تقي فروري كه من شناختم
علي رزمخواه
در دهههاي شصت و هفتاد ميلادي، سر و صداي حاميان توسعه در سراسر جهان چنان بلند بود و سمفونيشان چنان متوازن مينمود كه خيلي سخت بود ميانه آن معركه كسي بلند شود و بگويد كه سرنا را از سر گشادش نزنيد. حالا نه اينكه همه بخشها و كارهاي توسعه ناسور بود، ولي يك عدهاي بودند، مثل ايوان ايليچ يا جواد رهنما كه فهميده بودند يك جاي كار ميلنگد و اين توسعه همهگير صنعتي، بيشتر از آنكه موجب رحمت براي مردم باشد، زحمت و بيچارگي براي فقيران و بيكسان و در حاشيه قرارگرفتهها آورده است. محمدتقي فرور، از زمره همين آدمها بود.
تقي فرور، آدم زندگي سر به زير و سر به كار خود نبود. مصداقي بود از توصيف افلاطون از سقراط: خرمگس اجتماعي! او مزاحم و برهمزننده زيستن بيدغدغه، بيچالش، بيمسووليت، بيفايده و بيهدف بود. او نه اين زندگي را براي خود ميخواست كه به راحتي ميتوانست يكي از مديران يقهسفيد پشت ميزنشيني باشد كه در جواني بار خودشان را ميبندند و در پيري دلنگران آينده مملكت ميشوند و به نصيحت خلق مشغول و نه البته براي ديگران كه مداوم و مداوم در حال گرفتن يقه فكر و انديشه آدمها بود تا بهشان تلنگر بزند كه اين تفكر سودمحور توسعهاي بيلجام چه بر سر انسان و طبيعت آورده است و داريم چه چيزهايي را از دست ميدهيم به بهاي ثروتمند شدن و مرفه شدن گروه كوچكي از جامعه انساني. تقي فرور البته اهل حرف و موعظه صرف نبود. او هم و غم زندگي خودش را گذاشت پاي رفتن و گشتن و تلاش براي يافتن راهحلهاي به درد بخور و پايدار، براي مواجهه با بحران محيط زيستي كه اكنون و بيش از پيش گريبانگير بشر و طبيعت شده است.
تقي فرور، بيگمان يكي از پيشقراولان كار با مردمان بومي و جوامع محلي، اجراي روشهاي تسهيلگري و مشاركت جوامع محلي در روند توسعه بود. او مشاركت همهجانبه و نقشآفريني مردمان بومي و جوامع محلي را در راه توسعه پايدار و نيز حفاظت از طبيعت، امري كاملا اساسي و تعيينكننده ميدانست. تقي فرور باور داشت كه مردمان بومي و جوامع محلي و دانش بومي و سنتي آنها، از جمله در رفتار با طبيعت ميتواند به ما كمك كند كه ياد بگيريم و بياموزيم كه چگونه از منابع طبيعي و محيط زيست معقولانه و اصولي، تجديدپذير و بدون تخريب جدي و بيبازگشت، بهره ببريم. به همين خاطر بود كه همواره ريشسفيدان و گيسسفيدان عشاير، كشاورزان محلي و ماهيگيران بومي را استادهاي حقيقي خودش ميدانست و از گوش كردن به تجربهها و دانش يگانه و گرانسنگشان خسته نميشد.
به همين خاطر بود كه موسسه توسعه پايدار و محيط زيست (سنستا) را بنيان گذاشت تا رويكردهاي مشاركتي در حفاظت از طبيعت با مداخله فعالانه مردمان بومي و جوامع محلي را گسترش دهد. در اين موسسه، او و همكارانش، مشاركت تنگاتنگي با جوامع عشايري براي ترغيب و گسترش به رسميت شناخته شدن و حمايت از قلمروهاي عرفي عشاير داشتهاند تا نظامها و نهادهاي زمامداري عرفي عشاير در حفاظت از طبيعت را تقويت كنند. از مهمترين نتيجههاي اين تلاشها، بنيان نهادن اتحاديه شوراهاي معيشت پايدار عشاير كوچنده ايران با هدف بازتوانافزايي عشاير كوچنده ايران بود. تقي فرور، آدم نشستن نبود. آدم كار كردن و ساختن بود. كار كردن با او سخت بود ولي شورانگيز هم بود. خستگي و استراحت و آسودگي سرش نميشد. زمان برايش اسب چموشي بود كه او بايد عشايروار مهارش را در دست بگيرد و سمتي برود كه او ميخواهد و اگر تو هم همراهش باشي لاجرم بايد پا به پايش بتازي.
تقي فرور در دانشگاه كار كرد، در سازمان محيط زيست كار كرد، در طرحهاي دولتي توسعه محلي كار كرد، در برنامههاي بينالمللي مختلف كار كرد؛ ولي كاري كه عاشقش بود همراه شدن با تلاش و مبارزه هر روزه عشاير براي حفظ زندگي كوچندهشان بود. او كوچ را يكي از موثرترين استراتژيهاي حفظ طبيعت ميدانست كه به خوبي در مناطق با شرايط اقليمي ناسازگار، متغير و پيشبيني نشدني، مانند ايران، بسيار كارآمد است.
تقي فروري كه من شناختم آدمي بود چنانكه بايد باشد؛ آدمي كه مدام به ما يادآوري ميكرد كه «دنيا جاي خوبيه و ارزش جنگيدن رو داره»، حتي اگه بخش اول جمله هم درست نباشد. تقي فروري كه من شناختم آدمي بود مسلط، خلاق، پركار، خوداتكا، باسواد، بسيار باهوش، آگاه از زمانه، خوشسخن، شوخطبع، سرحال، يكدنده، به ستوه آورنده و بسيار توانا در به جنون در آوردن انسان! تصويري تام و تمامي بود از بسياري از آدمهاي نسل خودش؛ آدمهايي بزرگ با كارهاي بزرگ و گاه اشتباههاي بزرگ... كار كردن و زندگي كردن با تقي فرور، براي من و بسياري ديگر بختياري بزرگ زندگيمان بوده و هست.