خاطرات بازن، طبيب نادرشاه (1)
مرتضي ميرحسيني
توضيح ضروري: فقط به اين نكته اشاره كنم كه كشيش بازن فرانسوي، در بخش انتهايي دوران نادرشاه، پزشك مخصوص او بود. گفتنيهاي ديگر را خودش ميگويد.
در آن تاريخ طهماسبقليخان (نادرشاه افشار) بيش از شصت سال نداشت، ولي دو سال بود كه صحتش سخت مختل شده بود. او را مزاجي بود قوي و توانا، اما خستگيهاي بيانقطاع سفرهاي جنگي و راهنورديهاي رنجآور او را بس ضعيف كرده بود چندان كه گاه به گاه خود را بيمارتر از آنكه بود ميپنداشت و مخصوصا از گرفتار شدن به مرض سخت بيم داشت. طبيبان ايراني مورد اطمينان او نبودند و اگر راست بگويم در خور اطمينان هم نبودند. از آنجايي كه او غالبا آوازه دانش طبيبان اروپايي را شنيده بود از آقاي پيرسون رييس شركت تجارتي انگليس درخواست كرد كه براي او يكي، دو تن طبيب اروپايي بياورد و خود براي ايشان سودهاي بزرگ تضمين ميكرد. پيرسون پذيرفت ولي كار براي او سخت دشوار شد، چه طهماسبقليخان در رسيدن به آرزوي خود شتاب داشت و بارها از پيرسون استفسار ميكرد. در آن زمان من در اصفهان بودم و از هنگام ورود به ايران به كار طبابت دست برده بودم اصول آن را ميآموختم. پس به پايهاي رسيدم كه علاج مرضهاي عادي و معمولي را ميدانستم. خدا نيز با من بود و به معالجههاي من عنايت فرمودي و بخت نيز به توفيق يافتن من همراهي كرد.
چندين علاج شگفتانگيز من آوازه مرا بلند ساخته بود و اعاظم و اعيان و اكابري كه از دست من شفا يافته بودند از چهار سال پيش ميخواستند كه من در جرگه طبيبان پادشاه درآيم، ولي هرگز بدين كار تن نميدادم. پيرسون در قولي كه به شاه داده بود مضطر شد و حيران ماند. پس نظر به سوي من افكند و سودهايي كه رسالت مسيحيان را از اين پيش آمده بود به عرض كشيش برتر رسانيد و او را از سهولتهايي كه اين كار براي من در راه خدمت به دين ترسايي فراهم تواند ساخت، آگاهي داد - آنهم در كشوري كه دائما آن دين آماج دشنام و آزار است. آنچه پيرسون آرزو داشت همان شد و من به حضور پادشاه رسيدم. او از من بسيار پرسشها كرد و از پاسخهاي من خشنودي نمود و مقرر فرمود كه فرداي آن روز من با او در خلوت ملاقات كنم و همچنين براي معاينه دقيق و تشخيص بيماري او و مشاوره با طبيبان ايراني مرا در قصر خود مسكن داد و نيز فرمود كه 50 تومان نقد و يك اسب و دو استر از اصطبل ويژه او به من بسپارند و چند مستخدم به خدمت من بگمارند. بيماري طهماستقليخان به تشخيص من، مقدمات استسقا بود. او را استفراغهاي پيدرپي عارض شدي و هر آنچه خوردي يك ساعت نگذشتي كه همه را قي كرد. و اين علامتها با علتهاي ديگري مثل يبوست سخت و انسداد كبد و خشكي دهن و غير از اينها همراه بود. چون من بيماري او را شناختم، او علاج آن را از من خواست ولي اين كار آسان نبود و مرا مجالي بيشتر بايستي تا آنكه داروهاي لازم را حاضر كنم. زمستان بود و ما در قشلاق بوديم. من از او دو ماه براي تهيه داروها مهلت خواستم... در اين بين او از اصفهان بيرون شد و راست به فارس رفت و در راه ستمهاي شگرفي از خود نمود. شنيده بود كه شاه عباس كبير كه در شكار بسيار زبردست بود، در دوره پادشاهي خود از كله پارهاي از حيوانات كه خود شكار كرده بود در چندين شهر منارهايي برپا ساخته است. پس او نيز بر آن شد كه به نوبت خود بناهايي به آن نظم بسازد، ولي نه از كله حيوانات بلكه از كله مردمان و بلندي آن را خود معين كرده بود كه سي پا باشد. چنين منارهاي را در شهر كرمان بنا نهاد!