رضا نامجو/ تاها بهبهاني هم نقاشي ميكشد و هم مجسمه ميسازد ضمن آنكه با شركت در بيينالهاي بينالمللي متعدد نمونههاي درخشاني از هنر ايران را به جهانيان معرفي كرده است. آثار او داراي دو مشخصه اصلي و جداييناپذير هستند: كلام عرفاي ايراني و حضور پرنده به عنوان اصليترين مشخصه كارهاي او در چهل و اندي سال... بهبهاني با شناختي كه از ادبيات و عرفان ايراني دارد، راه را براي ورود اين شناخت به هنرش هموار كرده و در تمام اين سالها عنوان كارهايش را از ميان اشعار شاعران پارسيگويي چون مولانا و عطار نيشابوري برگزيده است. او در سال گذشته به عنوان سفير سازمان جهاني غذا در ايران نيز انتخاب شد و ماموريت يافت براي كمك به اين سازمان كمكهاي بشردوستانه را جمعآوري كند.
هميشه به شاگردانم ميگويم تاثير فرد در جامعه غيرقابل انكار است. برخلاف تزهايي كه در گذشته وجود داشت و در آن درباره حركت تودهها و... داد سخن ميدادند، تاثير فرد در هنر دوران خودش، غيرقابل انكار است و با مطالعه اندكي در تاريخ هنر، صحت اين موضوع نيز به ما ثابت ميشود
آيا آثاري كه در نمايشگاههاي بينالمللي و حراجها عرضه ميشود فقط براي شناساندن هنرمند است يا مثلا شما وقتي به خارج از كشور ميرويد، نوع رفتار مخاطبان با آثارتان و ارتباطي كه با آن برقرار ميكنند نيز برايتان مهم است؟
به نظر من هر نقاش و مجسمهسازي به عنوان يك سفير هنري ميتواند در يك كشور بيگانه حامل پيام دوستي و صلح و انسان دوستي باشد. در نتيجه تاثير يك هنرمند در تغيير تصورات يك جامعه درباره يك كشور، از نظر من از تاثير يك سياستمدار بيشتر است. سياستمدار در قالب سياستهايي كه از قبل تعيين شده و به او ديكته شده، به يك كشور سفر ميكند و حرف ميزند؛ هنرمند اما با يك پشتوانه غني فرهنگي به همان كشور سفر ميكند. اين پشتوانه فرهنگي چيزي است كه ارزشگذاري در مورد آن كار سنگيني است. تا زماني كه آثاري از كشورمان در جهان عرضه نشود و افراد جوامع مختلف را تحت تاثير قرار ندهد، نميتوانيم در زمينه معرفي فرهنگ كشورمان برد تبليغاتي داشته باشيم.
يعني اعتقاد داريد كه هنرمند ميتواند چنين تاثيري را داشته باشد؟
خيلي بيشتر است. چون قدرت فرهنگي يك جامعه قدرتي پايدار و ريشهاي است. حال آنكه توانايي در عرصه نظامي نوعي از قدرت است كه با آمدن وسيلهاي جديد در اين حوزه، از دور خارج ميشود. از رده خارج شدن اين ابزار كارزار، يك مرتبه باعث افت قدرت يك كشور ميشود. حال آنكه غناي فرهنگي يك كشور را نميشود يك مرتبه فلج كرد. كشوري با تمدن چند هزار ساله كه با اتكا به همان تمدن در حال فعاليت است، از اين منظر تواناييهاي غيرقابل انكاري دارد. وقتي هنرمندي از همين كشور در كشوري مثل فرانسه نمايشگاه نقاشي برگزار ميكند، تاثير كارش بر نسل جوان فرانسه ماندگار است چون اين كار در خاطر جوانان آن ميماند.
اما هنرمندي كه اثرش را در دنيا معرفي ميكند بيشتر تلاش ميكند تا خود واقعياش را نشان دهد يا به هر حال ملزوماتي براي خودش قايل است مثلا اينكه مد روي كارش تاثير داشته باشد يا اينكه تلاش كند اثري خلق كند كه به معرفي بيشتر اثرش بينجامد؟
به نظر من مدگرايي در كار اساتيد ورود پيدا نميكند چون كار آنها ريشهدار است. معمولا اتفاق براي جوانهايي ميافتد كه گذري هستند و به فكر ماندگاري كارهايشان نيستند. آن هم به دليل يكسري از هيجانات جواني كه تحت تاثير بازار قرار ميگيرند- بازاري كه كاذب است- به همين دليل حسِ به وجود آمده در آنها ماندگار نخواهد بود. وجود المان سنتي در يك اثر هنري لزوما نماينده يك كشور نيست؛ ممكن است المان خاصي هم در تابلو وجود نداشته باشد؛ اما تفكري كه با استفاده از زيربناي غني ادبيات يك كشور شكل گرفته، تاثيرگذاري بيشتري خواهد داشت، بنابراين صحبت من بيشتر بر سر تفكر فرهنگي ريشهدار است يعني آن چيزي كه هويت فرهنگي يك مملكت را به نمايش ميگذارد.
آيا به همين دليل است كه معمولا در تابلوها و كارهاي مجسمه شما يك بيت يا يك مصرع از بزرگان ادبيات فارسي نوشته ميشود؟
من از سال 1350 روي اشعار مولانا كار كردهام. امروز قريب به 44 سال است اين كار را انجام دادهام. چون اشعار مولانا كوبهاي هستند، شناخت ريتم آنها كار چندان دشواري نيست به خصوص اينكه مولانا آن ابيات را بيشتر در حالت سماع گفته و به همين خاطر به راحتي ميشود ريتمشان را پيدا كرد. من با آثاري با مضامين اشعار مولانا نمايشگاههاي زيادي در كشورهاي متعدد داشتهام. بعضي از اين نمايشگاهها به مناسبت سالروز تولد مولانا برگزار شده است كه مهمترين آن نمايشگاهي در مقر سازمان يونسكو در پاريس بوده است. روز به روز كه بضاعت سوادم بيشتر شد، اين جرات در من به وجود آمد به دنبال عطار بروم. همانطور كه خود مولانا گفته: «هفت شهر عشق را عطار گشت، ما هنوز اندر خم يك كوچهايم» در بدو ورود به اين مرحله با مشكلات بسياري مواجه شدم.
آيا دليل بروز اين مشكل ويژگيهاي اشعار عطار بود؟
بله درست است. در اشعارعطار به هيچوجه آن گونه كه ضرباهنگ در اشعار مولانا مشخص است، نيست. شما وقتي به يك اركسترسمفونيك ميرويد، وجود سازهاي متعدد و نوازندگان متعدد همه جاذبههايي دارد كه چشم نواز است و در مرحله شنيدن هم گوشنواز اما وقتي به يك كنسرت مجلسي يا كوارتت ميرويد كه سازها محدود است، كار آهنگساز مشكلتر ميشود چون او بايد تمام احساس خود را با سازهاي محدودتري بيان كند. در پارهاي موارد شناخت ضرباهنگ مشكلتر ميشود. كار عطار هم درست همينطور است. به اين صورت كه در آغاز كار به هيچوجه ريتم اشعار او را نمييابيد، مگر اينكه مكرر آنها را خوانده باشيد. من بعد از چند سال جرات پيدا كردم اين درك را از عطار داشته باشم كه بتوانم اشعار او را در كارهايم بياورم. من چون در خانوادهاي كه ادبيات زير بناي فكري آنها بود، بزرگ شدم و در همين حال و احوال زندگي كردم احتمالا كار راحتتري براي يافتن رمز و راز كارهاي عطار داشتم. بعد از مدتي هم اين جسارت را به خود دادم كه اشعار خودم را براي عنوان آثارم انتخاب كنم. اين عنوانها هم در همان حال و احوالي است كه با آن زندگي كردم و با آنها انس گرفتهام. حدود 10 سالي است كه اشعار خودم شكلدهنده عنوان آثارم هستند.
پرنده يك موجود شاعرانه براي شما به حساب ميآيد. دليل استفاده از پرنده آن هم در اين همه اثر از چه نقطهاي نشات ميگيرد. حداقل برداشتي كه ميتواند در ذهن مخاطب به وجود بيايد نگاه عطار به سيمرغ و سيمرغ است...
پرنده در ادبيات ما سابقه بسيار ديرينهاي دارد. اين سابقه به دوره ابوعلي سينا برميگردد. پرنده در آثار او هم نقش مريد را دارد و هم نقش مراد را. در واقع پرنده در عرفان ايراني همان انسان است زيرا پرنده با انسان وجوه اشتراكي بسيار زيادي دارد. پرنده همان موجودي است كه بدون آب و دانه كيلومترها پرواز ميكند در عين حال همان پرنده با يك ساچمه كوچك هم از پا در ميآيد. انسان هم همينطور است زيرا در برخي موارد بسيار مقاوم و پرتوان است و در بعضي موارد با اشارتي از پا در ميآيد. از طرفي پرنده در طول تاريخ بشر مورد رشك و حسد انسان بود. هيچ انساني تا به حال حسرت فيل را نخورده است. هيچ انساني حسرت زرافه نخورده اما روزي كه در يك غروب پاييز در حياط خانه روستايي خود مينشسته و ميديده دسته پرندگان با چه راحتي و فراغبالي از مكاني به مكان ديگر نقل مكان ميكنند، حسرت خورده كه چرا خودش نميتواند اين كار را بكند. پرنده بعدا وارد ادبيات ما شد. از سيمرغ عطار گرفته تا سيمرغ فردوسي. اين مسير تا به امروز جلو آمد و پرنده به عنوان سمبل آزادي، سمبل يك جامعه آزاد و جامعهاي كه به راحتي ميتواند زندگي كند، در اشعار شعراي نيمقرن گذشته ايران هم تجلي كرده است. استفادههاي بسيار خوبي از المان پرنده در ادبيات ما شده است. وقتي اين نشانه را وارد جريان هنر تجسمي كردم، شايد به نظر ميرسيد تكرار اين المان نگرانكننده باشد و نكته اين بود كه من تا كجا ميتوانم پيش بروم. با اين وجود اما 43 سال است با پرنده كيف كردهام و پيش آمدهام.
عبارت پرندگان تاها كه مبين كارهاي شما و شخص تاها بهبهاني است نخستين بار چه زماني، مورد استفاده قرار گرفت؟
قبل از اينكه در كشور خودم، عنوان «پرندگان تاها» شناخته شود، در آن سوي مرزها و در نمايشگاههايي كه برگزار ميشد جاي خودش را باز كرد. خيليها در نمايشگاههاي متعدد به من ميگفتند: «اميدواريم هيچوقت پرندگانتان را رها نكنيد!» اين جمله را از زبان يك فرانسوي شنيدن خيلي معنا دارد. جنبههاي سمبليك پرنده امروز دارد گسترش پيدا ميكند. در نمايشگاههاي متعددي كه برگزار ميكنم، برداشتهايي از كارها ميشود كه براي خود من هم خيلي جالب است. برداشت مخاطبان در خيلي مواقع با من همسو است و البته در برخي موارد هم از من جلوتر است. اين برداشتي است كه در برخورد با مخاطب غيرهموطن براي من خيلي جذاب است.
پرنده معمولا نماد آزادي و از آن طرف زنداني بودن است، اين طور نيست؟
يك آقاي ژاپني به نام «تاكي شي ناييتو» در فرانسه از من كاري خريد. بعدها در نامهاي براي من نوشت: پرنده شما در اين روزهاي سرد و خاكستري پاييز پاريس، اتاق مرا چون خورشيدي درخشان گرم نگه داشته است. اين نامه براي من بسيار جالب بود كه يك تاجر شرقي كه به خاطر شغلش امروز در پاريس زندگي ميكند، اين برداشت را درباره كارم داشته است. از اين قصهها زياد دارم. دفتري كه در نمايشگاهها ميگذارم و جملاتي كه مردم در آن مينويسند شرح بسيار مبسوطي است از راهنماييها و نقطهنظرات آن مردمان و البته علاقه آنها به ادبيات ما. هميشه دلم ميخواست مطالب مخاطبانم را هم چاپ كنم تا جوانان ما بدانند آنها در مورد ما چگونه فكر ميكنند و ارزشي كه براي هنر ما قايلند، چگونه خوديها از آن غافلند.
شما جزو معدود هنرمندان ايراني هستيد كه هم در دو بعد (نقاشي) و هم در سه بعد (مجسمهسازي) آثار قابل تاملي ارايه دادهايد. اين در حالي است كه معمولا چنين اتفاقي براي هنرمند نميافتد...
من از 10 سالگي نقاشي را آغاز كردم. در 10 سالگي شاگرد علياكبر نجمآبادي (از شاگردان استاد كمالالملك) شدم. در 13سالگي هم مجسمهسازي را نزد استاد رفيع حالتي آغاز كردم. ايشان از مجسمهسازان قديمي بود و نزد اساتيد روسيه كار كرده بود. بعدها دكور سينما، تلويزيون و تئاتر خواندم. حتي چند نمايشنامه بزرگ مثل مكبث، هملت، باغ وحش شيشهاي و... را كار كردم. با اين وجود چون دلم ميخواست همه بخشهاي كار را خودم انجام دهم در اين عرصه فعاليتم را ادامه ندادم. همان ور كه ميدانيد دكوراتور تئاتر و سينما تابع كارگردان است به همين خاطر به دنبال كارگرداني تئاتر رفتم. متوجه شدم در سالزبورگ اتريش تئاتري به نام «ماريونت» وجود دارد كه آثار بزرگاني چون موتزارت را به صورت تئاتر عروسكي ارايه ميدهد. به دنبال اين كار رفتم و بعد از بازگشت به ايران رييس دپارتمان تئاتر ماريونت دانشكده هنرهاي دراماتيك شدم. سالها تدريس كردم. حدود 12 سال به اين كار مشغول بودم. مجموعه آنچه آموخته بودم، مرا از تكوجهي بودن بيرون آورد. همان آموختن دكور سينما و تلويزيون تا حدودي توانايي انسان را در ساخت و اجرا بالا ميبرد در نتيجه مجموعه آنچه آموخته بودم باعث شد بتوانم در نقاشي و مجسمهسازي به كار برم و امروز در زمينه كار مجسمههاي برنزي با همان عنوان پرندگان تاها مشغولم. البته در اين سالها، تدريس به شاگردان و آمادهسازي باغ موزه تاها بهبهاني، بخشي از اوقات مرا به خود ميگيرد. من در سال گذشته در بيينال كينگ دائو در چين شركت داشتم و 14 مجسمه به سفارش اشخاص و گالريها براي سوييس، فرانسه و آلمان ساخته و فرستادم.
انگار مشتريهاي شما بيشتر از كشور فرانسه هستند؟
پاريس هنوز هم يكي از پايگاههاي بزرگ هنر دنياست و اصولا مردم فرانسه درك و فهم وسيعي درباره فرهنگ و هنر ايران دارند.
در انتها ميخواهم نظر شما را درباره نمايشگاههايي كه برگزار ميكنيد بدانم، به نظر شما چنين اقداماتي ميتواند چه تاثيري بر روند اقتصادي هنر تجسمي داشته باشد؟
من هميشه به شاگردانم ميگويم تاثير فرد در جامعه غيرقابل انكار است. برخلاف تزهايي كه در گذشته در ذهن جوانها فرو ميشد و در آن درباره حركت تودهها و... داد سخن ميدادند، تاثير فرد در هنر دوران خودش، غيرقابل انكار است و با مطالعه اندكي در تاريخ هنر، صحت اين موضوع نيز به ما ثابت ميشود. حضور خيل عظيم تماشاگران در شب افتتاح نمايشگاههاي من كه نشان از محبت و پشتيباني آنان دارد، مهر تاييدي است بر تاثير هنر يك فرد بر جامعه. مردم ما برخلاف آنچه در بيرون تبليغ ميشود طالب خريد آثار هنري هستند. امروز بيشترين خريدار آثار هنري هنرمندان ايراني در خارج از كشور، ايرانيها هستند. اين امر نشاندهنده علاقه مردم ايران به هنر سرزمينشان است. امروز افراد متمول در داخل كشور از هنرمندان حمايت خوبي ميكنند. تاثير كمك و خريد اين افراد در پيشبرد هنر مملكت اهميت زيادي دارد. اين اقدام ميتواند جريان اقتصاد هنر را بسط دهد. البته در كنار اين مقوله بايد فرهنگسازي شود تا جوانهاي هنرمند را متوجه كند خريداري كه دارد براي آثار هنري آنها پول ميدهد، اثري را ميخواهد كه ماندگار باشد و بتواند آن را به عنوان سرمايه در خانه خود نگهداري كند.