كمدي و تراژدي گورباچف
مرتضي ميرحسيني
سال 1991 در چنين روزي ميخاييل گورباچف جايزه صلح نوبل خود را دريافت كرد. البته انتخاب او و اعلام نامش به عنوان برنده به چند ماه قبلتر، به پاييز 1990 برميگشت. داوران اين جايزه، گورباچف را انتخاب كردند چون به نظرشان او در آن سال (و چند سال قبل از آن)، بيشتر از ديگران براي تحقق صلح در جامعه جهاني تلاش كرده بود كه از خصومت بين شرق و غرب كم كند، به جاي استفاده از زور و عبارات تهديدآميز- كه رهبران قبلي شوروي به آن عادت كرده بودند - با همه به گفتوگو بنشيند و ضمن پذيرش تفاوتها و حتي تضادهاي ديني و تاريخي و ايدئولوژيك با ديگران، قدمهاي موثري براي پرهيز از تنش و دشمني بردارد. از فشار شوروي به كشورهاي اروپاي شرقي بكاهد و همچنين در كشورش فضاي بهتري براي زندگي مردم فراهم كند. هرچند گويا اين موضوع آخر، يعني شرايط زندگي مردم شوروي خيلي هم براي داوران جايزه صلح نوبل مهم نبود و در شكلدهي به تصميم آنان نقش چنداني نداشت. اما خود ميخاييل گورباچف كه حالا بيشتر از 90 سال دارد يكي از جالبترين رهبران سياسي قرن گذشته است. نه اينكه چون هنوز كارش را شروع نكرده بود آوار فاجعه چرنوبيل روي سرش خراب شد، يا براي نقشي كه در برداشتن ديوار برلين ايفا كرد. گورباچف سوژه جالبي است چون هدفي را تعيين كرد و با عزمي راسخ براي تحقق آن گام برداشت و حتي - منصفانه كه به آن دوران نگاه كنيم - موفقيتهايي هم كسب كرد، اما در انتها همان اتفاقي افتاد كه او سعي داشت مانعش شود. شكست خورد. بعد جلوي چند دوربين و گروهي خبرنگار، پاي شكستي كه خورده بود امضا زد. اسلاونكا دراكوليچ مينويسد گورباچف شكست خورد، چون زيادي سادهلوح بود، چون نميفهميد «كمونيسم سيستمي نبود كه بتوان اصلاحش كرد و هرگونه تلاش در اين زمينه فقط مايه سقوط آن است... پوچي و بيمعنايي بزرگ زندگي او اين بود كه سقوط كمونيسم نتيجه تلاشهاي او براي اصلاح كمونيسم بود، براي اينكه به قول خودش آن را به كمال برساند. به نظر شما اين سرنوشت غمباري نيست كه آنقدر زنده بماني كه دقيقا عكس آنچه مد نظرت بوده به چشم خودت ببيني؟ ببيني كه كل دنيا براي هدفي كه اصلا نميخواستي به آن برسي براي تو هورا ميكشند؟ ببيني كه مردم براي اشتباهي كه مرتكب شدهاي تشويقت ميكنند؟ الان كه به گذشته نگاه ميكنيم همهچيز عين يك كمدي است، ولي در واقع يك تراژدي است!... اگر خوب دقت كنيد متوجه ميشويد يكي از بزرگترين تحولات سياسي قرن بيستم را در واقع يك اشتباه به بار آورد»، اشتباه گورباچف صلحطلب و معتقد به امكان اصلاح كمونيسم. البته شايد تفسير دراكوليچ كروات - كه به عنوان يكي از اتباع يوگسلاوي سابق، خودش همه اين حوادث را زيست و نظام كمونيستي را هم مستقيم تجربه كرد - كمي غيرواقعي و حتي كاريكاتوري باشد. حداقلش اينكه بسياري از مورخان معتقدند حكومت شوروي با يا بدون گورباچف هم سقوط ميكرد و كاري از كسي براي نجات اين نظام محكوم به فروپاشي برنميآمد. از اين حيث، شايد تراژدي زندگي گورباچف نه نتيجه معكوس اصلاحاتش كه تن دادن به مبارزهاي بود كه امكان پيروزي در آن وجود نداشت.