حسرت ديوانگي
غلامرضا طريقي
زندگي شهري آهسته و پيوسته ما را به زيستن در ميان خطوط عادت داده است؛ خطوطي كه تعداد كمي از آنها وجود بيروني دارند و تعداد بيشترشان در جان ما هستند. آدمي كه بايد ساعت شش صبح از خانه بيرون بزند خواسته يا ناخواسته خودش را برده و بنده ساعت خواب ميكند. از شبنشيني و مطالعه و... ميزند تا صبح زود وارد ميدان مبارزه با ترافيك و كار و دوندگي شود.
چنين است كه اغلب ما به مرور به زندگي عاقلانه تن دادهايم و از دايره شور و شوقهاي جسارتآميز بيرون ماندهايم. نوشتم عاقلانه؟ بهتر بود مينوشتم زندگي محتاطانه. زندگي بدون شور و شر. زندگي مطابق با خطكشها و خطكشيها. ما بردگان عادت ميشويم و به مرور فراموش ميكنيم كه در نوجواني سوداي فتح جهان را داشتهايم. درست در اين زمانها، وقتي كه رگهاي حياتي روحمان خشكيده است، از ديدن جسارت ديگري بيش از پيش ذوقزده ميشويم. مثلا وقتي خودمان جسارت پوشيدن لباسهاي دلخواهمان را به خاطر شرايط اجتماعي و مراعات عرف نداريم از ديدن كسي كه مطابق با ميلش و بياع تنا به همه ساختارها لباس پوشيده كيف ميكنيم. درست به همين دليل وقتي «آن» جنونمندمان را حذف ميكنيم، وقتي هر چه از كودكي دور ميشويم ياد ميگيريم كه در محيط كوچك خاصي به روياها و انديشههامان پر و بال بدهيم، از ديدن و خواندن جنون عظيم ديگري لذت ميبريم. چنين است كه با وجود قرنها تداوم مطالعه در اين سالها اشتياق مخاطب به شعر مولانا بيشتر از پيش شده است. آهنگسازها سراغ شعر شوريده او ميروند. خوانندهها از او دم ميزنند و مخاطبان شعر نيز مصراعهاي شورانگيز او را زمزمه ميكنند. شعر مولانا نماد روح بزرگ آزادهاي است كه به بندهاي مرسوم تن نداده است. درست وقتي كه ديگران تلاش كردهاند در چارچوبهاي رايج ادبي و فكري بهترين باشند او به جانش اجازه داده است كه به هر سو ميخواهد بود. وزن شعرها، معناي نوشتهها و تك تك واژههايي كه او انتخاب كرده نشانههاي شعف را در خود دارند و اين براي انسان منجمد شده امروز شگفتانگيز به نظر ميآيد. نظام زندگي اداري ما را از شعف دور كرده است و ما ناخواسته تمايل داريم حداقل وقتي خودمان نميتوانيم خرق عادت را تجربه كنيم شكوه پرواز غيرمعمول را در بالهاي ديگران ببينيم. مولانا آن و جاني دارد كه او را امروزه عزيزتر كرده است و به نظر ميآيد با توجه به شرايط زندگي مدرن عزيزتر خواهد كرد.