انزواي علوم اجتماعي در ايران
كوروش احمدي
دكتر شفيعيكدكني، شاعر و اديب گرانقدر، در سخناني كه هفته گذشته در رسانههاي واقعي و مجازي انعكاس گسترده يافت، حق مطلب در مورد وضعيت كنوني علوم انساني در كشور و خسارات ناشي از آن را به خوبي بيان كردند. به گفته ايشان، «ما در علوم انساني صفريم، صفر! مثل كفِ دستِ من. ما بايد در اين زمينه كار كنيم و اين خيلي مهم است. آينده درازمدتِ اين مملكت با پزشكي و مهندسي ساخته نميشود.» اينجا اگرچه تمركز دكتر شفيعي كدكني بر علوم انساني است، اما با توجه به مرز گاه كمرنگ بين علوم انساني و علوم اجتماعي، داوري مشابهي را نيز ميتوان در مورد علوم اجتماعي داشت. وضعيت نامساعد علوم انساني و علوم اجتماعي در كشور ما معلول دور باطلي است كه طي يك سده گذشته شكل گرفته و شرايط اين علوم را هم در سطوح نظري و آكادميك و هم در سطوح عملي و اجرايي به وضعيت اسفناك اكنوني رسانده است. علوم اجتماعي نام عام مجموعهاي از حوزههاي مطالعاتي است كه بر ابعاد مختلف روابط اجتماعي انسان متمركزند و چگونگي و چرايي كنش و واكنش انسانها در اركان مختلف جامعه و سازوكار، كاركرد و سير تحول در جوامع بشري را ميكاوند. پژوهش در علوم اجتماعي داراي اهميتي بنيادين در درك ما از جهان اجتماعي اطراف ما و تضمين بهتر شدن مستمر آن است. علوم اجتماعي به ما ميگويد ملتها چگونه ساخته ميشوند و انسجام مييابند يا در تله بيثباتي و پريشاني اسير ميشوند؛ چگونه جوامع بشري توسعه مييابند يا بختك عقبماندگي و جهل و خرافه بر آنها مستولي ميشود؛ چرا كشورها در ورطه تنش و جنگ ميافتند و از اين مسير مردم خود را به سوي نابودي و فلاكت ميبرند و ملتها چگونه ميتوانند با هم همراه و همگرا و همنوا و همافزا باشند. علوم اجتماعي از جمله چارچوبهايي براي درك منشا و اثرات انواع رژيمهاي سياسي و اجتماعي، اهداف احزاب سياسي، ساختار شبكههاي اجتماعي، اهداف و ساختار نهادهاي حكومتي، دلايل قطبي شدن جوامع و چالشها و فرصتهاي برآمده از روندها و نهادها به دست ميدهد. علوم اجتماعي همچنين به ما ميآموزد كه نهادهاي اجتماعي چگونه شكل ميگيرند، مردم چگونه ميتوانند از كانال اين نهادها سرنوشت خود را رقم زنند و خود امكان حكومت بر خود را فراهم كنند.
علوم اجتماعي توضيح ميدهد كه آدمها چرا راي ميدهند يا نميدهند، كنش آنها در جوامع محلي و ملي چگونه است، چگونه ارايه خدمات عمومي ميتواند به بهترين نحو ممكن صورت گيرد. در مجموع، علوم اجتماعي مهمند، چراكه در ايجاد نهادها و نظامها و تكميل و بهتر كردن آنها نقش تعيينكننده دارند و به ما كمك ميكنند تا در تعامل مستمر با اين نهادها كه جهان ما و زندگي ما را ساختهاند، از طريق كنكاش هميشگي در احوال آنها از نقاط ضعفشان بكاهيم و بر كاراييشان بيفزاييم. در سطح فردي نيز علوم اجتماعي به فرد كمك ميكند تا بتواند بهترين تعامل ممكن را با سيستمهاي سياسي و اجتماعي داشته باشد و از اين طريق همزمان در مسير پيشبرد منافع شخصي خود و منافع اجتماع قرار گيرد. رهيافت و روششناسي علوم اجتماعي به گونهاي است كه از طريق پژوهش در كنشهاي جاري و واقعيتهاي نو شونده در جامعه و نيل به دريافتهاي جديد امكان ميدهد تا باورهاي رايج و پيشفرضهاي منسوخ به چالش كشيده شوند و از اين طريق امكان تصحيح مسير ملتها و جوامع بشري به وجود آيد. اين رهيافت علوم اجتماعي و ميزان تشويق و توجه به خروجي آنها يا برعكس سركوب آنها و بياعتنايي به دستاوردهايشان نقشي بسيار موثر در سرعت پيشرفت جوامع و جلو زدنها و عقب افتادنهاي آنها از يكديگر دارد. به دليل همين روششناسي علوم اجتماعي است كه هر گونه تلاش از سوي اديان مختلف براي ديني كردن علوم اجتماعي طي سدههاي گذشته راه به جايي نبرده است، چراكه موضوعات علوم اجتماعي داراي طبيعتي متحول، نو شونده و ناايستاست و شناخت در آنها برمبناي مشاهده شواهد ملموس و عيني ميتواند شكل بگيرند. در حوزه سياستگذاري، تنها سياستهاي عمومي كه برمبناي چنين شناخت كاركردي شكل گرفته باشند، ميتوانند امكان دهند تا منابع محدود به نحوي بهينه مصرف شوند، نهادها مستمرا بازسازي شوند و سازوكارهاي مناسبتري براي رفع موانع و حل مشكلات انديشيده شود. در حالي كه طيف گسترده علوم دقيقه كه عمدتا بر شناخت جهان فيزيكي متمركزند، نقش تعيينكننده در پزشكي، حمل و نقل، صنايع و مانند آن دارند، اما توسعه بهداشت عمومي، توسعه حمل و نقل عمومي، توسعه صنايع و قرار گرفتن يك جامعه در مسير توسعه متوازن و آمايش متناسب سرزمين در زمره امور سياسي، اجتماعي و اقتصادي هستند و پيشنياز لازم براي تحقق آنها شناخت نهادهاي سياسي، مديريت بخش عمومي، تخصص در توزيع منابع محدود، سياستگذاري و اجراي سياستهاي عمومي است. به همين دليل در كشورهايي كه در مسير توسعه قرار گرفتهاند، يك پزشك در راس وزارت بهداشت يا يك مهندس در راس وزارت صنعت يا حمل و نقل و... قرار نميگيرد، مگر در موارد بسيار بسيار استثنايي، چراكه تخصص يك پزشك معطوف به معالجه فرد است و تخصص يك مهندس معطوف به كار با ماشين و ايجاد امكانات و تاسيساتي كه قبلا در حوزه سياستگذاري عمومي در مورد آنها اتخاذ تصميم شده است. در ايران در حوالي مشروطيت كه علوم اجتماعي با صورتبندي جديد در ايران معرفي شد، حكمراناني كه خود را عقل كل ميپنداشتند، نطفه فكر بينيازي و بياعتنايي به دستاوردهاي علوم اجتماعي را كاشتند. اگرچه اين علوم در ايران در سطوح آكادميك پيشرفت قابل قبولي داشته، اما بياعتنايي دولتها امكان چنداني فراهم نكرده تا اين علوم كاربردي شوند و تعامل در خوري بين خروجي آنها و سياستهاي جاري و اجرايي ايجاد شود. به لحاظ عملي و اجرايي شرايط دهه 1360 بر مشكلات افزود و موجب شد تا بسياري از سمتهاي سياسي و اجرايي، حتي فراتر از پزشكي و صنعت، در دست كساني قرار گيرد كه پيشزمينه تحصيلي متفاوت و بيارتباط با حوزه كاريشان داشتند. ناآشنايي اين دستاندركاران با مباني علمي كاري كه انجام ميدادند و ميدهند، حكمراني را در ورطه روزمرّگي افكند و دور باطلي ايجاد كرد كه حاصل آن انزوا و محذوريت بيشتر علوم اجتماعي در كشور است. بيشك، هيچ كشوري بدون بهره جستن از علوم اجتماعي آينده روشني در پيش ندارد.
علوم اجتماعي توضيح ميدهد كه آدمها چرا راي ميدهند يا نميدهند، كنش آنها در جوامع محلي و ملي چگونه است، چگونه ارايه خدمات عمومي ميتواند به بهترين نحو ممكن صورت گيرد. در مجموع، علوم اجتماعي مهمند، چراكه در ايجاد نهادها و نظامها و تكميل و بهتر كردن آنها نقش تعيينكننده دارند و به ما كمك ميكنند تا در تعامل مستمر با اين نهادها كه جهان ما و زندگي ما را ساختهاند، از طريق كنكاش هميشگي در احوال آنها از نقاط ضعفشان بكاهيم و بر كاراييشان بيفزاييم. در سطح فردي نيز علوم اجتماعي به فرد كمك ميكند تا بتواند بهترين تعامل ممكن را با سيستمهاي سياسي و اجتماعي داشته باشد و از اين طريق همزمان در مسير پيشبرد منافع شخصي خود و منافع اجتماع قرار گيرد. رهيافت و روششناسي علوم اجتماعي به گونهاي است كه از طريق پژوهش در كنشهاي جاري و واقعيتهاي نو شونده در جامعه و نيل به دريافتهاي جديد امكان ميدهد تا باورهاي رايج و پيشفرضهاي منسوخ به چالش كشيده شوند و از اين طريق امكان تصحيح مسير ملتها و جوامع بشري به وجود آيد. اين رهيافت علوم اجتماعي و ميزان تشويق و توجه به خروجي آنها يا برعكس سركوب آنها و بياعتنايي به دستاوردهايشان نقشي بسيار موثر در سرعت پيشرفت جوامع و جلو زدنها و عقب افتادنهاي آنها از يكديگر دارد. به دليل همين روششناسي علوم اجتماعي است كه هر گونه تلاش از سوي اديان مختلف براي ديني كردن علوم اجتماعي طي سدههاي گذشته راه به جايي نبرده است، چراكه موضوعات علوم اجتماعي داراي طبيعتي متحول، نو شونده و ناايستاست و شناخت در آنها برمبناي مشاهده شواهد ملموس و عيني ميتواند شكل بگيرند. در حوزه سياستگذاري، تنها سياستهاي عمومي كه برمبناي چنين شناخت كاركردي شكل گرفته باشند، ميتوانند امكان دهند تا منابع محدود به نحوي بهينه مصرف شوند، نهادها مستمرا بازسازي شوند و سازوكارهاي مناسبتري براي رفع موانع و حل مشكلات انديشيده شود. در حالي كه طيف گسترده علوم دقيقه كه عمدتا بر شناخت جهان فيزيكي متمركزند، نقش تعيينكننده در پزشكي، حمل و نقل، صنايع و مانند آن دارند، اما توسعه بهداشت عمومي، توسعه حمل و نقل عمومي، توسعه صنايع و قرار گرفتن يك جامعه در مسير توسعه متوازن و آمايش متناسب سرزمين در زمره امور سياسي، اجتماعي و اقتصادي هستند و پيشنياز لازم براي تحقق آنها شناخت نهادهاي سياسي، مديريت بخش عمومي، تخصص در توزيع منابع محدود، سياستگذاري و اجراي سياستهاي عمومي است. به همين دليل در كشورهايي كه در مسير توسعه قرار گرفتهاند، يك پزشك در راس وزارت بهداشت يا يك مهندس در راس وزارت صنعت يا حمل و نقل و... قرار نميگيرد، مگر در موارد بسيار بسيار استثنايي، چراكه تخصص يك پزشك معطوف به معالجه فرد است و تخصص يك مهندس معطوف به كار با ماشين و ايجاد امكانات و تاسيساتي كه قبلا در حوزه سياستگذاري عمومي در مورد آنها اتخاذ تصميم شده است. در ايران در حوالي مشروطيت كه علوم اجتماعي با صورتبندي جديد در ايران معرفي شد، حكمراناني كه خود را عقل كل ميپنداشتند، نطفه فكر بينيازي و بياعتنايي به دستاوردهاي علوم اجتماعي را كاشتند. اگرچه اين علوم در ايران در سطوح آكادميك پيشرفت قابل قبولي داشته، اما بياعتنايي دولتها امكان چنداني فراهم نكرده تا اين علوم كاربردي شوند و تعامل در خوري بين خروجي آنها و سياستهاي جاري و اجرايي ايجاد شود. به لحاظ عملي و اجرايي شرايط دهه 1360 بر مشكلات افزود و موجب شد تا بسياري از سمتهاي سياسي و اجرايي، حتي فراتر از پزشكي و صنعت، در دست كساني قرار گيرد كه پيشزمينه تحصيلي متفاوت و بيارتباط با حوزه كاريشان داشتند. ناآشنايي اين دستاندركاران با مباني علمي كاري كه انجام ميدادند و ميدهند، حكمراني را در ورطه روزمرّگي افكند و دور باطلي ايجاد كرد كه حاصل آن انزوا و محذوريت بيشتر علوم اجتماعي در كشور است. بيشك، هيچ كشوري بدون بهره جستن از علوم اجتماعي آينده روشني در پيش ندارد.