محمد معصوميان
اين وضعيت خونبار برخورد با حيات وحش ناعادلانه است؛ از ميان زيستگاههاي ميليون ساله حيوانات جاده كشيدهايم و حالا شايد ماهي نيست كه يكي از آنها را نكشيم. خبرها كم نيست از تصادف در جاده ميامي به سبزوار، از جادهاي كه از وسط پارك ملي گلستان ميگذرد، از جادههاي جنوب و شمال هر چند ماه خبر تصادفي خونين ميشنويم كه پلنگ و يوزپلنگ و گرگ و خرس در تصادف كشته شدند. كاش داستان به اينجا ختم ميشد، اما حتي جوامع محلي ما هم به آنان رحم نميكنند. كافي است نگاهي به اخبار بيندازيم؛ پلنگي كه از گرسنگي به آغل ميزند و دامدار در آغل را ميبندد تا اينجاي كار يعني آن حيوان وحشي قدرتي براي ضربه زدن به انسان ندارد، اما دامدار ما حتي به اين مقدار هم راضي نميشود و با دولول كاليبر 12 به پلنگ شليك ميكند. چرا؟ ميخواهد انتقام بگيرد؟ مگر بارها محيط زيست قول نداده بود كه به جوامع محلي كه مورد حمله حيوانات وحشي ميشوند، خسارت ميدهد؟ حالا بعضي از كارشناسان به «اعتماد» ميگويند جوامع محلي اعتمادي به وعدهها ندارند و ناگزير خودشان دست به كار ميشوند. حتي اگر فرض بر اين باشد كه سازمان محيط زيست با توجه به كمبود منابع نتواند به جوامع ملي خسارت بدهد چرا فكري عاجل براي آموزش اين جوامع نشده است؟ باز هم بر فرض كمبود امكانات و نيرو چرا به تشكلهاي مردمنهاد اختيارات بيشتري براي آموزش به مردم بومي نميدهد؟ بياييد نگاهي به اخبار رسمي يكسال گذشته داشته باشيم؛ در ادامه به 12 خبر از تلف شدن حيوانات وحشي اشاره ميشود هر چند اين تنها اخبار رسمي است و كارشناسان معتقدند اين تعداد بسيار كمتر از آمار واقعي است.
2 ارديبهشت 1401 يكي از تلخترين صحنهها در برخورد مردم محلي و حيات وحش رقم خورد. در يك روز جمعه مردم روستاي كنازق شهرستان نمين پس از تعقيب و گريز يك خرس حيوان را از پا مياندازند و با تراكتور، اين حيوان را گرفته و با زيرگرفتن آن با تراكتور، باعث شكستگي استخوان پا و لگن و آسيب ستون فقرات حيوان شده و با يك حلقه طناب ضخيم از ناحيه گردن بسته و پاي عقب سمت چپ حيوان را زير چرخ تراكتور قرار دادهاند تا نگذارند فرار كند. با حضور ماموران يگان حفاظت محيط زيست حيوان زير درمان ميرود، اما جان سالم به در نميبرد.
17 مهر 1401 اما يك قلاده خرس در شرق كشور بر اثر تصادف با خودرو در مسير جوزك به آشخانه دچار جراحت و مرگ شد. تصادف با حيوانات وحشي در ايران تنها به جاده ميامي به سبزوار محدود نميشود و سالانه حيوانات زيادي به اين دليل تلف ميشوند.
بهمن 1401يك قلاده پلنگ با شليك مستقيم اسلحه دولول كاليبر 12 كشته شد. آنطور كه در گزارشها آمده يك روستايي در منطقه حفاظت شده قرجغه شهرستان قوچان با شليك مستقيم يك پلنگ را از پا در آورد. پلنگ گرسنه كه سر از آغل گوسفندان اين روستايي درآورده بود به بدترين شكل ممكن تنبيه شد. حادثهاي به تلف شدن 11 گوسفند و يك پلنگ ختم شد. اين شايد يكي از نمادينترين نمونههاي تعارض منافع حيوان و انسان بود كه با از بين رفتن پلنگ باز هم اين انسان بود كه توانست منافع خودش را حفظ كند. اما كشتن يك حيوان وحشي آن هم از گونههاي باارزش واقعا به نفع انسان است؟
15 آذر 1401 اما خبر تلف شدن يك سياهگوش در رسانهها مورد توجه قرار گرفت. اينبار در جاده منطقه پاپايي زنجان بود كه يك راننده با برخورد با اين حيوان او را از بين برد. حيواني نادر و شبزي كه ارتفاعات استان زنجان ازجمله مناطق حفاظت شده سرخآباد و انگوران، شكار ممنوع فيلهخاصه، خرمنهسر و خراسانلو، زيست ميكند كمتر به چشم ميآيند به خاطر همين تخمين جمعيت آن هم دشوار است. اما حالا ميتوان گفت لااقل يكي از آنها حالا وجود ندارد.
شامگاه يكم اسفند 1401 لاشه گرگي در حاشيه روستاي بوكان پاي يگان حفاظت را به اين روستا كشاند. لاشه يك گرگ كه چهار دست و پاي او با استفاده از تبر قطع شده بود موجب ترس و نگراني شد. اينبار خرافات بود كه يك حيوان با ارزش در اكوسيستم را از بين برده بود. طبق يك باور ترسناك همراه داشتن بخشي از استخوانهاي مچ دست و پاي گرگ «جگه گورگ» براي انسان، خوششانسي و خوش اقبالي به همراه دارد.
6 فروردين 1402 بود كه جاده يوزكش ميامي به سبزوار شاهد تصادف و كشته شدن يك يوزپلنگ ماده بود. جادهاي كه 7 يوزپلنگ در فاصله سالهاي ١٣٨٩ تا ١٣٩٧ بر اثر تصادفهاي جادهاي در آن تلف شدند.
ارديبهشت 1402 اما سرنوشت متفاوتي براي يك قلاده گرگ در اردستان رقم خورد. گرگي پس از مصدوم كردن 6 شهروند به ضرب گلوله نيروي انتظامي كشته شد. گلوله جنگي براي يك حيوان وحشي اتفاقي است كه شايد نشان از نبود آموزش يا دير رسيدن كارشناسان حياتوحش باشد.
19 خرداد 1402 يك قلاده كفتار راهراه در شمال خوزستان در منطقهاي معروف به پل زال بر اثر تصادف تلف شده است. باز هم جاده باز هم تصادف با يك حيوان ماده كه به نظر ميرسيد باردار هم هست. جادهاي كه بسياري از كارشناسان محيطزيست معتقدند بايد با فنسكشي در كناره آن از بروز چنين حوادثي جلوگيري كرد. جمعيت كفتار راهراه در جهان رو به كاهش است، اما در ايران به راحتي با اتومبيل تصادف ميكند و تمام.
30 ارديبهشت 1402 هم يك قلاده خرس قهوهاي نر در اطراف روستايي از توابع شهرستان انگوت شهرستان گرمي مشاهده و توسط تعدادي از اهالي مورد تعقيب قرار ميگيرد و به خاطر ساعتها تعقيب توسط مردم بومي به دليل خستگي مفرط، آزار و اذيت و مشكل تنفسي تلف ميشود.
9 خرداد 1402 باز هم شاهد تصادفي ديگر بوديم. يك خودروي سواري با پلنگي در شهرستان خمير تصادف ميكند و پيش از انتقال براي درمان يك پلنگ ديگر را هم از دست ميدهيم.
28 مرداد 1402 و باز هم كشته شدن يك پلنگ ديگر آنهم يك پلنگ شناسنامهدار كه بين 7 تا 9 سال سن داشت. در مشاهدات اوليه نشان از خراشيدگي و سوراخهايي روي لاشه وجود داشت و پس از كالبدشكافي مشخص شد اين پلنگ با گلوله تلف شده است. باورش سخت است كه انساني راه بيفتد در طبيعت با گلوله پلنگي را بكشد و جنازه را رها كند.
5 مرداد 1402 يك قلاده خرس قهوهاي در شمال شرق شاهرود بر اثر اصابت گلوله تلف شد. لاشه اين خرس نزديك باغات كشاورزي در حاشيه جاده اصلي بسطام-كلاتهخيج پيدا شد كه شب گذشته مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. شايد اينبار هم پاي يك كشاورز در ميان باشد كه از ميان انتخاب محصولات باغ و كشتن يك گونه حيوان كشتن را برميگزيند تا باز هم اين سوال را به ذهن بياورد كه آيا هيچ آموزشي به جوامع محلي براي برخورد با حياتوحش داده نشده است كه اينچنين دست به كشتار ميزنند؟
آگاهي از فوايد حياتوحش راه نجات حيوانات
حامد تيزرويان فعال محيطزيست معتقد است هميشه و از قديم تعارض بين حيوانات وحشي و انسانها وجود داشته است و با به وجود آمدن روستاها و شهرها اين تعارض پررنگتر شده است. تيزرويان عمده تعارضات را بين انسانها با حيوانات گوشتخوار بزرگ ميداند.
او ميگويد: «علاوه بر اينكه ما عرصه را بر اين حيوانات تنگ كرديم، با شكار بيرويه جمعيت طعمههاي طبيعي را هم كاهش داديم. حيواناتي مانند شوكا و گوزن و گراز طعمههاي اصلي پلنگ هستند. ما وقتي طعمههاي اصلي اين حيوان را از بين ببريم ناخودآگاه اين حيوان در تنگناي غذايي قرار ميگيرد و به زيستگاه انسان هجوم ميآورد مانند دامداريها يا دامهايي كه در مراتع هستند كه باعث تعارض ميشود.»
او به مقالات علمي زيادي اشاره ميكند كه ثابت كرده در زيستگاههايي كه جمعيت حياتوحش و طعمههاي طبيعي وجود دارد اين تعارض بسيار كمتر است. او از مناطقي مانند پارك ملي گلستان كه جمعيت حياتوحش خوبي دارد مثال ميآورد كه تعارض به نسبت جاهايي كه تخريب انساني زياد بوده كمتر است.
او معتقد است؛ وقتي از يك زيستگاه حفاظت ميشود در واقع وقتي يك دامدار از يك زيستگاه سالم حمايت ميكند اولين نفع براي خود دامدار است كه تعارض بين پلنگ و دام خود را كم ميكند. البته او از رفتارهاي متفاوت حيوانات ميگويد؛ از پلنگهاي پيري كه به واسطه كهولت سن به زيستگاههاي انسان نزديكتر ميشوند.
تيزرويان در پاسخ به اينكه آيا وعدههاي سازمان حفاظت محيطزيست در رابطه با جبران خسارت به جوامع محلي باپرجاست، ميگويد: «يك زمان كوتاهي سازمان قرار بود اين كار را با تاييد كارشناس انجام بدهد اما در حال حاضر تا جايي كه ميدانم اين كار را انجام نميدهد.»
او از افرادي ميگويد كه از اين قانون سوءاستفاده كردند و از طرفي هم تعداد تعارضات بهواسطه آسيب ديدن زيستگاهها بالا بود: «اين تعداد تعارض بالا باعث شده بود كه براي بيمهگذار صرفه مالي نداشته باشد.» تيزرويان با توجه به فعاليت در شمال كشور از بيشترين تعداد حمله را توسط پلنگ به گاوهاي محلي كه در جنگل به چرا ميپردازند، ميداند.
او معتقد است: خود دامداران هم بايد اندك مسووليتي براي رها كردن گاو در نقاط بكر جنگل داشته باشند: «به نظرم سازمان ميتواند بخشي از خسارات را جبران كند. اخيرا گفته شده در رابطه با خساراتي كه خرس وارد ميكند قرار است كارهايي انجام شود اما اين در رابطه با خسارات پلنگ نيست.» خرسها در تابستان در فصل گرم از بالادست به سمت پايين ميآيند و به باغات گيلاس و گردو حمله ميكنند.
يادمان نرود كه حيوانات هم ميدانند كه انسان يعني خطر و دردسر و حتي مرگ اما چه راهي براي حيوانات گذاشتيم وقتي زيستگاه و طعمه آنها را نابود كرديم. تيزرويان از دامداراني ميگويد كه هم شكارچي هستند هم درخت قطع ميكنند هم انواع بلاها را بر سر زيستگاه ميآورند و انتظار دارند پلنگي هم به دام آنها حمله نكند. تيزرويان در پاسخ به فعاليتهاي آگاهيبخش به جوامع محلي از طريق سازمان محيطزيست ميگويد: «صادقانه بگويم محيطزيست كاري نكرده است. اگر كاري بوده بيشتر توسط محيطباناني بوده كه دلسوز بودند و كار كردند يا سازمانهاي مردم نهادي بودند كه كاري كردند. من در اين سالها كاري نديدم و اگر هم فعاليتي در اين زمينه بوده عموما توسط سازمانهاي مردم نهاد انجام شده است.»
او معتقد است؛ آموزش چه از طريق حضوري و آنلاين باعث شده بسياري از دامداران به حياتوحش علاقهمند شوند: «من آدمهايي را ميشناسم كه بارها دام آنها توسط پلنگ و گرگ از بين رفته يا خرس كندوي عسل آنها را خورده است. اما برخي آدمها ارزش اين حيوانات را ميدانند و هيچوقت رفتار بدي با آنها نداشتند و آنها را از بين نبردند.» او تعريف ميكند كه اگر دامداران بدانند اين گرازي كه همه به شكل آفت به آن نگاه ميكنند در صورتي كه جمعيتش زياد شود حيوان وحشي اولويتش شكار گراز است يا كل و بز وقتي زياد بشود و توسط انسان شكار نشود از اين راه ميتوان تعارض را كم كرد.
او در مورد تصادف اتومبيلها با حيوانات از اين ميگويد كه بهتر است اين جادهها در صورت امكان از وسط زيستگاهها نگذرند هر چند ديگر براي بستن بسياري از جادهها دير شده است، اما ميشود كارهايي كرد. تيزرويان از اين راهكارها براي كم شدن تصادفات ميگويد: «كمترين كاري كه ميتوانيم بكنيم اين است كه در نقاط حساس مانند همين جاده ميامي امنيت درست كنيم. نميشود فنس و ديوار ساخت اما ميشود زيرگذر براي آنها درست كرد. اين كارهايي است كه در دنيا جواب داده و حياتوحش واقعا از زيرگذر استفاده ميكند. يا براي جاده محدوديت سرعت بگذارند، دوربين كنترل سرعت بگذارند تا تلفات حداقل كمتر بشود.» تيزرويان معتقد است با آگاهي بخشي به مردم بهترين كار براي جلوگيري سوءاستفاده از حيوانات در برابر خرافات است: «مردم تا چيزي را نشناسند نميتوانيم انتظار داشته باشيم از آن حفاظت كنند. براي مثال تختجمشيد را مردم ميشناسند و ميدانند نماد ملي است براي همين ميخواهند آنجا حفظ بشود چون از آن اطلاع دارند اما خيلي از مردم از فوايد پلنگ و خرس براي طبيعت چيزي نميدانند. وقتي بياييم اين فوايد را به مردم بگوييم قطعا مردم هم براي حفظ آن تلاش خواهند كرد.»
باورهاي سنتي بازدارنده به جاي آگاهي بخشي علمي
محمد بلوچزهي روزنامهنگار و فعال مدني ساكن در سيستان و بلوچستان هم تعارض بين انسان و حياتوحش را مربوط به دستاندازي انسان به حياتوحش و زيستگاهها ميداند كه به واسطه مشكلات اقتصادي بوده است. او معتقد است؛ در سازمان حفاظت محيطزيست به اندازه تنوع و اهميت حياتوحش در استان سيستان و بلوچستان فعاليت ندارد: «محيطزيست نيكشهر تنها 4 نفر نيرو هستند كه اين 4 نيرو براي 4 شهرستان نيكشهر، قصرقند، لاشار و فنوج را پوشش ميدهند.»
او معتقد است: اين كمكاريها باعث شده روز به روز تعارضات بيشتر شود و تشديد فقر اين موقعيت را پررنگتر كرده است: «در گذشته باورهاي بازدارندهاي بود كه نسل جديد ديگر اعتقادي به آن ندارد يا كمرنگ شده است. به عنوان مثال ميگفتند اگر گاندو يا خرس سياه بلوچي كشته شود خشكسالي به وجود ميآيد و فاجعه پيش ميآيد. اما نسل جديد به اين باورها پايبندي ندارند.»
او معتقد است: محيطزيست در استان اولويتي ندارد، او از معدنكاري و جادهسازي و تخريب محيطزيست ميگويد كه در زيستگاه برخي از حيوانات است.
بلوچزهي از گونه سيه مار ميگويد كه گونه در خطر انقراض بوده و اين باور وجود داشته با كشته شدن يكي از اين گونه حتما آنها در 7 شب براي انتقام از او يا خانوادهاش انتقام ميگيرند: «همين باورهاي بازدارنده باعث شده نسل اين مار باقي بماند. در سالهاي گذشته اين مار زياد شده است.» او تخريب زيستگاه سيه مار و افزايش دما را دليل حمله سيه مار به زيستگاههاي انساني ميداند و اين باعث تعارض بين انسان شده است.
او در پاسخ به اين سوال كه آيا فعاليت آگاهيبخشانهاي براي اين تعارضات از طرف سازمانها و نهادهاي مسوول در استان اتفاق افتاده، ميگويد: «هيچ فعاليتي اتفاق نيفتاده است. اينجا به امان خدا رها شده و براي كسي هم اهميتي ندارد. ما اينجا گونههاي نادري مانند گاندو و سيه مار و خرس سياه بلوچي را داريم كه همه آنها در خطر انقراض هستند. اگر آموزش بود ما شاهد قاچاق اتوبوسي خرس سياه بلوچي بوديم؟ ما اصلا پديده قاچاق حيوانات وحشي نداشتيم اما حالا ميبينيم در سايه امنيت قاچاقچيان اين اتفاق ميافتد و از استانهاي همجوار ميآيند و با كمك جوامع محلي كه تحت فقر شديد هستند آنها را شكار ميكنند.» او معتقد است؛ مردم در استان از لحاظ محيطزيستي سواد پاييني دارند.
او از بيتفاوتي دولت شكايت دارد و از وخيمتر شدن اوضاع در صورت ادامه اين وضعيت مشكلات اقتصادي ميگويد.