نگاهي به فيلم چند متر مكعب عشق
يك عاشقانه ناآرام
سحر عصرآزاد / «چند متر مكعب عشق» قصه يك عشق تراژيك بر بستر حضور مهاجران افغان در سرزمين ما است كه به شكلي عميق و تاثيرگذار به تصوير درميآيد. جمشيد محمودي در نخستين فيلم سينمايي كارنامهاش نگارش فيلمنامه و كارگرداني را
به عهده گرفته درحالي كه نويد محمدي هم تهيهكنندگي كار را بر عهده دارد. حضور برادران محمودي كه به عنوان يك تيم خانوادگي فيلم ميسازند اتفاقي خوشايند براي سينماي ايران است كه نمونههاي روشن و موفقي در سينماي جهان دارد اما به دلايل مختلف در سينماي ايران سابقه پررنگي ندارد. «چند متر مكعب عشق» قصه قوام يافتهيي دارد كه يكي از دلايل آن شكل گرفتن فيلمنامه در طول چند سال و عبور از بازنويسي و رتوشهاي چندباره متن است كه باعث شده جزييترين مولفهها كاركرد دراماتيك پيدا كنند.
فيلم، داستان عشقي است تراژيك كه همين وجه كيفيت آن را برجستهتر و در ذهن ماندگار ميكند چراكه همچون عشقهاي كهن و عاشقان اساطيري، سرانجامي ناكام دارد ضمن اينكه اين عشق در مفهوم اصيل آن، گمشده جهان امروز و بشر زمان حال است. اما فيلم در همين ويژگي متوقف نميشود بلكه قصه عاشقانه خود را بر بستري رئال از روابط و مناسبات خاص انساني جاري ميكند كه قابل بحث است و به همين جهت سويههاي اجتماعي و جامعهشناسي پيدا ميكند. بايد پذيرفت حضور مهاجران افغان در كشور ما جنبههاي مختلفي داشته كه نياز به آسيبشناسي دقيق و منصفانه دارد اما متاسفانه اين وجوه كمتر توانسته نمودي واقعي و به دور از قضاوت در فيلمها و سريالهاي تلويزيوني داشته باشد. فيلم سينمايي «باران» مجيد مجيدي از معدود آثاري است كه رويكردي واقعگرا و به دور از قضاوت به وضعيت اين قومِ صاحبِ پيشينيه در ايران داشته در مقابل حجم عظيم فيلمهايي كه به سطحيترين شكل ممكن اين ارجاع را با تقليد لهجه براي به سخره گرفتن مورد توجه قرار دادهاند يا با نگاه تحقيرآميز اصول انساني و اخلاقي را زير پا گذاشتهاند. «چند متر مكعب عشق» از اين وجه نيز واجد نگاهي اصيل و واقعگرا به جمعي از اين مهاجران است كه در كارگاهي در حاشيه شهر به كار و زندگي مشغولند اما در همان شرايط سخت و طاقت فرسا ويژگيها و خصوصيات انساني، فرهنگي و قومي خود را حفظ ميكنند.
قومي كه حريم و حرمتهايي خاص خودشان دارند، آداب و سنن و رسومي مخصوص به خود دارند و در عين حال غرور و عزت نفس و البته عاشقي به سبك خودشان دارند. اين نگاه باعث ميشود فيلم در عين به تصوير كشيدن سختيها و مصايب زندگي در مكان و جغرافيايي كه به نظر نميآيد جذابيت و زيبايي بصري داشته و همراهيبرانگيز باشد، اتفاقا مخاطبش را درگير كند. چراكه نگاهي از درون به اين اجتماع دارد و به همين دليل تصويري كه نشان ميدهد ظرايف و بداعتهايي دارد كه هم جذاب است هم واجد زيباييشناسي دروني. فيلم در عين حالي كه قصه دلدادگي دو شخصيت اصلي را دنبال ميكند، در دل اين عشق ارتباط انساني بين آدمهايي از دو نژاد، فرهنگ و جغرافيا را آسيبشناسي ميكند و همين نگاه مانع از يكسويه و تخت شدن آن ميشود.
سازندگان فيلم تلاش كردهاند در دل تصويري كه از روابط آدمها در كارگاه و شهرك افغان نشين ارايه ميدهند، تصويري نسبتا همهجانبه از اين مواجهه ثبت كنند. در اين تصوير هم كاراكتري مثل غفور حضور دارد كه با انگيزههاي دراماتيك ناشي از پس زده شدن از سوي صاحب كارگاه باعث گير افتادن افغانهاي بدون مجوز و بازگشت آنها به كشورشان شود، هم كاراكتري مثل صبايي را ميبينيم كه در كنار نگاه منفعت طلبانه به حضور افغانها در كارگاهش، سويههاي انساني هم براي پناه دادن به آنها دارد والا بهطور مثال براي خواستگاري از دختر عبدالسلام قدمي پيش نميگذاشت. در نوك پيكان اين رنگينكمان كاراكترها در ارتباط با افغانها، صابر قرار دارد كه دل به عشق دختري افغان سپرده و
در واقع همه مرزهاي ديده و ناديده ساخت بشر را پس زده و فقط نداي دلش را دنبال كرده است. فيلم در كنار اين وجوه از يك كارگرداني حسابشده و دقيق بهره ميبرد كه به گونهيي هوشمندانهترين كادر، تصوير و ريتم دروني و بيروني براي هر سكانسي است كه روي كاغذ شكل گرفته و بعد روي پرده نقش بسته است. در كنار سكانسهاي متعددي كه ميتواند در فيلم برجسته شده و در ذهن ماندگار شود، سكانس كانتينر و معرفي اوليهيي است كه فيلمساز از اين لوكيشن ميدهد؛ به عنوان مكاني كه قرار است مدفن دلدادگان فيلم شود منحصر به فرد است. مكاني كه به واسطه تصوير كردن زواياي خاص از درون و بيرون آن و كاركردي كه در ديدارهاي عاشقانه اين زوج دارد، هويتي منحصر به فرد پيدا ميكند و
به گفته بهتر تنها مكاني است كه اين عشق مشروعيت جاري شدن در آن و دفن شدن در آن را دارد. عشقي كه در همين چند متر مكعب جاودانه ميشود.