تاديب و تربيت
محمد زينالي اُناري
پژوهشگر فرهنگ عامه
تربيت در گذشته در روستاهاي اطراف به شكل ديگري صورت ميگرفت؛ هيچ كس درس نميخواند و همه اغلب به صورت محلي و با الگوهاي زندگي روزمره رشد كرده و به جامعه وارد ميشدند. نمونه بارز اين نوع تربيت را «محمدرضا بايرامي» در كتاب قصههاي سبلان توصيف كرده و تن مايه داستان نموده است. تربيت در كوير و كوهستان، تفاوت زيادي با آن چيزي كه امروز رخ ميدهد داشت. يك كودك در بستري از زندگي قهرماني روياروي طبيعت قرار ميگرفت و رشد ميكرد. يكي از ويژگيهاي آن اين بود كه اين نوع تربيت به صورت شفاهي و با فعاليتهاي روزمره صورت ميگرفت و مبتني بر تجربههاي تكراري زندگي بود.
زندگي در روستاها، يك رازورزي روزانه در برابر طبيعت بود و اغلب مردم در اين رازورزي رشد ميكردند و به همين دليل نيازمند اين بودند كه شجاعت و قدرت خود را در برابر رازها بازيابند و به رخ طبيعت بكشند. هر روز و هر سال يك سري كارهاي تكراري در برابر طبيعت داشتند. اعمال تكراري در سالها و ماههاي مختلف را گاه شماري محلي يا زمانشناسي شكل ميداد. آنها با عيدها و مراسمهاي آييني مختلف زمان را ميسنجيدند و ساعت و تقويم در زندگي محلي آن زمان وجود نداشت. امروز هم توصيههايي از زمان محلي در حافظهها مانده؛ به اين صورت كه « ضرر روز از خير شب بهتر است.»
تربيت در روستا عمدتا مبتني بر قدرت بوده و براي همين بايد دروني كردن قدرت ديگري؛ بزرگي كه عمدتا پدر يا رييس تبار خويشاوندي بود را ملاك قرار ميداد. لكن اين قدرت هم مانند طبيعت و ساعت، به صورت رازورزانهاي براي او عيان ميشد و هر روز وجههاي از قدرت را از طريق خواهر و برادر بزرگتر، مادر و پدر و... تا خانواده رييس قبيله فرا ميگرفت. فرزندان ياد ميگرفتند كه اداي پدر و مادر را در رويارويي با اسرار زندگي در بياورند. نقش آنها را تقليد كنند و اگر خطا كردند، تاديب شوند تا بازي خود را اصلاح كنند و سپس دوباره اداي آنها را در بياورند. آنها رفتار اجتماعي و كار معيشتي بزرگتر مرد و زن را دروني ميكردند و در روستا، اغلب به اين شكل و در شهر نيز چنين وجههاي از تربيت براي مردم معمولي كه قدرت آموزش مكتبي را نداشتند
وجود داشت.
كار هر فردي اين بود كه در مواجهه با طبيعت، زمان و قدرت هر روز رازي از آن را فرا گيرد و از طريق بزرگترها در زندگي سرشار از هالههاي پيچيده از راز و رمز در بياويزد و هر روز جنبهاي از زندگي برايش فاش شود. اما بزرگترها هم طبق سنت پدرشان و آن چيزي كه ياد گرفته بودند اجرا ميكردند و به اين ترتيب ميشود گفت هر روز بخشي از ورق اين زندگي تكراري براي آنها باز ميشد. ورقي از زندگي كه از گذشته ثابت و مشخص بود. زندگي پدر شبيه پدربزرگ و زندگي پسر شبيه پدر، چنين سري براي بانوان گشوده ميشد تا روزي كه اسباب بزرگ شدن فراهم شود و از اين رو جايز بود به او بگويند كه: «تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف/ مگر اسباب بزرگي همه آماده كني.»
اما بعد از سالها تغيير و باز كردن مدرسه، ديگر امروز نظام آموزشي يك واقعيت است. دوگانه تاديب و تربيت تضادي ميان بازسازي فرهنگ پيشين و خلق فرهنگ تازه را منجر شده تا در كنار گروهي كه به سادگي به تكرار تجربههاي والدين ميپردازند، گروهي به تشخص خود و فرهنگشان تكيه كنند. در نظام آموزشي فعلي نيز هنوز رد پايي از تاديب وجود دارد، اما رفته رفته تربيت پر رنگتر ميشود. در ديگر ممالك، فيلسوفان تربيت زمينهساز تربيت نوين شدند، اما در كشور ما يك تصوير كم رنگ از الگوهاي عملي آن ميسر شد و هنوز هم آن تفكر مبتني بر تاديب و راز و رمز در تربيت كردن پيش روي
ما است.
با اين حال فضاي زندگي عوض شده و فرزندان در خيابانهاي متقاطع شهر راه رفته و در مدرسههاي خط كشي شده و صندليهاي مساوي آموزش ميبينند. ديگر تربيت، تكرار زندگي والدين و پدربزرگها نيست و مشاوره تحصيلي و آيندهسازي و آيندهپردازي از مهمترين بخشهاي تربيت است.
از مدرسه و دانشگاه گرفته تا بيمه آتيه و حتي نقشه پدر و مادر براي كسب رتبههاي رفيع علم و دانش، حتي در ورزش و هنر، همهچيز براي آينده ثبت ميشود.
اگرچه ديگر قرار نيست هيچ رازي در زندگي آتي افراد وجود داشته باشد ولي هنوز هم كساني هستند كه با بخت و اقبال زندگي ميكنند. آنها ميراث تفكر تاديبي قديمي را هنوز با خود دارند كه در گير ودار زمانه گم شوند و اميد به باز شدن دريچهاي به روي زندگيشان باشند. اگر از ايشان بپرسيد برنامهات براي آينده چيست، ميگويند: «نميدونم چي كار كنم بايد ببينم چي پيش مياد»؟!
به اين صورت حال عجيبي براي چنين افرادي كه ببينند ديگران به طرف آينده در حال فرار كردن و سبقت گرفتناند، به وجود ميآيد. آنها ميان مردمي كه بهشدت درگير دنيا و منافع آن هستند گير افتادهاند. اما از سوي ديگر اگر فردي كه قرار است براي خود آيندهپردازي كند، در ميان افرادي با فرهنگ تاديبي گير بيفتد، احساس ميكند عده زيادي كهنهكوله پيرامونش را گرفتهاند كه اساسا با پيشرفت و رشد مخالف هستند و همواره منتظرند براي زندگيشان دريچهاي از اقبال و شانس باز شود. در سالهاي اخير بسياري از چنين افرادي به خاطر عدم امكان پذيرششان در محيط پيرامون، به دنياي ديگري سفر كردند تا بتوانند همواره آينده خود را بسازند.