درباره نمايشنامه«ريچارد سوم اجرا نميشود»
دور از واقعگرايي
فرزاد قرائتي |«ريچارد سوم اجرا نميشود» نوشته ماتئي ويسنييك (1956) شاعر، نمايشنامهنويس و روزنامهنگار رومانيايي است. نمايشنامههاي ويسنييك كه مهمترين نمايشنامهنويس روماني به حساب ميآيد همواره در معرض ماشين سانسور حكومت كمونيستي روماني قرار داشته و معمولا اجازه اجرا نداشت. اين مساله باعث شد كه در 31 سالگي عازم سفري بيبازگشت به فرانسه شود، سفري كه مبدا نمايشنامهنويسي او به زبان فرانسه نيز بود. نقد قدرت و به ويژه نقد توتاليتاريسم رژيمهاي سابق كمونيستي و سبك ادبي مطبوع آنها(واقعگرايي سوسياليستي) دغدغه اصلي ويسنييك در «ريچارد سوم اجرا نميشود» است. او در اين نمايشنامه، صحنههايي برگرفته از زندگي مايرهولد را روايت ميكند. مايرهولد يك كارگردان يهودي اهل شوروي بود كه تئاتر را زير نظر استانيسلاوسكي در تئاتر هنر مسكو آموخته بود. سبك مبتكرانه و اكسپرسيونيستي مايرهولد به مذاق نقادان شوروي استاليني خوش نيامد و متهم به فرماليسم شد. اجراهاي بعدياش را توقيف كردند و بعد از حمله علنياش به بايدها و نبايدهاي هنري رئاليسم سوسياليستي(كه توجه آن به زندگي مردمان فرودست، بيان مشكلات طبقاتي و بعضا روند مبارزات و انقلابها معطوف است) در ژوئن 1939 دستگير شد، پس از 8 ماه بازجويي و شكنجه و اعتراف به تروتسكيسم به جوخه آتش كشيده شد و به شمار قربانيان تصفيههاي استاليني پيوست.
در ريچارد سوم اجرا نميشود، فِسِوالود مايرهولد مشغول تمرين براي به صحنه بردن ريچارد سوم است: نمايشنامهاي تاريخي اثر ويليام شكسپير كه داستان تراژيك به قدرت رسيدن شاه ريچارد سوم و سقوط او را روايت ميكند. گروه او يك هفته است كه فقط براي كميسيون بازي ميكنند. رييس كميسيون، عمال حزب و خانوادهاش در نقش اعضاي داوطلب سازمانهاي كاذب با اسامي طنزگونه، زنجيروار با او برخورد ميكنند. بر آنند تا رد هر گونه معاصرسازي و انحراف از واقعگرايي سوسياليستي و آنچه در خدمت طبقه كارگر نيست را از اجراي او پاك كنند. رييس كميسيون ابتدا فقط شكسپير را به خردهبورژوا بودن متهم ميكند. مادرش به نمايندگي از سازمان خدمات كشف معاصرسازيهاي بدخواهانه(خ.ك.م.ب.) اعتراض ميكند كه چرا پسرش ميخواهد برگي ظالمانه از تاريخ كهن را با لباسهاي امروزي اجرا كند. دو مرد از طرف خدمات پاكسازي ايدئولوژيك ظاهر وظيفه دارند تا دكور و لباس و وسايل صحنه را پاكسازي كنند. همسر و مادرش از او ميخواهند سراغ نمايشنامههاي ديگري از شكسپير برود كه «پر از پري است، از عشق ميگويد و قشنگ است و ساده». پدرش از سوي خدمات عمومي مينروبي ايدئولوژيك، صحنه كشتار و تير خوردن قربانيان را نميپسندد و از سر خيرخواهي به پسرش توصيه ميكند كه صحنه را همانگونه كه در جنگ آن زمان رخ داده، اجرا كند. هر چند مايرهولد با ماياكوفسكي كه گفته «تئاتر آينه نيست و شيشه بزرگنماست» هم نظر است اما هشدارهاي آنها را پذيرا ميشود و در مواقعي دست به خودانتقادي ميزند تا بتواند كار را ادامه دهد. اما كوتاه آمدن بيفايده است. در صحنهاي رييس كميسيون در گفتوگويي با مايرهولد خواستار توضيح در مورد سكوتهاي بازيگران در صحنه است. ابتدا مايرهولد باز دست به خودانتقادي ميزند تا او را از سر خود باز كند اما رييس كميسيون در تمام سوالات خود در پي گرفتن اعتراف به «مسموم كردن طبقه كارگر به واسطه سكوتهاي بازيگران» است و در آخر مايرهولد در نهايت استيصال، خود را متهم به رهبري تشكيلات كاذبي ميكند كه همه لحظههاي سكوت ضدانقلابي را در قلمرو هنر پرورش ميدهد. بازيگر ريچارد سوم همان ريچارد سوم است كه گويي از گور برخاسته و ميخواهد، نقش خود را بازي كند. او براي مايرهولد جايي ميان واقعيت و خيال در سيلان است. حتي ريچارد سوم جنايتكار هم مرعوب حزب است و از مايرهولد ميخواهد براي انتقاد از خود و اعتراف، جملاتي را كه او ادا ميكند، تكرار كند تا بلكه نجات يابد.
مايرهولد كه ذهنش را تنها فضاي شخصياش ميپنداشته، حالا گمان ميكند كه ديگر درون سر او هم متعلق به طبقه كارگر است. اما گويا حزب از ايده اصلي او بيخبر بوده و تنها خودش و ريچارد سوم از آن مطلعند: خلق شخصيتي مثبت از ريچارد سوم و داشتن نگاهي دلسوزانه به او. زماني كه مايرهولد در سلول خود زنداني است، ريچارد سوم كه خود را قاتل و آدمكشي سنگدل و بيوجدان ميداند، ميخواهد بداند كه چرا مايرهولد نگاه دلسوزانهاي به او دارد و بر آن بوده تا از او شخصيتي مثبت بسازد: «- ريچارد سوم: رفيق استاد، بگو ما هم بدونيم، چرا ميخواستي از من يه شخصيت مثبت بسازي؟
- مايرهولد: چون تو نشانه شري بدون بار ايدئولوژي. تو يه قدرت سياهي ولي نشانه شر خالصي. براي رسيدن به قدرت ميكشي، نه براي رسيدن به آرمانشهر. براي انجام شر هيچ عذاب وجدان و ترديدي نداري ولي از همدستها و قربانيهات انتظار نداري تو رو به خاطر جنايتهات ستايش كنن. تو در آنچه پليد و وحشتناكه عظمت داري چون يه عوام فريب نيستي. در آن واحد جذاب و حال به هم زني ولي از خودت خدا نميسازي...
ويسنييك در پايان نمايشنامهاش در فضايي دور از واقعگرايي، شرايطي را براي مايرهولد مهيا ميكند تا او بتواند در زندان صحنه پاياني ريچارد سوم كه در آن ريچارد سوم از پاي درميآيد را به شيوه مطبوع خود كارگرداني كند و در نهايت، باز به شيوهاي به دور از واقعگرايي اعدام ميشود.