و رفت تا لب هيچ
خسرو شكيبايي فقط بازيگري تماشايي روي صحنه تئاتر يا پرده نقرهاي سينما و جعبه جادويي تلويزيون نبود، او عاشق شعر بود و با صداي جادويياش كه هديهاي خداوندي بود، شعرهاي زيادي را برايمان دكلمه كرد از سهراب و فروغ تا سيدعلي صالحي و محمدرضا عبدالملكيان و خلوت نوجواني ما را آهنگين ساخت. هامون سينماي ايران كه بيتاب و بيقرار بود خودش را با نوشتن آرام ميكرد اما روز 28 تير سال 1387 ديگر نه نوشتن ، نه شعر و نه آن بازيهاي به يادماندني هيچكدام او را آرام نميكرد. پس دستانش را به فرشته مهربان مرگ سپرد و رفت تا لب هيچ.