در روابط بينالملل، مذاكره اصولا زماني صورت ميگيرد كه شما وارد تعامل و همكاري ميشويد كه در حقيقت بازي را به صورت «برد-برد» ببينيد. اگر شما به عنوان يكي از طرفين تصور كنيد كه بايد برنده صددرصد اين مذاكره باشيد و طرف شما بازنده شود چنين مذاكرهاي صورت نميگيرد يا به سرانجام نميرسد. بنابراين وقتي كه ميخواهيد به نفع شما و به زيان طرف مقابل باشد در واقع به سمت تعارض، برخورد و ستيزش بازميگرديد و همكاري به وجود نميآيد. چون به هر حال طرف مقابل شما نيز ميخواهد از قبل اين توافق نصيبي ببرد . اگر بخواهيم سياست خارجي ايران را مورد توجه قرار دهيم دقيقا مبتني بر بسياري از نظريههاي روابط بينالملل است. يعني به اصطلاح هم نظريات جريان اصلي را پوشش ميدهد مثل رئاليسم، ليبراليسم با ورژنهاي مختلف آن و هم ميتواند نظريه سازهانگاري و نظريات انتقادي را مورد توجه قرار دهد
تا زماني كه هزينههاي عدم همكاري ايران با 1+5 از حدي فراتر نرفته است، ايران ترجيح ميدهد مذاكره نكند چرا كه چيز زيادي از دست نميدهد. يا امريكا تا زماني كه تصور كند هزينهها را فقط ايران ميپردازد و خود او هزينه آنچناني نميپردازد زياد تمايلي براي مذاكره نشان نميدهد. اما وقتي كه براي طرفين اين هزينههاي اقتصادي، سياسي، نظامي، فرهنگي با ابعاد مختلف آن، رو به افزايش بگذارد، زمينه توافق را بيشتر فراهم ميكند
من تصور ميكنم اين مذاكرات به خصوص از زماني كه از ژنو شروع شد، در حقيقت يك نقطه مهم و برجسته در تاريخ ديپلماسي به شمار ميآمد. در مرحله اول نشان داد كه ايران تا چه اندازه ميتواند با افراد حرفهاي يك ديپلماسي حرفهاي را براي رسيدن به اهدافش در پيش بگيرد و تا چه اندازه ميتواند ديگران را براي خواستههاي ايران مجاب كند. همچنين اين مذاكرات توان مذاكره كردن و ديپلماسي ايران را نشان داد كه ميتواند ابعاد وسيعي داشته باشد
عاطفه شمس / عبدالعلي قوام، عضو هيات علمي و استاد علوم سياسي دانشگاه شهيد بهشتي، در تحليل دكترين سياست خارجي روحاني ميگويد، به طور كلي سياست خارجي دكتر روحاني بيشتر بر اساس تعامل بيشتر با نظام بينالملل، كشورهاي منطقه و بازي «برد-برد» است. او با تاكيد براينكه ديپلماسي روحاني مبتني بر تئوريهاي بينالمللي است گفت اگر بخواهيم سياست خارجي ايران را بهطور كلي مورد توجه قرار دهيم دقيقا مبتني بر بسياري از نظريههاي روابط بينالملل است. يعني به طور مثال هم نظريات جريان اصلي را پوشش ميدهد مثل رئاليسم، ليبراليسم با ورژنهاي مختلف آن و هم ميتواند نظريه سازهانگاري و نظريات انتقادي را مورد توجه قرار دهد. قوام با بررسي تاثير ديپلماسي روحاني در روند مذاكرات معتقد است حتي اگر مذاكرات نهايي نشود نشاندهنده اين است كه ايران مسير زيادي را براي رسيدن به اين توافق طي كرده، تمايلات و خواستههاي خود را مطرح كرده، از موضع قدرتمند جلو آمده و مسائل خود را با صداقت عنوان كرده است. نشان ميدهد كه ايران اهل مذاكره است، بنابراين ديپلماسي را انتخاب كرده ولي اين دولتهاي ديگر بودند كه تمايلي به توافق و بهنتيجه رسيدن مذاكرات نداشتند و راه ديگري را انتخاب كردند.
ارزيابي شما از دكترين سياست خارجي روحاني چيست؟
به طور كلي سياست خارجي دكتر روحاني بيشتر بر اساس تعامل بيشتر با نظام بينالملل، كشورهاي منطقه و همان مسالهاي كه ايشان بارها تكرار كردند، بازي «برد-برد» است. چون معمولا در تئوري بازيها يك بازي وجود دارد كه بازي «با حاصل جمع صفر» است. در بازي «با حاصل جمع صفر» معمولا برد يك طرف برابر با باخت طرف مقابل است كه اگر كليه مسائل چه در سطح داخل و چه در سطح بينالمللي و در بين كشورها بخواهد بر اساس اين بازي تبيين شود معمولا در آن تعارض و برخورد وجود دارد. بنابراين ايشان در برنامه انتخاباتي خود و در رابطه با پرونده هستهاي نيز از ابتدا بحث بازي «برد-برد» را مطرح كردند. در اين بازي، شما ممكن است اختلاف نظر با يك كشور يا كشورهاي مختلف داشته باشيد اما در برخي قسمتها ممكن است منافع شما در جهت منافع همان دولت هم باشد، داراي يكسري مشتركات باشيد و همچنين در آن پكيج سياست خارجي، در يك بخش كه شما يكسري منافع را از دست ميدهيد - البته مقصود منافع تاكتيكي است و نه منافع حياتي-در بخشهايي ديگر شما ميتوانيد آن منافع را تامين كنيد. بنابراين مجموعه را در نظر ميگيريد. معمولا اگر رويكرد به اين صورت باشد امكان همكاري و تعامل بيشتر با كشورها وجود دارد كه تصور من اين است كه خواسته دكتر روحاني به اين صورت است. اينكه تا چه اندازه سياست خارجي ايران به لحاظ ساختاري اين انعطاف را داشته باشد و بتواند از بازي «حاصل جمع صفر» به سمت بازي «برد-برد» حركت كند جاي سوال دارد.
فرمهاي ديگر نظريهبازيها به چه صورت است؟
در نظريه بازيها در مرحله اول اصل بر اين است كه بازيگران عقلايي هستند. بازيگر عقلايي را بازيگري تعريف ميكنيم كه به منافع ملي خود فكر ميكند و بهطور كلي سعي ميكند كمترين ضرر و بيشترين منفعت را به دست آورد. ازميان استراتژيها آن را انتخاب ميكند كه بيشترين سود و كمترين ضرر را براي او داشته باشد. در چارچوب نظريه بازيها شما بايد با وضعيت خود و طرف مقابل كاملا آشنايي داشته باشيد، تواناييهاي طرف مقابل را بايد كاملا مورد ارزيابي قرار دهيد، درجه و ميزان نيازمندي آن طرف نسبت به خود را بايد بدانيد و واكنشهايي را كه طرف ميتواند بر اساس استراتژياي كه شما اتخاذ كردهايد نشان دهد پيشبيني كنيد. اما يك نكته كه در چارچوب تئوري بازيها وجود دارد اين است كه در حقيقت، برخلاف آنكه شما يكسري اطلاعات راجع به طرف مقابل از لحاظ سياسي، از لحاظ كم وكيف مسائل نظامي، مسائل تكنولوژي و اين دست مسائل داريد، اما آن ذهنيتها را صددرصد نميتوانيد ارزيابي كنيد. يعني آنچه در ذهن تصميمگيرندگان و سياستگذاران خارجي ميگذرد و نگاه آنها نسبت به وضعيتشان را نميتوانيد تصور و ارزيابي كنيد. بنابراين ميتوان گفت كه يك مقدار با محدوديت ارتباطي روبهرو هستيد برخلاف اينكه اطلاعات لازم را راجع به بنيههاي اقتصادي، نظامي و... را داريد اما نميدانيد آيا تصميمي كه طرف مقابل اتخاذ ميكند تناسبي با آن برخورداري از بنيه اقتصادي و نظامي او دارد يا خير و بعد هم پيشنهادات يا تهديدهايي كه ميكند آيا بلوف است يا واقعيت دارد؟ ما بر حسب اينكه ببينيم بايد تهديدات طرف مقابل را جدي تلقي كنيم يا بلوف، حركتهاي خود را انجام ميدهيم.
بعضي از اين بازيها شانسي هستند، بعضي نيمه محاسبه شده و برخي مثل شطرنج ميتوانند كاملا حساب شده باشند. بنابراين هر حركتي كه شما انجام ميدهيد بايد هزينه و فايده آن را براي خود محاسبه كنيد. هرچند امكان دارد كه نوع هزينهها و فايدهها بين دو يا چند بازيگر يك جور نباشد يعني به طور مثال ممكن است درمورد اتخاذ يك سياست شما احساس كنيد كه طرف مقابل هزينه اقتصادي زيادي را از دست ميدهد بنابراين اين پاشنه آشيل يا نقطه ضعف آن دولت است كه بتوانيد فشار را روي آن بگذاريد در حالي كه امكان دارد مسائل مادي و اقتصادي براي آن دولت چندان اهميتي نداشته باشد و مسائل نورماتيو و هنجاري، مسائل ايدئولوژيكي و آرماني برايش اهميت بيشتري داشته باشد. بنابراين جنس هزينهها و فايدهها ممكن است صرفا اقتصادي نباشد، چرا كه اگر ما صرفا آنها را مادي و اقتصادي تلقي كنيم امكان دارد كه دست به محاسبه اشتباهي بزنيم كه ميتواند براي ما بسيار خسارتآور باشد. بر اين اساس، در تئوري بازيها اصطلاحي وجود دارد (brinkmanship) يعني سياست بر لبه پرتگاه بردن، يعني شما طرف مقابل را تا لبه پرتگاه ميآوريد اما نميداند كه قصد داريد او را پرتاب كنيد يا نگه داريد. يعني يكسري حالتهاي بازدارندگي هم در داخل تئوري بازيها وجود دارد. بازيهاي «مينيماكس» و «ماكسي مايز» نيز وجود دارد. بازيهايي كه منافع شما را به حداكثر برساند و بازيهايي كه شما به يك حداقل بسنده ميكنيد. بازي «ميني ماكس» انتخاب بهترين بدترينهاست. يعني ممكن است شما در شرايطي قرار بگيريد كه آلترناتيو و بديل خيلي ايدهآلي در اختيار شما نباشد اما شما تن به آن حداقلِ برد ميدهيد. اين را به اصطلاح انتخاب بهترين بدترينها ميگويند كه شما بهترين بدتر را انتخاب ميكنيد تا كمترين ضرر را داشته باشد. اين چارچوب كلي نظريه بازيهاست كه البته بر اساس ماتريس و محاسبات رياضي ميتوان آن را نشان داد.
بازي «برد-برد» يعني دو طرف هزينههايي بدهند تا منافعي را بهدست آورند. گفتيد كه ايران نيز در مذاكرات هستهاي از بازي «برد-برد» استفاده كرد پس نميتوان انتظار داشت نتايج مذاكرات صرفا به نفع ما تمام شود؟
بله، داشتن چنين ايدهاي به معناي اين است كه هيچگاه نبايد مذاكرهاي صورت گيرد. چون در روابط بينالملل، مذاكره اصولا زماني صورت ميگيرد، زماني شما وارد تعامل و همكاري ميشويد كه در حقيقت بازي را به صورت «برد-برد» ببينيد. اگر شما به عنوان يكي از طرفين تصور كنيد كه بايد برنده صددرصد اين مذاكره باشيد و طرف شما بازنده شود چنين مذاكرهاي صورت نميگيرد يا به سرانجام نميرسد. بنابراين وقتي كه ميخواهيد به نفع شما و به زيان طرف مقابل باشد در واقع به سمت تعارض، برخورد و ستيزش بازميگرديد و همكاري به وجود نميآيد. چون بههرحال طرف مقابل شما نيز ميخواهد از قبل اين توافق نصيبي ببرد. به طور مثال آقاي اوباما ميخواهد و بايد بتواند نتيجهاي را كه از اين توافق به دست ميآورد به كنگره بفروشد. بايد بتواند آن را به اعضاي جمهوريخواه به ويژه جمهوريخواهان راديكال و دستراستيها بقبولاند. خب طبيعتا بايد او هم طوري مطرح كند كه آنها بخش پر ليوان را ببينند نه بخش خالي آن را. حتي اگر امتيازات خيلي زيادي هم داشته باشد سعي ميكند بگويد كه برنده اصلي ما شديم تا بتواند رقبا و مخالفان خود را متقاعد كند، چراكه به هر حال اوباما تنها به رياستجمهوري خود فكر نميكند، به رياستجمهوري آينده كه به دست حزب دموكرات بيفتد فكر ميكند و بنابراين اين توافق ميتواند براي او يك امتياز ارزشمند باشد. به اين ترتيب شما نميتوانيد در همه زمينهها برنده صددرصد مذاكره باشيد.
گفتيد نبايد منافع را صرفا اقتصادي و مادي تلقي كرد. به اعتقاد شما هر يك از كشورها در اين مذاكرات چه منافعي را دنبال ميكنند؟
در درجه اول براي اين كشورها منافع اقتصادي مهم است به خصوص كشورهاي اروپايي و همچنين روسيه و چين. مسلما منافع اقتصادي براي آنها بسيار مهم است، حتي بسياري از صاحبان صنايع و شركتهاي بزرگ اروپايي وقتي با تحريمهاي اخير كه در سه چهار سال گذشته اعمال شده مواجه شدند - بنا بر اعتراف خود آنها- هرگز پيشبيني نميكردند كه پيامدهاي تحريمها به اين اندازه باشد كه آنها نتوانند حتي يك معامله خيلي معمولي با ايران انجام دهند. بنابراين با توجه به بحراني كه در اروپا وجود دارد و همين طور بحراني كه در حال حاضر روسيه با آن مواجه است، اين كشورها به دنبال منافع اقتصادي هستند، چين هم كه منافع اقتصادي در ايران دارد. بنابراين منافع اقتصادي در درجه اول است، حتي تصور من اين است كه در همين مذاكرات اخير لوزان، مسائلي كه بين دو طرف مطرح ميشد به نحوي نشان ميداد كه تا حد زيادي كشورهاي اروپايي، چين و روسيه تصور ميكردند كه امريكا قصد دارد بيشترين منافع را از اين توافق به دست آورد و حتي به نحوي رفتار آنها بيانگر چنين تصوري بود. به طور مثال در مورد يكي از آنها وزير خارجه جلسه را ترك كرد و به جاي او افراد دست دوم و سوم در اجلاس شركت كردند. بنابراين يك رقابت به اين شكل، از لحاظ اقتصادي هم وجود دارد. براي امريكا نيز منافع اقتصادي مهم است اما براي او منافع استراتژيك، مسائل سياسي و امنيتي اهميت بيشتري دارد. اينكه تا چه اندازه ميتواند ايران را از حالت مساله به راهحل تبديل كند، چون در حال حاضر اينكه غرب و به خصوص امريكا اينكه ايران را به صورت مساله تصور ميكنند هزينههاي سياسي، اقتصادي و امنيتي زيادي را بر دوش آنها گذاشته است. حالا اگر اين توافق به امضا برسد در واقع يك شيفت پارادايمي اتفاق بيفتد، در اين صورت ايران از حالت مساله تبديل به راهحل ميشود. وقتي به راهحل تبديل شود بهعنوان يك شريك يا همكار با او برخورد ميشود. خب تحت اين شرايط طبيعتا امريكا و بقيه كشورهاي 1+5 ميتوانند ازقبل اين مساله يعني تبديل شدن ايران به راهحل سود ببرند يعني به جاي اينكه ايران را در رابطه با مساله لبنان، فلسطين، عراق، يمن و مسائل ديگر مساله ببينند فكر كنند كه از ايران ميتوانند به عنوان راهحل كمك بگيرند. خب يك چرخش 180درجهاي در اينجا اتفاق خواهد افتاد و طبيعتا با مساله فرض كردن ايران، همكاري ميتواند جاي خود را به تعارض و ستيزش بدهد.
به طور كلي و در عرف بينالمللي چه شرايطي نياز است تا مذاكرهاي انجام گيرد و در چه صورت به توافق خواهد انجاميد؟
به نظر من در درجه اول وجود يكسري مشتركات است يعني اول بايد مشتركاتي بين كشورها وجود داشته باشد تا بتواند زمينه مذاكراتي را فراهم كند كه به توافق منجر شود. دوم اينكه طرفين براي يكديگر مشروعيت داشته باشند يعني هر طرف احساس كند كه طرف مقابل او از توانمنديهايي برخوردار است كه ميتواند از توانمنديهاي او بهنفع خودش استفاده كند يعني از چنان مشروعيت، قدرت يا اقتداري برخوردار است كه آن دولت ميتواند روي او حساب كند. بنابراين اگر بتواند همكاري او را جلب كند مقدار زيادي از خواستههايش تامين ميشود.
دومين عاملي كه دولتها را به سمت توافق و همكاري ميكشاند، به خصوص دولتهايي كه در تعارض و برخورد با يكديگر بودند، افزايش روزافزون هزينههاي اين تعارض است يعني هرچه هزينههاي تعارضات بين دولتها رو بهافزايش بگذارد ميل به توافق و همكاري بيشتر ميشود بنابراين براي مثال، تا زماني كه هزينههاي عدم همكاري ايران با 1+5 از حدي فراتر نرفته است، ايران ترجيح ميدهد مذاكره نكند چرا كه چيز زيادي از دست نميدهد يا امريكا تا زماني كه تصور كند هزينهها را فقط ايران ميپردازد و خود او هزينه آنچناني نميپردازد زياد تمايلي براي مذاكره نشان نميدهد اما وقتي كه براي طرفين اين هزينههاي اقتصادي، سياسي، نظامي، فرهنگي با ابعاد مختلف آن رو به افزايش بگذارد، زمينه توافق را بيشتر فراهم ميكند. بگذاريد يك مثال بزنم، تلاشي كه تركيه براي پيوستن به اتحاديه اروپا ميكند. اگر هزينههاي بيرون ماندن تركيه از اتحاديه اروپا آنقدر بالا نباشد تركيه تلاش آنچناني براي پيوستن به اتحاديه اروپا به عمل نميآورد چه برسد به اينكه قوانين داخلي خود را با قوانين اتحاديه اروپا هماهنگ كند و بعد حزب عدالت و توسعه بيايد وزارتخانهاي به نام وزارت اتحاديه اروپا ايجاد كند. اما هر روز كه ميگذرد هزينههاي بيرون ماندن تركيه از اتحاديه اروپا به خاطر مسائل گمركات و عوارضي كه بايد براي كالاهاي خود پرداخت كند، بيشتر ميشود. بنابراين نميتواند خوب رقابت كند و تمايل به توافق بين اتحاديه اروپا و تركيه بيشتر ميشود.
به غير از نظريهبازيها كه توضيح داديد، ديپلماسي روحاني تا چه حد مبتني بر ساير تئوريهاي بينالمللي است؟
در واقع اگر بخواهيم سياست خارجي ايران را مورد توجه قرار دهيم دقيقا مبتني بر بسياري از نظريههاي روابط بينالملل است يعني به اصطلاح هم نظريات جريان اصلي را پوشش ميدهد مثل رئاليسم، ليبراليسم با ورژنهاي مختلف آن، هم نظريه سازهانگاري را ميتواند مورد توجه قرار دهد و هم نظريات انتقادي را. به اين صورت كه وقتي شما وارد بازي «برد-برد» و همكاريهاي بينالمللي ميشويد، اين ميتواند تا حد زيادي در چارچوب ليبراليسم باشد. وقتي كه به طور مثال نگرانيهاي امنيتي داريد و مسائل امنيتي را مطرح ميكنيد مثل معماي امنيت و اين گونه مسائل، خب طبيعتا در چارچوب رئاليسم بيشتر ميتواند بررسي شود. جايي كه به طور مثال، شما نظم موجود در منطقه را به نقد ميكشيد، مسائلي كه مورد انتقاد شماست مثل نظم بينالملل، حقوق بينالملل، حقوق بشر و... همه اين مسائل را وقتي نقد ميكنيد، خب در چارچوب نظريات انتقادي حركت ميكنيد. آن برداشتي كه ايران از غرب به ويژه امريكا دارد و آن تصويري كه غرب به خصوص امريكا از ايران دارد، رابطه بينالاذهاني بين ايران و غرب را شكل ميدهد كه يا آنها يكديگر را خصم هم تعريف كنند يا اينكه دوست يا رقيب هم تلقي كنند در چارچوب نظريه سازهانگاري قرار ميگيرد. بنابراين عملا با طيف وسيعي از نظريات بدون اينكه نامي از آنها ببريم مواجه هستيم و عملا روابط بينالملل ما در اين جهتها حركت ميكند. پس روي يك نظريه خاص نميتوان تكيه كرد. هم نظريات جريان اصلي، هم نظريات پوزيتيويستي و اثباتگرايي و هم نظريات پست پوزيتيويستي و پسااثباتگرايي را در بر ميگيرد. بنابراين گزارههاي هر دو گروه از نظريات در سياست خارجي ايران ميتواند مورد توجه قرار گيرد.
از ديدگاه شما چه تغييرات جهاني ضرورت تغيير نگاه و ديپلماسي را در اين مذاكرات به وجود آورد؟
تصور من اين است كه به مقدار زيادي نيازهايي كه ايران به طور كلي احساس كرد مثل نيازهاي سياسي، اقتصادي، امنيتي باعث آن شد. به هر حال ايران در يك منطقه ژئوپولتيك حساس جهاني قرار گرفته، در منطقهاي قرار گرفته كه يكسري مسائل ژئواستراتژيك، ژئوكالچر، ژئواكونوميك و ژئوپولتيك براي او اهميت دارد. خاورميانه به هر صورت بينالملليترين منطقه دنياست و ايران هميشه به عنوان قدرت منطقه مطرح بوده است، من فكر ميكنم اينكه ايران بتواند به لحاظ نيازهاي اقتصادي، تكنولوژيكي، سياسي، فرهنگي و نظامي به عنوان يك بازيگر موثر در منطقه عمل كند انگيزه لازم براي رفتن به سمت مذاكرات را براي او فراهم كرده است. نكته ديگري كه وجود دارد سياست خارجي خود امريكا و نگاه اوباما به سياست جهان است. من تصور ميكنم كه روي كار آمدن دموكراتها و در راس آن اوباما، اين زمينه را به طور كلي فراهم كرده كه در مقايسه با سياست خارجي جرج بوش و جمهوريخواهان كه در واقع جنگ را بر صلح ترجيح ميدادند براي اوباما صلح مقدم بر جنگ است. بنابراين در حقيقت آن چيزي كه اوباما بيشتر دنبال ميكند حالت (peacemaking) ايجاد صلح است نه فقط (peacekeeping) حفظ صلح، يعني اينكه صلح را بايد به وجود آورد و براي به وجود آوردن آن تلاش كرد يعني اوباما اين فرض ليبرالها را كاملا مورد توجه قرار داد كه هزينه جنگ در مقايسه با ديپلماسي بسيار بالاست بنابراين از طريق يك ديپلماسي كارآمد ميتوان به يك ثبات نسبي و به امنيت دست يافت. بنابراين من فكر ميكنم نگاه خود رهبران امريكا در اينجا به طور كلي خيلي نقش داشت و به هر حال نتيجه اين توافق ميتواند به نفع بسياري از كشورهاي 1+5 باشد و هر كدام ميتوانند به نحوي از آن منتفع شوند. ضمن اينكه خيلي از كشورهاي منطقه از اين وضعيت ناراضي هستند، تا به حال در غياب ايران يكه تاز ميدان بودهاند و حالا فكر ميكنند ايران به عنوان رقيب جدي آنهاست، از اسراييل گرفته تا عربستان و تركيه. ايدهآل براي همه آنها همين حالتي بود كه تا به حال ادامه داشت و به آنها امكان مانور بيشتري ميداد و بعد بيثباتي خود منطقه به طور كلي، فعاليتهاي داعش و گروههاي تروريستي در منطقه باعث ميشود كه طرفين احساس كنند به همكاري يكديگر نياز دارند. تحولاتي كه در منطقه اتفاق افتاده و دليل ديگري كه بيشتر به استراتژي امريكا در دهههاي بعد مربوط ميشود يعني سياستي كه امريكا در حوزه اقيانوس آرام دنبال ميكند و امريكا ميخواهد مقدار زيادي از توان خود را براي آن بگذارد بنابراين ترجيح ميدهد مقدار زيادي از مسائلي كه تا بهحال در اينجا باقي مانده است را تا حد امكان حل و فصل كند. از مسائل هستهاي ايران گرفته تا مناقشات فلسطينيان و اسراييليها. من فكر ميكنم اينها عواملي هستند كه كمك كردند اين مذاكرات بهاين صورت پيش برود.
آيا ميتوان طولاني شدن مذاكرات را يك روال طبيعي در نظر گرفت؟
اتفاقا تصور من اين است كه لزوما نميتوان گفت مذاكراتي كه طولاني شود يا در كوتاهمدت به نتيجه ميرسد حتما خوب است يا بد، اما موضوع پيچيدهاي مثل پرونده هستهاي ايران كه به لحاظ فني، حقوقي، سياسي و برداشتي يا رابطه بين الاذهاني پيچيدگيهاي خاص خود را داشت، مذاكرات طولاني را ميطلبيد. بنابراين طولانيتر شدن مذاكرات به ميزان زيادي به شفافتر شدن موضوع كمك كرد و هرچه جلوتر رفتيم موضوع براي طرفين شفافتر و روشنتر شد، خواستههاي طرفين مشخصتر شد و دقيقا مذاكرهكنندگان ميتوانستند بفهمند در چه موقعيتي هستند و چه ميخواهند بنابراين ميتوان طولاني شدن مذاكرات را مثبت تلقي كرد.
فكر ميكنيد نتايج اين مذاكرات در صورت نهايي شدن و رسيدن به توافق تا چه حد ميتواند باعث افزايش اهميت ديپلماسي در جهان شود؟
من تصور ميكنم اين مذاكرات بهخصوص از زماني كه از ژنو شروع شد، در حقيقت يك نقطه مهم و برجسته در تاريخ ديپلماسي به شمار ميآمد. در مرحله اول نشان داد كه ايران تا چهاندازه ميتواند با افراد حرفهاي يك ديپلماسي حرفهاي را براي رسيده به اهدافش در پيش بگيرد و تا چه اندازه ميتواند ديگران را براي خواستههاي ايران مجاب كند. همچنين اين مذاكرات توان مذاكره كردن و ديپلماسي ايران را نشان داد كه ميتواند ابعاد وسيعي داشته باشد. تصور من اين است كه سياستي كه اوباما دنبال ميكرد و تز او اين بود كه از طريق ديپلماسي ميتوان مسائل را حل كرد نه برخورد و هزينه آن نيز خيلي كمتر است، در واقع به ميزان زيادي جواب داده و ميتواند براي كشورهاي جهان بهخصوص كشورهاي منطقه درس خيلي خوبي باشد تا مسائلشان را از طريق مذاكره حل كنند به شرط اينكه رئوس مسائل مربوط به منافع و هدفهاي ملي و اولويتبندي هدفهاي ملي براي دولتها روشن باشد.
به نظر شما نقطه قوت ديپلماسي ايران چه بود كه توانست در اين مرحله از مذاكرات به صدور بيانيه منجر شود؟
فكر ميكنم ديپلماسي ايران در درجه اول اينكه بازي «برد-برد» را سرلوحه كار خود قرار داد. وقتي شما اين بازي را پيش ميگيريد به اين معناست كه ميخواهيد به يك توافق برسيد، يك كم بيشتر يا كمتر اما در مجموع وقتي ارزيابي ميكنيد ميبينيد كه به سود شماست. تحت اين شرايط به نفع شماست كه به سمت مذاكره حركت كنيد لذا بر اين اساس من فكر ميكنم عامل اصلي در درجه اول يكي اعلان استراتژي «برد-برد» بود كه خود شروعي براي همكاري و مذاكره است، در حالي كه قبل از اين استراتژي «برد- باخت» بود كه طرفين را از همكاري دور ميكرد. بعد هم به استخدام درآوردن و به كارگيري يكسري ديپلماتهاي بسيار حرفهاي و مشاوران حرفهاي در مذاكرات ديپلماتيك كه با فن ديپلماسي كاملا آشنايي داشتند و ميدانستند كه چگونه بايد مذاكره كنند و با شيوه آن آشنايي داشتند. بنابراين وجود يك ديپلماسي حرفهاي از افراد كارآزموده و ماهر، برخورد با ايران و نگاهي كه نسبت به آن وجود داشت كه ايران اصلا اهل تعامل و همكاري نيست و خود را از مذاكرات دور نگه ميدارد را به كلي تغيير داد. نظرسنجيهايي هم كه اخيرا در امريكا انجام شد نشان ميدهد كه بهكارگيري اين ديپلماسي چقدر براي ايران موثر بوده است.
در صورتي كه توافق نهايي شود بهنظر شما مهمترين دستاورد آن چه خواهد بود؟
در درجه اول موضوع مهمي كه وجود دارد نگاهي است كه نسبت به ايران وجود داشته و در آن تجديدنظر خواهد شد. نگاهي كه جامعه جهاني چه در سطح ملتها، چه در سطح دولتها و كشورهاي منطقه نسبت به ايران داشت تغيير مييابد و خود اين مساله زمينه ساز تمايل دولتها و كشورهاي ديگر ميشود براي تعامل و همكاري بيشتر با ايران، در نتيجه دست ايران براي تامين خواستههايش بازتر ميشود. تحت اين شرايط ايران ميتواند از موقعيت بهتر و با پشتوانه قويتري در منطقه برخوردار باشد و منافع ملي خود را بهتر بتواند تامين كند. براي 1+5 و ساير كشورها نيز به طور كلي اينكه ايران را به عنوان يك تهديد و مساله تلقي ميكردند برطرف ميشود. در واقع عوامل امنيت زدا جاي خود را با عوامل امنيت زا عوض ميكنند.
و اگر فرض كنيم نهايي نشود روند مذاكرات چه تاثيراتي داشته است؟
اگر هم به نتيجه نهايي نرسد به هرحال نشاندهنده اين است كه ايران مسير زيادي را براي رسيدن به اين توافق طي كرده، تمايلات و خواستههاي خود را مطرح كرده، از موضع قدرتمند جلو آمده و مسائل خود را با صداقت عنوان كرده است. نشان ميدهد كه ايران اهل مذاكره است، بنابراين ديپلماسي را انتخاب كرده ولي اين دولتهاي ديگر بودند كه تمايلي به توافق و به نتيجه رسيدن مذاكرات نداشتند و راه ديگري را انتخاب كردند يعني براي ايران تا حدي حقانيت به وجود ميآورد هرچند امكان دارد به لحاظ اقتصادي به ضرر ما باشد .
نظريه بازيها در يك نگاه
چارچوب كلي نظريهبازيها، در تئوري بازيها اصطلاحي وجود دارد (brinkmanship) يعني سياست بر لبه پرتگاه بردن، يعني شما طرف مقابل را تا لبه پرتگاه ميآوريد اما نميداند كه قصد داريد او را پرتاب كنيد يا نگه داريد. يعني يكسري حالتهاي بازدارندگي هم در داخل تئوري بازيها وجود دارد. بازيهاي «مينيماكس» و «ماكسي مايز» نيز وجود دارد. بازيهايي كه منافع شما را به حداكثر برساند و بازيهايي كه شما به يك حداقل بسنده ميكنيد. بازي «مينيماكس» انتخاب بهترينِ بدترينهاست. يعني ممكن است شما در شرايطي قرار بگيريد كه آلترناتيو و بديل خيلي ايدهآلي در اختيار شما نباشد اما شما تن به آن حداقلِ برد ميدهيد. اين را به اصطلاح انتخاب بهترين بدترينها ميگويند كه شما بهترين بدتر را انتخاب ميكنيد تا كمترين ضرر را داشته باشد. اين چارچوب كلي نظريهبازيهاست كه البته بر اساس ماتريس و محاسبات رياضي ميتوان آن را نشان داد.
در نظريه بازيها در مرحله اول اصل بر اين است كه بازيگران عقلايي هستند. بازيگر عقلايي را بازيگري تعريف ميكنيم كه به منافع ملي خود فكر ميكند و به طور كلي سعي ميكند كمترين ضرر و بيشترين منفعت را به دست آورد.
در بازي برد- برد شما ممكن است اختلاف نظر با يك كشور يا كشورهاي مختلف داشته باشيد اما در برخي قسمتها ممكن است منافع شما در جهت منافع همان دولت هم باشد، داراي يكسري مشتركات باشيد و همچنين در آن پكيج سياست خارجي، در يك بخش كه شما يكسري منافع را از دست ميدهيد – البته مقصود منافع تاكتيكي است و نه منافع حياتي- در بخشهايي ديگر شما ميتوانيد آن منافع را تامين كنيد.