرد و دستيابي به آن فرآيندي كاملا حسي است. اما در برابر او بارنز قرار دارد، جولين بارنزي كه به شدت تحت تاثير گوستاو فلوبر است و شايد همين نگاه ريزبينانهاش به پيرامون، نگاه او را كاملا عقلي كرده و بديهي است كه براي فراخواني گذشته حالا بايد سراغ آدمهاي ديگر درگير در گذشته برود تا به واسطه اسنادي كه از گذشته موجود است به واقعيت دست يابد، آن چيزي كه واقعا اتفاق افتاده است. براي پروست، به قول دكتر شايگان، يگانه صورت ثبات «من»، خاطره است. ثباتي كه در فرآيند شكلگيرياش ابتدا زمان همه چيز را تخريب ميكند و سپس خاطره غيرارادي از راه ميرسد تا همه چيز را حفظ كند. اما بارنز انسان را چيزي خارج از محدوده خاطره ارادي نميبيند، «درك يك پايان» در بخش اولش به طور كامل خاطره ارادي راوي است و در بخش دوم راوي در زمان حال به واسطه حضور آدمهايي كه در گذشتهاش بودهاند و اسنادي كه از گذشته دارند، به تمام آن چيزي كه در خاطرش مانده شك ميكند. بارنز با رويكردي عقلي و تكيهاش بر چيزي بيرون از «من»، شخصيت داستانش را به مواجهه با گذشته فرا ميخواند. فرآيندي كه بارنز در پيش ميگيرد بر مواجهه حال با گذشته تكيه دارد. اما پروست به واسطه نگاه حسياش و تداعيهاي بيشماري كه زاده خاطره غيرارادي است با تكيه بر «من»، مدام در حال تجلي گذشته در زمان اكنون است. پروست و بارنز، هردو به يك چيز حمله ميكنند: «گذشته آن چيزي نيست كه در خاطر ما همواره به ياد مانده است» اما با دو رويكرد متفاوت؛ «تجلي» پروست يا «مواجهه» بارنز: مساله اين است.