• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4754 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۷ مهر

يازده دوتا يك دارد

مهرداد احمدي شيخاني

پاييز 1359 و پس از سقوط خرمشهر كه ناچار از يافتن سرپناهي براي خانواده، آبادان را ترك كردم و به تهران آمدم و بعد از اسكان خانواده، فرصتي شد تا كمي هم به علايق خود برسم و براي همين، روزهايي كه مجلس اول شوراي اسلامي جلسه علني داشت، به عنوان تماشاچي، به در محل سابق مجلس مي‌رفتم و اگر ظرفيت محل تماشاچيان تكميل نشده بود، اجازه پيدا مي‌كردم كه در جايگاه بنشينم و مباحثات مجلس را ببينم و بشنوم. آن روزها حضور در مجلس و ديدن آنچه در آنجا مي‌گذشت كار بسيار ساده‌اي بود. فقط كافي بود صبح زود بروي و وارد جايگاه بشوي. بعد از مدتي آنقدر آنجا رفته بودم كه تقريبا همه حراست مجلس مرا مي‌شناختند و اين شناسايي حتي به بعضي نمايندگان هم رسيده بود و از آنجايي كه نماينده شهرمان را مي‌شناختم و با يكي از نمايندگان آبادان (مرحوم محمد نصراللهي) از قبل دوستي داشتم، كم‌كم از جايگاه تماشاچيان به راهرو دور صحن مجلس هم راه پيدا كردم و بسيار پيش مي‌آمد كه با بعضي از همين نمايندگان در آن راهرو بحث و گفت‌وگو مي‌كردم و مختصر رفاقتي هم با تعدادي از آنها پيدا كرده بودم كه يكي‌شان مرحوم «رضا اصفهاني» بود كه رفاقت‌مان تا پايان زندگي‌اش ادامه داشت. آنهايي كه هنوز رضا اصفهاني را به‌ ياد دارند در خاطرشان هست كه بي‌نهايت زندگي ساده‌اي داشت. چه در پوشش و چه در منش، اين سادگي را مي‌شد ديد، بدون آنكه احساس ظاهرسازي در بيننده ايجاد شود. معمولا كت و شلواري دست دوم از چهارراه گمرك تهران مي‌خريد (من خود يك‌بار به همراه او براي خريد كت و شلوار به چهارراه گمرك رفتم) كت و شلوار و ديگر لباس‌هايش را خودش در تشت مي‌شست و البته پس از خشك شدن بر طناب رخت، بدون اتو مي‌پوشيد. بارها در دفتر كارش (اتاقي در حسينيه ارشاد) باهم ناهار خورديم كه معمولا نان و ماست بود و تحملي‌ترين غذايي كه خورده بود غذاي مجلس شورا بود كه آن غذا هم داستاني دارد كه در ادامه مي‌گويم. خيلي وقت‌ها بعد از جلسات مجلس و اگر كميسيوني برپا نبود، با مرحوم اصفهاني از مجلس تا ميدان امام خميني قدم زنان و گفت‌وگو كنان مي‌رفتيم و آنجا سوار اتوبوس واحد مي‌شديم، تا برسيم به حسينيه ارشاد و ادامه گفت‌وگوهاي‌مان. مديريت مجلس اما بسيار بر جناب اصفهاني فشار مي‌آورد كه سهميه اتومبيل نمايندگان را بگيرد. 

اين اتومبيل سهميه، يك پيكان بدرنگ قهوه‌اي بود كه مرحوم اصفهاني هميشه امتناع مي‌كرد و به شوخي مي‌گفت من فقط اتومبيل بالاي چند ميليون (اتوبوس شركت واحد) سوار مي‌شوم تا آنكه بعد از ترورهاي دهه 60 بالاخره مرحوم اصفهاني راضي شد كه آن پيكان بدرنگ را بگيرد و بعد از اتمام دوره اول هم ديگر كانديداي مجلس نشد و آن پيكان را هم فروخت و بين مستمندان و آوارگان جنگ تحميلي قسمت كرد و به گفته خودش از زير دين بيرون آمد. اين وضعيت مردي بود كه كتاب‌هاي «اقتصاد اسلامي به زبان ساده»اش را قبل از انقلاب، بسياري خوانده بودند و البته زندگي و منشش به همان سادگي گفتار كتاب‌هايش بود. انساني به غايت ساده‌زيست كه ساده‌زيستي را پله بالا رفتن از مدارج قدرت نكرد و اتفاقا تا آنجايي كه توانست از كسب قدرت و شهرت پرهيز كرد و در انزوا و گمنامي بدرود حيات گفت و يادم هست كه براي مرگش فقط عمادالدين باقي يادداشتي در روزنامه نوشت.
اما اين سادگي فقط اختصاص به او نداشت. از غذاي مجلس اول گفتم. بارها شده بود كه وقتي در راهروي دور صحن مجلس گفت‌وگويم با بعضي نمايندگان به درازا مي‌كشيد، به دعوت آنها و براي ادامه گفت‌وگو به ناهارخوري مجلس مي‌رفتيم. يادم هست كه بارها غذايي كه آنجا خوردم عدس‌پلو بود. عدس‌پلوي ساده و بدون گوشت. براي نوشيدني هم، آب خوردن در تنگ‌ سر ميز مي‌گذاشتند. دقيقا يادم هست هر روز فقط يك نوع غذا داشتند و همه نمايندگان، همان يك نوع غذا را مي‌خوردند. اما نمايندگان مجلس اول كه بودند؟ مقام رهبري، مهندس بازرگان، دكتر سامي، مرحوم هاشمي رفسنجاني و خيلي‌هاي ديگر مثل اينها. من آن روزها همه آنان را در آن ناهارخوري مجلس مي‌ديدم و با بعضي‌هاي‌شان هم‌غذا مي‌شدم. حالا اما مقايسه كنيم مجلس يازده را با مجلس يك. آن يك عدد يك داشت و اين دو عدد يك دارد. اعضاي مجلسش را باهم مقايسه كنيم و اتومبيل و حقوق و سهميه واكسن و قصه‌هايي كه هر روز مي‌شنويم. گويي فقط در عدد يك، براي نوشتن يازده مشابهند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون