نگاهي به مجموعه شعر «بادبادكهاي روزنامهاي» سروده «مزدك پنجهاي»
آينه تمامنماي زمانه
پرويز حسيني/ «سراسر ديروز باران بود/ نه قطرهيي مال من شد/ نه قطرهاي مال تو/ سراسر ديروز، خانه نشستيم/ چترهايي ديديم/ كه سهممان را به خانه ميبردند/ سراسر ديروز باران بود!» (شعر «حسرت»– صفحه 11). بعد از «چوپان كلمات» (چاپ اول-88)، دومين مجموعه شعر «مزدك پنجهاي»، دربرگيرنده چهل و دو شعر در دو دفتر «سراسر ديروز باران بود» و «بادبادكهاي روزنامهاي» است.
شاعري با عاطفه و تخيلي قوي در ايجاد تصويرهايي كه به واژگان، جاني تازه ميدهد و مگر نه اينكه شاعر خالق است و كلمات مخلوقش؟ او مدام در تلاش است شعري بيافريند كه به قلب شنوندگانش تلنگر بزند و آشكار است اگر شعر دلي را تكان ندهد، حواريون خود را از دست خواهد داد و اينجا ديگر خيلي نيازي نيست آن را با پارادايمهاي از پيش تعيين شده، متراژ كنيم. به اعتقاد نگارنده، شعرخوب، شعري است كه در خلوت بيخويشي تو، بتواند همچون پري دست تو را به نرمي بگيرد، با خودش ببرد به «تهي ميان دو تنهايي»، تو را بچرخاند و از متن خودش به تولدي وصفناشدني ببخشد، بيآنكه حضورش را دريابي، آنقدر طبيعي و نرمال، كه هيچ گونه جبر و تحميلي را حس نكني، بعد به آخرش كه رسيدي، مايل به آغاز آن باشي، چندين و چند بار: «ساختيم بالهها/ دم باله ها/ روزنامههايي كه زردشده بودند از ترس ما/ حلقه كرديم تو حلقهشان/ زنجير/ - زنجير؟/ زنجره/ زنجيره؟/ زن/ -پنجره؟/ يك آسمان آبي/ بادبادكها تاوان آرزوهاي ما شدند/ در لبخندي به سوي... » (از شعر «بادبادكهاي روزنامهيي» ص82).
تصويري كه شاعر از عشق و زن و زنجير و پنجره، به دست ميدهد، در تحليلي فرماليستي، ماهيتي كاركردي دارد به گونهيي كه حذف هر واژه موجب زايل شدن خود شعر ميشود.
از سوي ديگر، به همين دليل ميتوان به وحدت انداموار شعر[organic form]معتقد بود و به لحاظ تكنيكي، شعر كامل شعري است كه نتواني واژهيي از آن را حذف يا كلمهيي به آن اضافه كني. و نيز، از جايي شروع بشود كه بايد بشود و در جايي به انتهاي خويش برسد كه پاياني ديگر برايش متصور نباشي و به لحاظ روحي و عاطفي، حتما بايد شعر تو را با خودش يا خودت درگير بكند، شعر اگر چالشي نباشد، «شبه شعري» بيش نيست. وقتي پنجهيي ميگويد: «تنهايي غرور مردي تنهاست/ درد ميكشد/ نميگويد دوستت دارم.» (بند آخر شعر «غرور» ص27)
به راستي ما را با خودمان درگير ميكند و حتي وقتي از وطنش ميگويد، پيش از آنكه شعار باشد، احساسات ميهن دوستي را به چالش ميگيرد:
«به وقت جنگ ناموسم
به وقت صلح
معشوقهيي كه دست از سرم نميكشد.» (شعر «ايران» ص48)
يا بند آخر شعر «معشوقه باد»: «فراموشي گزيدهام
يادي شدهام به وقت مستي باد
طعم پيراهنت را با خود به دوش ميكشد
چون شهيد گمنامي كه فراموش نميشود از سرزمين پرگهر
معشوقي كه از ياد نميرود به وقت اهتزاز پرچم برفراز باد.» (ص36)
مزدك پنجهاي متعلق به نسل پس از انقلاب و جنگ است اما با استفاده از تخيل وسيعي كه دارد و يادآوري دوران كودكياش كه در جنگ گذشته، شعر «اروند رود» را ميسرايد كه گويي اهل جنوب و در متن رويدادها بوده است: «بگذار بگويم/ از آژيري كه موسيقي كودكيمان شد/ شيشههاي مهر و موم چسبهاي كاغذي» (ص97).
پنجهاي به نسلي تعلق دارد كه در آرامش پس از توفان، توفان را شناخته و ميكوشد در عين صداقت و بيطرفي، آينه تمامنماي زمانه خويش باشد. هرچند به نظر ميآيد شاعر، دربند مضمون و محتوا باشد، اما از فرم و نرم زبان دور نشده و تلاش كرده به سبك مخصوص خودش دست پيدا كند. مجموعه « بادبادكهاي روزنامهاي» شاعري را به ما معرفي ميكند كه خوشآتيه است و در عين جواني، مهر و امضاي ويژه خودش را دارد. مزدك پنجهاي ما را وا ميدارد به او و نسل همراهش سلام بكنيم و در تالار شعر معاصر براي آنها بهشدت كف بزنيم!