گزارش از سينماي اهالي رسانه
فيلم ديدن تبعيديها در سينماي ملت
علي وراميني
آخرين اكران سينماي اهالي رسانه ساعت ده و نيم شب است.
طبيعي است بازتاب روايت آنچه در طول روز در اين مكان رفته است به نسخه روز بعد روزنامه نميرسد و وقتي مخاطبان اين ستون را ميخوانند يك و نيم روز پس از سپري شدن آن روز است. اما روز اول. طي تقريبا يك دههاي كه جشنواره فجر را از سينماي اهالي رسانه پيگيري ميكنم هيچ روز اولي را به اين بيرمقي نديده بودم. بخشي از اين به دليل اتفاقاتي است كه اين چند ماه پشت سر گذاشتهايم. همه ما درجهاي از افسردگي را در حال تجربه كردن هستيم كه طبيعتا همه جا آن را با خود داريم و البته تاثير اين حوادث بر حاشيههايي كه براي جشنواره فيلم فجر و به نحوي فضايي دو قطبي به وجود آورد در رخوت جشنواره بيتاثير نيست. حتي اين افسردگي را در برگزاركنندگان جشنواره هم ميشد ديد؛ تا ظهر روز برگزاري كماكان كارگران مشغول كندن پوسترهاي تبليغاتي و برنامههاي پيشين پرديس ملت بودند و از دكورهاي رنگرنگي هم حداقل در روز اول خبري نبود.
يكي ديگر از دلايل بيرمقي را ميتوان خود پرديس ملت دانست و البته غيرمتمركز بودن مكانهاي جشنواره. خيلي از اهالي رسانه و منتقدان در پرديس ديگري كه مركز شهر است، فيلم ميبينند از ديگر سو فيزيك پرديس ملت هم به گونهاي نيست كه به تشكيل دادن گعده و گپوگفت افراد را سوق دهد. براي همين است كه فيلم ديدن در اين فضا شبيه به انجام يك كار اداري ميشود و نه بيشتر. اما جز مستند و فيلم كوتاه 3 فيلم در روز اول جشنواره در پرديس ملت اكران شد كه نگاهي مختصر به آنها مياندازيم.
سه كام حبس: فيلمي كه شروع نميشود
با وجود سالنهاي متعدد نمايش مردمي و غيرمردمي و البته قرعهكشي فيلمها براي نوبت اكران ديگر نميتوان گفت كه اوپنينگ يا فيلم افتتاحيه جشنواره فلان فيلم بوده است اما مثلا اوپنينگ جشنواره در سينماي رسانه، چنان نااميدكننده بود كه رخوتش بعد از يك روز از تنم نرفته است. «سه كام حبس» ساخته سامان سالور در ادامه قالب و (نه ژانر) سيطرهزده بر بخشي از سينماي ايران است كه تنها ايدهشان اين است كه نميخواهند خالتور باشند. سه كام حبس روايت زن و شوهري از طبقه پايين جامعه است كه هر كدام به شيوه خود قصد دارد، زندگي بهتري داشته باشد كه البته از يك سوم ابتدايي به بعد با اين تفاوت شيوه آشنا ميشويم.
سالور قصد دارد، قصهاي جذاب تعريف كند و براي اين داستان را تو در تو ميكند. اما مخاطب با داستانها همراه نميشود چراكه اساس پيش رفتن با چنين داستاني همدل شدن با شخصيتهاست كه در سه كام حبس شخصيتها كاملا رو هوا هستند. تاكيد بسيار زياد بر المانهايي كه بعدا كاملا ول ميشوند و هيچ كمكي به شخصتسازي نميكنند جز گيج كردن مخاطب، راه به جايي ندارد. فارغ از اينها مشكل عمده اين دست فيلمسازان اين است كه مديوم سينما را با تابلو اعلانات و هشتگ در شبكههاي مجازي اشتباه گرفتهاند و به جاي مسالهسازي براي مخاطب ناله ميكنند و جمله قصار ميگويند.
قصيده گاو سفيد: تكرار ناكام
صناعيها بعد از فيلم احتمال باران اسيدي در تكرار خودش ناكام مانده است. داستان يك خطي فيلم جذاب است. مردي به اشتباه اعدام شده و قاضي عذاب وجدان دارد و در پي جبران است. فيلمنامه اما نتوانسته بر اين پايه ايده وسوسهانگير بالا رود و كارگرداني واضحا بد هم اين پروسه را كامل كرده است. گويي تنها اصرار كارگردان به چيدن قابهاي الاين(سرخط) است و نه به تماشاي فيلم كه انگار در آتيلهاي عكاسي هستيم و قرار است براي در و ديوار خانه عكسهاي خوش قاب بگيرم. اگر در فيلم پيشين او بازيهاي كارتوني را گردن نابازيگري شمس لنگرودي ميانداختيم در اينجا مشخص شد كه صناعيها يا اعتقادي به بازي گرفتن ندارد و يا در اين مورد نقطه ضعف اساسي دارد.
به طور كلي ميتوان گفت، صناعيها قصد داشته مساله قصاص را از مسيري جز مسيرهايي كه تا به حال به آن پرداخته شده، مطرح كند اما در پرداخت ناكام ميشود. نه قاضي خوب و نه قاضي بد ميتواند بسازد و نه ساختار در برابر فرد. چند پلان و يك سكانس هم چنان با فيلم غيرمرتبط هستند كه مخاطب گمان ميبرد، اشتباه شده است. البته تدوين شلخته و فكر نشده فيلم هم در اين ناكامي بيتقصير نيست.
عامهپسند: بسنده به طرح مساله
بعد از من و عرق سرد و الان هم عامهپسند ديگر ميتوان گفت، بيرقي راوي مساله زن است. اگر كه زنانگي در من و عرق سرد به مثابه نوع بودن اجتماعي مطرح شد در عامهپسند با فرديت يك زن ايراني در دهه 6 زندگي مواجه ميشويم كه ميتواند شمايل بسياري از تمام زنان اين سني باشد. زني ناكام، به حاشيه رانده شده كه ميخواهد عليه تماميت آنچه تا به حال بوده است، قيام كند و تازه ميخواهد وارد اجتماع شود كه طبيعي است وقتي حدود اين اجتماع را نميداند از پيش شكست خورده است. پاياني كه از همان ابتدا لو ميرود و دست كارگردان خالي ميشود و براي مخاطب چيزي براي همراهي باقي نميماند.
نقطه قوت صناعيها ساختن دو شخصيت با تقريبا 3 دهه اختلاف است كه هوشمندانه و با توجه به جزييات اندازه هر كدام از شخصيتها را براي مخاطب مشخص ميكند. اما ضعف فيلمنامه و فرم نامربوط فيلم كه در رو شدن دست كارگردان هم بيتاثير نيست، فيلم را جذاب نميكند اما طرح مساله چرا.