نگاهي به مجموعه شعر «شهين خسروينژاد»
پويايي و كنش متقابل
فرهادكريمي/ سوسور ميگويد: «واژهها محصولات جمعي تعاملات اجتماعي و ابزارهاي ضروري براي افراد بشر هستند كه به وسيله آنها دنياي خود را بنياد ميگذارند و توليد ميكنند» و ميدانيم كه هر متني امكانات تعامل و ماندن در جهان را نشان ميدهد، اما تعامل بين دنياي متن و مخاطب، تعاملي است كه متن ادعا دارد ايجاد ميكند تا انتظارهاي مخاطب را برآورده كند.
شعرهاي خسروي نژادـ برگزيده چهارمين دوره جايزه شعر كارنامه ـ بر محوريت تعامل بين متن و مخاطب استوار است و بر همين اساس پرداختهاي زباني و معنايي، تعادلي منطقي دارند. اينكه زبان يا معنا اولويت متن باشد، به توليدكننده متن بستگي دارد اما بديهي است كه هيچكدام
قابل ناديده گرفتن نيستند. دو كنش «ادراك» و «توضيح» از يك طرف و «گستره تخيل مخاطب» از طرفي ديگر كليدهاي ورود به متن هستند و كشف هويت متن يعني همان ورود به جهان متن. آنچه از شعرهاي مجموعه به دست ميآيد، وجود جريان سيال ذهني شاعر است كه در نتيجه اجازه ورود به لايههاي دروني شعرها داده شده و در نهايت به پردازشي منتهي ميشود كه از يك متن موفق انتظار ميرود. شعر خانم خسروينژاد تابع فرم دروني است و حوزه محتوايي اثر مبتني بر روابط دال و مدلولي است كه در آن معنا در موازات متن حركت ميكند، چرا كه هر متني نيازمند وجود يك رابطه دلالتي است.
البته اين رويكرد فقط مختص به همين مجموعه نميشود بلكه با بررسي كارنامه شعري شاعر متوجه ميشويم كه اين استراتژي در ديگر آثار ايشان نيز قابل پيگيري است. اين حركت معنا در موازات متن، به شكل فزايندهيي موازنههاي معنايي را بالا برده است: «درست هنگامي كه پشت ترازو ايستاده بود/ ميخنديد/ جرمي نداشتم اين تنها وزني بود كه نوشت/ در تاريكخانه دست همه رو ميشود/ كه ظاهر ميشوم خلاف وزن/ و فرو ميريزم/ پيدرپي/ درست هنگامي كه پشت ترازو ايستاده است/... ص 35» برآيندي كه از متن و مضمون اين سطرها به دست ميآيد، هارموني سيال كلمات و توجه هوشمندانه شاعر به عناصر و متغيرها در جهت فهم متن است كه اين از جمله عوامل تاثيرپذيرهاي تعيينكننده درون متني است كه تحليل و دريافت آن را با توجه به ساختارهاي ذهني مخاطب فراهم ميكند چرا كه فراشد شناخت درست نشانهها و عناصر متن، همواره موقعيت كشف ايدهها را نيز به وجود ميآورد. به اين سطرها دقت كنيد: «مقايسه كن عقاب تنيسون را با باز تدهيوز/ خرگوشانت را درين مزرعه ميان سطرها ول كن/ شايد يكي از آنها عقاب معني شود ديگري باز و سومي خرگوش/ هنوز كوچك بودم كه بهدنيا آوردمت/ موهايم دمخرگوشي بود/ مادر معني شدم- پريدم لابلاي علفها/ شير خورديم تو خنديدي من دردم گرفت/ ص 48» عناصر به كار گرفته شده- مزرعه، خرگوش، عقاب، علف و... - همه در منطق روايت تاثيرگذارند و در گسترش معناهاي مستتر در متن دخالت دارند. اما نكته مهم اين است كه عناصر متني و فرامتني در تداوم روايت، ميتوانند مشخص كنند كه از ميان معناها و دريافتهاي متعدد، كدام مورد را حذف و كدام مورد را گسترش داد. مثل همين سطرهاي بالا كه «مزرعه، مادر، شير و... » ضرباهنگ روايت را جهت داده و در بستري عميق، لذّت كشف و دريافتهاي شاعرانه را به مخاطب ميبخشند. كلمات، تصاوير، عناصر و... نشان ميدهند كه شاعر در بازيابي پديدهها براي آنها معنا ايجاد كرده است، البته اين عناصر و نشانهها را از كاركرد مكانيكيشان به خوبي دور كرده و در كاركردي حسي ـ ادراكي به دنبال توليد مفهوم آنان بوده است. تكثير مفاهيم در شعرهاي مجموعه بارها و بارها اتفاق ميافتد كه وجود ظرفيت تشخصطلبي باعث شده ما با متني روبهرو باشيم كه ابعاد مختلف معنا و مفهومپذيري را در خود وارد ميكند و در نهايت خود متن نيز همراه خواننده فكر ميكند.
آنچه از خوانش كلي مجموعه به دست ميآيد اين است كه خود راوي در مركز تحولات ذهني ايستاده و با آگاهي از لايههاي دروني سطرها، پديدههاي جدي پيرامونش را كشف و زمينه ورود تفكر را به لايههاي دروني شعرش فراهم ميسازد. همواره شاعراني كه نگاهي هستيشناسانه و بيواسطه ارايه ميدهند، نوعي پويايي و كنش متقابل و هدفمند در ذهن مخاطب ايجاد ميكنند و روايتهاي چالش برانگيز و تفكر محور خلق ميشود. «با شليك موشكي كاغذي/ شهرشان ويران شد/ گذشتهشان سوخت/ خدا را شكر همه جا پاها رفت/ خدا را شكر كه شكل كلي حوادث ريخت/ حالا روي يك نيمكت يادگارياند/ با مينيابهايشان در عكس/ نيمكت كلاس اول هميشه جاي وسيعي داشت/ هر روز تكه تكههاي كسي برميگردد به شتاب/ فرياد ميزند يافتم يافتم/ به اندازه وزن مايع هم حجمش گيج/ ص 57.»