برخيز و اول بكش (263)
فصل بيست و پنجم
«سر آيش را براي ما بياوريد»
دام تازه براي شقاقي
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
چهار ماه ديگر هم سپري شد. بالاخره در اواسط ماه اكتبر، براي موساد فرصتي پيش آمد كه خودشان بتوانند كار را انجام دهند بدون آنكه عمليات پيچيدهاي با ايدياف داشته باشند.خط تلفني كه آنها شنود ميكردند در دفتر كار شقاقي در دمشق به صدا درآمد. در آن طرف خط مشاور قذافي بود كه او را به يك كنفرانس در ليبي كه سران چندين سازمان چريكي حضور داشتند دعوت ميكرد. شقاقي گفت كه او حضور نمييابد. اما پس از آن موساد متوجه شد كه سيد موسي المراغه- ابوموسي- فرمانده يك بخش افراطي فلسطيني كه عليه عرفات طغيان كرده بود و از ساف بيرون آمده بود و اكنون در دمشق مستقر بود و تحت حمايت سوريه عمل ميكرد به آنجا خواهد رفت. ابوموسي نيز رقيب شقاقي بود.ميشكا بن ديويد، افسر اطلاعاتي قيصريه به نشستي كه براي بحث درباره اين موضوع در دفتر مركزي موساد برگزار شده بود، گفت، «اگر ابوموسي برود، مشتري ما هم قادر نخواهد كه كنار بنشيند.» معلوم نبود كه شقاقي در پايان چه تصميمي ميگيرد. اما موساد ميدانست كه اگر او برود، ميتوان او را طي توقفش در مالتا يا طي سفرش به ليبي، زد. چند ماه بعد «جري» به فرماندهي واحد كشتن هدفمند منصوب شد. جري زياد به همكارانش در موساد شبيه نبود، او مرد كمحرفي بود كه خدمت نظامياش را در يك واحد ويژه نيروي دريايي گذرانده بود. او عضو تيمهايي بود كه جرالد بول و عاطف بسيسو را حذف كرده بودند و اعتقاد داشت كه موقعيت تازهاش او را به ردههاي بالاتر موساد و ردهاي كه او دنبالش هست، يعني سرپرست قيصريه، ارتقا ميدهد. او به يك دوستش گفته بود، «من ميخواهم روي صندلي مايك حراري بنشينم». پس كشتن شقاقي هم يك موضوع منافع ملي بود و هم يك جاهطلبي شخصي. در 22 ماه اكتبر، جري و تيمش به مالتا سفر كردند و در فرودگاه منتظر ماندند و مسافران ورودي را تحت نظر داشتند. بعد از چند پرواز كه بر زمين نشست، جري به همكارانش و موساد در تلآويو پيغام داد و گفت، «در اينجا يك كسي نشسته است. ميروم او را چك كنم.» هيجانات بروز كرد. يك دقيقه بعد او برگشت و گفت: «فكر ميكنم او را شناسايي كردهام. او كلاهگيس سرش است و به احتمال خيلي زياد مرد مورد نظر ما است.»
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است
نه اعتقاد مترجم و روزنامه