سيل
ايران
فرهاد طاهري
چندصد سال پيش، ابوالفضل بيهقي، در گزارش از «سيل غزنين» در تاريخ خود، چندبار «خطا و بر خطا بودن» را به قلم آورده است. فكر ميكنم بعد از گذشت «اين چندصد سال»، هنوز اداره اين كشور و نيز نحوه رفتار و تفكر مردم آن، در مواضعي بسيار همچنان در چنبره آن «خطاهايي است» كه بيهقي آن را هشدار داده بود و از روزگار او تا به امروز هم «آن خطاها» به قوت خود باقي مانده و كمتر كسي نيز بدان توجه كرده است. اين تذكار بيهقي را در سوانح متفاوت عمرم بسيار ديدهام. هربار كه از آسمان، بيامان باراني و برفي باريده، يا بر زمين، سيلي بنيانكن جاري شده، يا زلزلهاي با لرزشهاي بيرحمانه كودك و پير و جوان را بيلانه و كاشانه كرده و جانها ستانده، يا آتش ِغفلت و نااحتياطي، شراره در تنههاي تنومند جنگلها درافكنده و.... در يك كلام، غمي جانگزا، بر سر اين ملت، سايه گسترانده و اشكها و آهها و حسرتهاي «درمانده» برانگيخته است من به ياد «خطاهاي گزارش سيل غزنين» افتادهام. در بروز مصيبتها، مانند همين جاري شدن سيل در روزهاي آغازين مرداد ١۴٠١، در چشم بههم زدني عمدتا ستاد بحران فراهم ميآيد، ترتيب مصاحبه مقامات مطلع با ارباب رسانهها، بيدرنگ داده ميشود، سخنهاي اميدبخش و صدالبته غمزُدا، از زبان همه متوليان امر به گوش ميرسد. هميشه هم تمام تدارك كارها به نحو احسن ديده ميشود. باز به قول بيهقي عاقلان دانند «كه نه چنان است». پشت بندِ آن قول و قرارها هم معمولا عدهاي فرماندار و استاندار و وزير و وكيل مجلس با كت و شلوار تا كمر به گل و لاي و آب گلآلود فرو ميروند و همه در پي خلق حماسه ابراز همدردي و تاسف بر ميآيند. از انصاف هم نبايد گذشت آناني كه كاري از دستشان برميآيد بيدرنگ با جان و دل ميكوشند و هر چه در توان دارند دريغ نميورزند؛ از مديران گروههاي امدادي و بعضي مقامات ارشد دلسوز گرفته تا هر كه بوي انسانيت هنوز از او به مشام ميرسد! اما گاه حكايت «از يك دست صدا درنميآيد» زبان حال بسياري از همينها در مواقع ناكاميهاست، اما نكتهاي كه هرگز از معمايش سردرنياوردم آن است كه آخر چگونه ميشود حوادث هميشه اتفاق افتادني و وقايع «مكرر اندرمكرر» را، «حوادث غيرمترقبه» ناميد و هميشه هم از وقوعش غافلگير شد. به يمن اين همه ابزار و اسباب علوم دقيقه و ماهوارههاي هواشناسي و... و نيز با داشتن تجربههاي ممتد سالها فكر نكنم نشود حدس زد كه هنگام بارش برف و گرفتن كولاك مثلا كدام قسمت جادههاي ايران برفگير و بسته خواهد شد تا نتوان چارهاي برايش انديشيد!! يا نتوان جاري شدن سيل را در مناطق مختلف كشور پيشبيني كرد و مانع خسارتها شد!! يا مسوولان و مطلعان اين همه به خلقالله هشدار بدهند كه نگران سلامت و جان خود باشيد و در گذر سيل، رحل اقامت و قصد ماندن نكنيد يا در هجوم بيامان كرونا، به رفتن و سفر هجوم مبريد اما دريغ از گوش شنوا! بيتدبيريهاي اين زمانه كه از رييس و مرووس و مردمش سر ميزند صعب روزي است و بوالعجب حكايتي! در كودكي و نوجواني بارها در باغهاي انگور تاكستان شاهد آن بودم كه كشاورزان گونيهاي 100 كيلويي كشمش يا جعبهها و صندوقهاي 70 -60 كيلويي انگور را از پهلوهاي الاغ يا قاطر و اسب، بار آن حيوان ميكردند. اين «بار» زدنها با چنان دقت و ظرافت و دورانديشي همراه بود كه طي مسير باغ تا خانه يا تا مغازه (با ميانگين مسافت 10 كيلومتر) بارِ چهارپا ذرهاي نه به جوانب كج و نه سست و شل ميشد. مثل «بار كج به منزل نميرسد» آويزه گوش آنان بود. در تمام اين مسير كه حيوان باركش، از گذرگاههاي تنگ و فراخ، مرزها و معابر پر درخت، و جويهاي باغها، يا از كوچهها و مناطق مسكوني ميگذشت «بار» به هيچ مانعي بر نميخورد و مزاحمت براي كسي ايجاد نميكرد. آن كشاورزانِ عامي دانشگاه نرفته و «مهندس و دكتر» نبوده و دورههاي مديريت نديده، با برخورداري از هوش ذاتي و لياقت فطري و نيز با بهره بردن از سنجش تقريبي ذهن و حافظه چشمي، درنهايت تدبير، تمام مسير «باربر» را با ذكر جزييات (اينكه مثلا در فلان جا درخت تنومندي است كه شاخهايش مزاحم بار خواهد شد) در ذهن خود به وضوح داشتند و طول و عرض بار حيوان را با لحاظ كردن آن مقياسها معين ميكردند. جالبتر اينكه اگر هم بسيار به ندرت خطايي در اينگونه محاسبات روي ميداد، حيوان باركش با نهايت تدبير و هوش فطري خود از اين خطاها به سلامت ميگذشت و به بار كمترين آسيبي نميرسيد. واقعا گاه عجيب دلتنگ آن باركشان زبان بسته باوجدان و مسووليتپذيرِ روزگار كودكيام ميشوم. خاطرهاي هم از جاري شدن سيل در زادگاهم بگويم كه خالي از نكته و لطف نيست. در سالهاي 1343 به بعد كه اداره فرهنگ تاكستان (آموزش و پرورش) تشكيلات «نمايندگي فرهنگ» داشت شخصي به نام ناصر حاجيزاده برفجاني (از اهالي سياهكل) نماينده فرهنگ بود. ناصر حاجيزاده فارغالتحصيل دوره كارشناسي رشته معقول و منقول از دانشگاه تهران بود. او علاوه بر تصدي نمايندگي فرهنگ، رييس تنها دبيرستان پسرانه شهر (دبيرستان شاهپور) هم بود. معلمان قديم تاكستان كه افتخار همكاري با آقاي حاجيزاده را داشته يا شاگرد دبيرستان شاهپور بوده جملگي به فضل و فرهيختگي و تسلط او به تمام مواد درسي دبيرستان معترفند. هر يك از معلمان دبيرستان كه به دلايلي غيبت ميكرده آقاي رييس دبيرستان بيدرنگ به جاي آن معلم سر كلاس ميرفته و درس همان روز را به گونهاي تدريس ميكرده كه گويي سالها معلم همان درس بوده است. در يك كلام، اين آقاي رييس دبيرستان و نماينده فرهنگ از زمره آن دسته از ليسانسيههاي دانشآموخته دانشگاه تهران بود كه شايد بسياري از استادان تراز اول دانشگاههاي امروز ايران (با رتبه استادي تمام) ميبايد با نهايت شرمندگي در حضورش لنگ بيندازند! سالي در موسم بهاران، تاكستان در معرض هجوم سيلي بسيار ويرانگر قرار ميگيرد. سيلابها از هر سو شهر را احاطه ميكند. درماندگيها و «چه كنم هاي» كشاورزان و اهالي شهر و صداي گريه زنها به گوش نماينده فرهنگ ميرسد. نماينده فرهنگ، بيدرنگ به قلب ماجرا ميزند و در مناطق بسيار حساس و پرخطر و در دهانههاي اصلي مجراي سيل، در كنار مردم حاضر ميشود. از آنجايي كه بنا به زمينه تربيت و محيط زندگياش در نوجواني و جواني، انس ديرين با آب و آببند و سيل بند داشته است (منطقه گيلان) راهكارهاي مناسب را براي ايجاد مانع بر سر راه آب و هدايت آن به سمت خارج شهر به درستي و سريع تشخيص ميدهد و از مردم ميخواهد كه ابتكار عمل او را بيفوت وقت بهكار بندند. حاجيزاده، از تمام مردم ميخواهد كه تيرهاي چوبي بلندي را به صورت ميخهاي بزرگ در مجاري آب به زمين فرو ببرند و عدهاي ديگر با ريختن خس و خاشاك و شاخههاي درختان در چند صد متر بالاتر از تيرهاي فرو رفته در آب، زمينه نفس بند شدن جريان آب را فراهم آورند. جريان آب، خس و خاشاك و شاخههاي درختان را به تيرهاي فرو رفته متصل ميكند و در نتيجه زور آب گرفته ميشود. در مرحله بعدي، عدهاي بيل به دست وارد عمل ميشوند و با ريختن خاك، سيلبند را محكمتر ميكنند. در پرزورترين و البته پرخطرترين موضع هجوم جريان آب (در منطقهاي خارج از آبادي)، خود جناب نماينده فرهنگ وظيفه فرو بردن تيرهاي چوبي را به صورت ضربدري به عهده داشته است. به روايت شماري از شاهدان، آقاي نماينده فرهنگ، كت و شلوار و كراوات را به كناري افكند و به دل سيل زد. فرض محال، محال نيست. شايد روزي هم برسد كه همه، مسوولان و مردم، متوجه آن تذكار بيهقي و آن خطايي كه او يادآور شد بشويم و اين پند سعدي را هم آويزه گوش كنيم:
اي كه شخص منت حقير نمود/ تا درشتي هنر نپنداري
اسب لاغر ميان، به كار آيد/ روز ميدان نه گاو پرواري!