نشاط نطلبيده
محمد خيرآبادي
بيمار مبتلا به افسردگي، به دلايلي اغلب هورموني و عصبشناختي، توانايي نشاطبخشي به خود و اميدوار بودن را از دست داده است. براي فرد افسرده مديريت افكار، سخت و تقريبا ناممكن است و نيرويي در درون نميگذارد به استقبال شادي و نشاط برود. بيمار ميداند كه چاره رهايي از افسردگي پناه بردن به دامن شادي و اميد است اما انگار اسباب و لوازم اين كار برايش مهيا نيست. در مقابل، افرادي كه بيمار نيستند وقتي تحت سيطره غم و ناراحتي قرار ميگيرند تا حدي تامل ميكنند و بعد هم تا يك جايي تحمل و در نهايت يك روزي يك ساعتي از جا بلند ميشوند، پنجرهها را باز ميكنند، نفس عميق ميكشند، موسيقي نشاطآور گوش ميدهند، براي خودشان چاي و شربت درست ميكنند، به رفيق صميميشان زنگ ميزنند و كمكم خود را از غرق شدن در سيلاب غم نجات ميدهند. در واقع «تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم» شادي و سرور به دست نخواهد آمد. غم و نااميدي را تا يك جايي ميشود مديريت كرد، ميشود و بايد با واقعيتش روبهرو شد، دربارهاش فكر كرد، برايش اشك ريخت و خود را سبك كرد، اما بعد از چند ساعت و چند روز و چند هفته بايد از جا بلند شد و آن را عقب راند. بعضيها براي اين كار قابليت و مهارت بيشتري دارند و بعضيها كمتر. بعضيها با اينكه مبتلا به افسردگي نيستند اما راه را باز ميگذارند تا يأس پيشروي كند. انگار پاي شان مقاومت ميكند در برابر اينكه بروند و پنجره را باز كنند و موسيقي شاد و چاي و شربت و رفيق را دور هم جمع كنند. گويا نياز دارند به بهانه؛ بهانههايي كوچك براي شاد بودن و نشاطهايي سرزده و لبخندهايي ناگهاني و بياجازه. براي اين افراد كه در دورههاي يأسآلود تاريخي و اجتماعي تعدادشان بيشتر هم ميشود، بهار طبيعت آب نطلبيدهاي است كه ميشود مراد دل را از آن برآورد. من خودم از آن دسته آدمهايي هستم كه به غم زياد رو ميدهند و منتظر بهانههاي شادي ميمانند. براي من بهار فصل خوشيهاي كوچك و ناخواسته است. وقتي اسم دخترم را بهار ميگذاشتم احتمالا ناخودآگاه همين احساس را تعقيب ميكردم. ما خيليهايمان پردههايي هستيم يك جا ايستاده و منتظر، تا نسيمي بوزد و ما را به رقص در آورد. در گوشه گوشه جهان چيزهاي كوچكي تعبيه شده است براي من و امثال من تا افسرده نشويم و با ديدنشان بخنديم و با احساس كردنشان جان تازه كنيم. نمونهاش بهار و نوروز است كه ما به كمك آنها نشان ميدهيم «بهرغم اين همه مصيبت و مصيبتزدگي چه استعدادي براي زندگي و شادماني داريم.» بهار كه ميشود، بدون خجالت كشيدن از خودتان، در مسير باد بهاري دراز بكشيد و بگذاريد همان كاري را كه با نسرين و ريحان ميكند، با شما هم بكند. من فكر ميكنم در راه ترميم زخمها و نااميديها، بطالت را هم گاهي بايد ستود و كاري نكردن هم گاهي فضيلت است.