فرزند، نيروي با دوام
محمد خيرآبادي
چند روز پيش رفته بودم سوپرماركت براي دخترم مسواك بخرم. يك مسواك از قفسه برداشتم. پرسيدم «چند؟» صاحب مغازه گفت: «ده تومن.» مسواك را روي پيشخوان گذاشتم و داشتم كارت بانكيام را
در ميآوردم كه حساب كنم. صاحب مغازه دستي به سر كم مو و موهاي سفيد باقيماندهاش كشيد. خنديد و گفت: «اگه واسه خودت بود ميگفتي چه خبره ده تومن؟ يه مسواك دو تومني هم باشه بسه. درسته؟» گفتم: «فكر كنم آره.» گفت: «اگه اين جوري نبود كه كسي صبح از خونه در نمياومد.» راست ميگفت.
كم نديدهام پدر و مادرهايي كه شب عيد به لباسهاي سال قبلشان اكتفا ميكنند تا بتوانند سر تا پاي بچههايشان را نو كنند. براي پدر و مادر آنقدر كه نونوار كردن بچهها لذت دارد، ديدن لباسهاي نو به تن خودشان چندان لذتآفرين نيست. آنقدر كه پدر و مادر نگران شام و ناهار بچهها هستند، خود بچهها دلمشغول نيستند. وقتي آدم فرزنددار ميشود نگاهش به دنيا تغيير ميكند. انگار از يك دنيا به دنياي ديگر ميرود. فرزنددار شدن شبيه اين است كه در حياط يك خانه قديمي زيبا با باغچههايي پر از درخت و گل و حوض بزرگ پرآب، در گوشه حياط دري وجود داشته باشد كه وقتي آن را باز ميكني وارد حياط ديگري شوي با درختان نونهال و گلهاي نشكفته و زيباييهاي خاص خود. حياط قديمي جايي است كه به آن تعلق داري. يادآور زادگاه، خانه پدري، پدر، مادر، خانواده، دوستان و همه تعلقات زندگي پيش از فرزنددار شدن است و حياط جديد نشان زندگي پس از فرزنددار شدن. وقتي در حياط جديد هستي دلت هواي حياط قديمي را ميكند و وقتي در حياط قديمي هستي دل توي دلت نيست كه به حياط جديد بروي و دستي به سر و گوش آن بكشي.
حياط قديمي به تو احساس تعلق ميدهد. احساس وصل بودن به جايي، ريشه داشتن در خاكي و پشتگرم بودن به كساني و حياط جديد انگيزه حركت، تلاش و زندگي ايجاد ميكند. هميشه نياز داري كه بين دو حياط رفت و آمد كني. گاهي دلت ميخواهد به حياط قديمي بروي، زير سايه درختانش بنشيني، نفسي تازه كني، شارژ شوي و برگردي به حياط جديد و مشغول كار و تلاش شوي. همه ما يك پا در حياط قديمي و يك پا در حياط جديد داريم. ريشهاي در نسل قبل داريم و ساقهاي در نسل بعد. تجربه فرزنددار شدن تجربهاي منحصر بهفرد است. آن را با هيچ رابطه ديگري اعم از روابط دوستانه، رفاقت، همكاري و حتي روابط عاشقانه نميتوان مقايسه كرد. فرزنددار شدن با فرزند كسي بودن هم متفاوت است. فقط در تجربه فرزند داشتن است كه خود را كاملا مسوول انساني ديگر ميدانيم، دوست داشتن را در حد كمال حس ميكنيم و پيوند عميق عاطفي برقرار ميكنيم. فقط تجربه فرزند داشتن ميتواند نيروي محركي با دوام به ما تزريق كند، آنطور كه تا دم مرگ روزبهروز از آن نيرو تازه و شاداب شويم.