سازها براي نوازنده پيشكسوت به صدا در نميآيند
«آدمها زندگي نميكنند كه كار كنند، بلكه كار ميكنند كه زندگي كنند.» گزاره و جمله قصاري در برقراري تعادل ميان كار و زندگي. نگرشي ديگر كار را تبلور زندگي ميداند و معناي زندگي را در آن جستوجو ميكند. اما اين گزارههاي عام براي هنرمنداني كه در ايران زندگي ميكنند در گشاده دستترين حالت نيز بيخاصيت هستند. چنان كه عليرضا خورشيد فر، نوازنده زبده و چيرهدست كنترباس، در اين سالها كه دو اركستر سمفونيك تهران و اركستر موسيقي ملي، تعطيل شدهاند، اگر نگوييم بيكار، حداقل كم كار بوده است. يقينا در تمام اين سالها كه نواي سكوت اين دو اركستر در گوش خورشيدفر ميپيچيد و خاك گرفتگي سازهاي نوازندگانش را به چشم ميديد، افسوس ميخورد و بر تمام چهل و اندي سالي كه زندگياش را بيدريغ وقف موسيقي كرده بود، انگشت حيرت ميگزيد كه چطور اركستري 81 ساله به واسطه بيتدبيري و غرضورزي عدهاي، رفته رفته خميده و به ناگاه شكسته شد. مساله ديگر بدون شك قدر ناشناسي آنهايي را نمايان ميكند كه متاسفانه به حضور هنرمندانشان بياهميت يا در خوشبينانهترين حالت كماهميت هستند و تنها پس از مرگشان تازه ياد شور زندگي ميافتند و در مراسم ترحيم، شوري غريب ميگيرند كه چه و چه. نمونههايي از اين دست بسيار زياد است كه البته چند تايي از آن را در همين يك ماه اخير به چشم ديدهايم. ناگفته پيداست كه هر هنرمندي پيش از آنكه «قدرشناسي» بخواهد، با كارش توقع به حق «قدر ديدن» و «ارج نهادن» را ايجاد ميكند. اما آيا روا نيست كه هنرمنداني چون عليرضا خورشيد فر و بسياري چون او كه مهرههاي مهمي در موسيقي كشور هستند، پيش از فوت شان مورد تقدير قرار گيرند؟
عليرضا خورشيدفر، هنرمندي است كه از سال 1335 در سن ۹ سالگى شروع به يادگيرى ساز آكاردئون كرد و سپس در هنرستان عالى موسيقى ساز كنترباس را به عنوان ساز تخصصياش برگزيد و در سال ۱۳۵۱ با درجه ليسانس در رشته كنترباس فارغالتحصيل شد، آيا او وزنه كوچكي در موسيقي ايران بود؟ نوازندگي در اركسترهاي راديو، اعم از اركستر بزرگ، اركسترهاى گلها، اركستر بزرگ دانشگاه تهران، اركستر سمفونيك تهران، اركستر موسيقي ملي، اركستر مهر نوازان و... كارنامه درخشاني نيست براي آنكه پيش از مرگش مورد ارج و احترام قرار گيرد؟حالا خورشيدفر ديگر در ميان ما نيست اما نكته دردناكتر ماجرا اين است كه حتي اركستري هم در ميان نيست تا در مراسم تشييع و ترحيمش به ياد او بنوازند و نوازندههايي كه اغلب خواسته يا ناخواسته از حضور او درس گرفتهاند، با نواي سازشان، نواي اركستري كه سالها در گوش جان او ميپيچيد، پيكرش را بدرقه كنند. تصور كنيد مراسم تجليلي هم همانند آنكه براي گورگن موسسيان برگزار شد، براي عليرضا خورشيدفر برگزار شود و از نام و هنر او ياد كنند، موسيقي ازپيش ضبط شدهيي را پخش كنند و عدهيي مقامات دولتي هم سخنراني كنند اما شكي نيست چنين مراسمي در بهترين حالت هجوي است از روزگار كنوني موسيقي ما. چند روزي از درگذشت نا بهنگام عليرضا خورشيدفر ميگذرد و سيل تسليتها، افسوسها و دريغها در رسانهها بيداد ميكند اما چند نفر ميتوانند بگويند تعطيلي اركستر سمفونيك و اركستر موسيقي ملي بر روح و جان نوازنده برجستهيي چون او -كه بارقههاي اميد به زندگياش را در موسيقي ميديد- چه تاثير منفياي گذاشته بود؟ ما اهالي رسانه به حكم وظيفه بار ديگر ياد ميكنيم از هنرمندي توانمند كه ديگر در ميان ما نيست اما ما هم نميتوانيم سرخي شرم را از چهرهمان بزداييم. شرم از روزگاري كه براي رفتگان بزرگ و هنرمندمان فقط «هيهات» سر ميدهيم و «هيهات.»