قاضي؛ جلوه ترجمه
منوچهر بديعي
ترجمه ادبي تا قبل از سال ۱۳۳۲ اساسا اهميت امروزي را نداشت. آثاري از داستايوفسكي و ديگران ترجمه شده بود اما كسي به دنبال آن نبود كه صحت و سقم ترجمهها و حتي درستي زبان فارسي آنها را مورد توجه يا مورد انتقاد قرار دهد. ترجمه اگر ميشد در حوزهاي غير از ادبيات بود؛ بهطور مثال فرض كنيد قبل از اين دوره در مباحث فلسفي ترجمهاي صورت گرفته بود كه همان ترجمه محمدعلي فروغي از رساله مشهور دكارت به نام «گفتار در روش به كار بردن عقل» بود.
توجه به ترجمه صحيح از زماني شروع شد كه انتشارات «نيل» نه تنها به انتشار آثار ترجمهشده پرداخت بلكه تمام اين آثار زير نظر و ويراستاري ابوالحسن نجفي منتشر ميشد. علاوه بر آن نيل نشريه نقد كتابي را چند سالي منتشر كرد كه در آن منتقدان ترجمهها را هم از لحاظ فارسي، از لحاظ انطباق با متن و مسائل ديگر مباحث ترجمه بررسي ميكردند. به عنوان مثال آثار داستايوفسكي را مشفق همداني كه مدير مجله كاويان بود انجام ميداد. غالب ترجمههاي موجود از اين نويسنده را او منتشر ميكرد و ترجمههايش از آن دست ترجمههايي نبود كه سبك داستايوفسكي در آن رعايت شده باشد بلكه با عبارات و جملههاي كليشهاي و قالبي مانند «ديگ خشمش به جوش آمد» يا «فواره اشكش جاري شد» ترجمه شده بود. كسي هم به بررسي كاري كه مترجم انجام ميداد علاقهاي نداشت. من پيش از اينكه آثار داستايوفسكي را به انگليسي بخوانم و پيش از اينكه ترجمههاي بهتري چاپ شود، ترجمههاي او را ميخواندم.
بعد در سالهاي ۳۳ و ۳۴ بود كه محمد قاضي آمد. اولين ترجمه دقيق از «دن كيشوت» را او منتشر كرد. درباره «دن كيشوت» كه ميگويند اولين رمان است بايد اين گفته را همين جا رد كنم كه چنين چيزي نيست و رمان به معناي رمان رئاليستي از اواسط قرن نوزدهم و عمدتا با بالزاك در فرانسه شروع شد. در هر حال «دنكيشوت» يك نقيضه يا طنزي است كه داستانهاي پهلواني و سلحشوري را، داستانهايي كه نمونهاش در ادبيات ما هم بسيار است، دست مياندازد و آقاي قاضي نخستين كسي بود كه ترجمهاش از جهت رعايت سبك و فارسي مناسب اهميت داشت و همين باعث شد همه به اهميت نام مترجم و كار مترجم پي ببرنند. قاضي اولين كسي بود كه براي ترجمه يك اثر ادبي جايزه مجله «سخن» را دريافت كرد. داوران اين جايزه را به كسي اهدا ميكردند كه از زبان اصلي ترجمه كرده باشد اما قاضي «دنكيشوت» را نه از زبان اصلي كه اسپانيايي بود بلكه از زبان فرانسه ترجمه كرده بود. به همين دليل هم ابتدا قصد نداشتند اين جايزه را به قاضي اهدا كنند.
اما قاضي يادداشتي براي مسوولان مجله سخن نوشت و گفت شما اگر تمام اين شهر را بگرديد دو نفر را هم پيدا نميكنيد كه بلد باشند اسپانيايي را تتهپته كنند چه برسد به اينكه آنقدر كتاب خوانده باشند كه بتوانند «دنكيشوت» را كه به زبان اسپانيايي چهارصد سال پيش نوشته شده، به خوبي درك و ترجمه كنند. بنابراين آنها از شرطوشروطشان صرفنظر و جايزه را به آقاي قاضي دادند. از آن به بعد محمد قاضي معياري شد.
نكتهاي كه از محمد قاضي شروع شد و توجه ما را نسبت به ديگران جلب كرد اين بود كه تقريبا كليه مترجمان جدي ادبيات خارجي - دستكم مترجماني كه ادبيات فرانسه ترجمه ميكردند- زبان مادريشان فارسي نيست. آقاي قاضي هم جزو همين دسته است. او در سن ۱۶ سالگي به تهران آمد و در سال ششم مدرسه دارالفنون مشغول تحصيل شد. همانطوركه خودش گفته بود زبان مادرياش كردي بود. محمد قاضي به تهران كه آمد در منزل عمويش كه يكي از قضات ديوان كشوري بود، ساكن شد. فارسياي كه محمد قاضي ياد گرفت آن زباني نيست كه در دامان مادرش، از زبان اهل خانواده و همبازيهاي دوران كودكياش ياد گرفته باشد. اين فارسي را در مدرسه آموخت و با اين فارسي «دنكيشوت» را ترجمه كرد. در نتيجه قاضي بهترين راه را در پيش گرفت و زباني را كه در مدرسه آموخت بهكار گرفت و همان زبان مناسب اين داستان بود.
به اين ترتيب ترجمه قاضي ملاك شد. بارها و بارها با آقاي نجفي و نجف دريابندري درباره ترجمه «دنكيشوت» قاضي صحبت كرده بوديم و ميگفتند ترجمه خوبي است. اما آنها ترجمه چاپ اول را ميپسنديدند. ويژگي آن چاپ اين بود كه زباني را كه قاضي در مدرسه آموخته بود رعايت كرده و ظرافت طبع داشت. بعدها عدهاي گفتند اگر ميخواهي زبان داستان به سبك قديم باشد بايد تغييراتي در آن بدهي. تغييرات هم چيزهايي مثل «همي گفتم» بود. آقاي نجفي اين تغييرات را به من نشان داده بودند و همين تغييرات در چاپهاي بعدي آن را به ترجمهاي تقريبا متفاوت تبديل كرد. فقط به اين دليل كه ديگران به قاضي ايراد گرفته بودند. بهطور كلي قاضي انسان بسيار خوشبرخورد و مهرباني بود كه راحت و آسوده همه نظرها را گوش ميداد. يادم ميآيد زماني جواني در مجله آدينه نقدي نوشت كه درباره يكي از ترجمههاي قاضي بود. البته برخي اشتباهات در ترجمهاش بود. اما قاضي بدون اينكه چيزي بگويد در جواب نوشت زبان فرانسه را همين جا از راه كتاب خواندن ياد گرفتهام. او در كمال خضوع و فروتني نوشته بود هر زمان اين اشكالات را از من در جايي ديديد برايم بنويسيد و من رعايت ميكنم. به هيچوجه نديديم كه با اين مطلب تزلزلي در او ايجاد بشود و واكنشي از روي بدخلقي نشان بدهد. با اين رفتارش بيش از اينكه آن مقاله انتقادي مورد توجه قرار گيرد، برخوردش مورد توجه و ستايش قرار گرفت. او هميشه همينطور بود. رفتار دلپسند، خوب و تميزش توجه همه را جلب كرده بود. ميخواهم بگويم جلوه ترجمه را از آن برخورد احساس كرديم.