پرسشگر سرسخت آرام گرفت
غلامرضا امامي
گفتوگو راهي است براي آشنايي. اگر رستم پير با سهراب جوان اندكي بيشتر همسخن ميشد و «گفتوگو» ميكرد شايد پدر، پسر را ميشناخت و پسري به دست پدر كشته نميشد و اين غمنامه بزرگ بشري آنچنان كه حكيم ابوالقاسم فردوسي در كتاب شاهنامه آورده است، رخ نميداد. ما آدمها يك دهان داريم و دو گوش و دو چشم. دو گوش براي شنيدن، دو چشم براي ديدن و تنها يك دهان براي سخن گفتن اما چه بسيار انسانها كه ديدهايم دو گوش و دو چشم خويش بر آدميان ديگر بستهاند.
اوريانا فالاچي گفتوگوگري شهره است. در 29 ژوئن 1929 در فلورانس ايتاليا زاده شد. پدر درودگر بود و مادر خانهدار. در دوران فاشيسم پدر در نبرد با فاشيسم در كنار ديگر آزادگان ميجنگيد و اوريانا 10 ساله بود كه با دوچرخه پنهاني براي پدر و ديگر ياران پيكارگرش نان و آب ميبرد. پس از پايان جنگ جهاني دوم به نوشتن پرداخت و از 13 سالگي نوشتههايش را در مجلههاي ايتاليا به چاپ رسانيد. اما شهرت او از سفرش به مكزيك و گزارش كشتار دانشجويان در ورزشگاه مكزيك آغاز شد. در ورزشگاه مكزيك به فالاچي تيراندازي شد. پايش به سختي آسيب ديد و خونآلود به زمين غلتيد. دژخيمان ميخواستند او را كه نفسهاي آخرش را ميكشيد همراه بسياري از كشتهشدگان و نيمه جانان در گوري دسته جمعي به خاك بسپارند. اما كشيشي نبضش را گرفت و ديد به كندي ميزند. بدين گونه از مرگ نجات يافت و براي بهبود به بيمارستان روانهاش كردند. اما اثر گلوله در پايش باقي ماند و تا پايان عمر ميلنگيد. پس از آن فالاچي به ويتنام سفر كرد و گزارشي پرهيجان از نبرد ويتكونگها نشر داد. در روزگار حكومت ديكتاتوري سرهنگان در يونان با آنان سخت درافتاد. به يونان سفر كرد، سفري پرخطر. اما اين سفر عشقي جاودانه در زندگياش رقم زد. عشقي عميق به «پانا گوليس» چريكي يوناني. هر چند كه اين عشق پاياني خوش نيافت و «پانا گوليس» در حادثهاي مشكوك جان باخت. فالاچي با بسياري از چهرههاي شهره سياسي جهان گفتوگو كرد. نخست گفتوگوهايش در روزنامه ايتاليايي «كوريره دلاسرا» چاپ ميشد و پس از آن به ديگر زبانها نشر مييافت. به همت نشر افق آخرين گفتوگوهاي او با هفت چهره جهاني به فارسي نشر يافت. گفتني است كه كتاب «گفتوگوها» نخستينبار است كه در جهان به صورت كتابي مستقل ترجمه و منتشر ميشود. فالاچي سالهاي بسياري در نيويورك زيست و روزهاي پاياني عمرش را به سبب سرطان در فلورانس گذراند. ستيزهگر پرخروش خاموش شد. پيكر او در زادگاهش در كنار پدرش نزديك مزار مسلمانان در گورستان همگاني فلورانس به خاك سپرده شد. در كنارش سنگي از مرمر سپيد به ياد عشقش پانا گوليس نصب شد. مصاحبههاي ديگر او از زبان ايتاليايي با نام مصاحبه با تاريخ با برگردان دكتر «نصير السادات سلامي» انجام شد. از سفر او به ايران آنچه براي من شگفتانگيز بود، احترام و اعجابش نسبت به زندهياد مهندس مهدي بازرگان، نخستين نخستوزير جمهوري اسلامي ايران بود. جناب بديعزادگان از تقويم جيبي شادروان بازرگان ديدار اوريانا فالاچي را با زندهياد بازرگان دوشنبه 26 شهريور 1358 اعلام كرد. مصادف با رحلت امام صادق(ع) و تعطيل عمومي. ايشان خاطره ديگري را هم براي من نقل كردند و گفتند وقتي كه مصاحبه اوريانا فالاچي با زندهياد مهندس بازرگان به پايان رسيد و از دفتر خارج شد به زبان فرانسه سخني گفت و لبخندي زد و مترجم سخن فالاچي را چنين ترجمه كرد: «آقايان اين نخستوزير را به ما بدهيد».
در يادداشت مصاحبهاش با مهندس بازرگان كه در چاپ جديد كتاب «گفتوگوها» آمده است، بازرگان و چهره و شخصيتش را شبيه «پيران دلو» ميداند و چنين مينويسد: «حتي حقوق ماهيانه هم دريافت نميكند. با حقوق بازنشستگي دانشگاه روزگار را ميگذراند و در آپارتماني كه به همسرش تعلق دارد، زندگي ميكند. گذشته او هم خيلي ساده و به همان اندازه پاك است. با وجود رفتار ناشايستهاي كه با او ميكنند، ميكوشد كه نظام كشور را سرپا نگه دارد». در 12 سپتامبر 2006 پرسشگر سرسخت در زادگاهش آرام گرفت، اما نام اين روزنامهنگار پرجوش و خروش در تاريخ روزنامهنگاري ماند.