تختي، روح زيبا اما صدمه ديده عصر ما است
تختي در مرگ رويينتن شده
وحيد جعفري
تختي، روح زيبا اما صدمه ديده عصر ما است. او قرباني تقابل سنت و مدرنيته شد، براي همين هم ميبينيم كه در بخش پهلواني به خوبي عمل ميكند اما در بخش مدرنيته و زندگي زناشويي و ورود به زندگي با زني مدرن موفق نيست. پهلوانياي كه برآمده و برخاسته از سنت است و مدرنيتهاي كه برآمده و برخاسته از تجدد و او با اينكه شيفته مدرنيته است و تجدد، به خاطر مسائل فرهنگي، نميتواند در اين زمينه همچون بخش پهلواني كه برآمده از سنت است، موفق باشد. او شيفته مدرنيته شده اما فرهنگ برخورد و استفاده از آن را نياموخته است، چرا؟ چون در خانوادهاي سنتي، در فضايي سنتي و در شرايطي سنتي رشد كرده و زماني كه به مدرنتيه ميرسد و خود را شيفته آن ميبيند و نياز هر فرد و جامعه، با سوالهاي بزرگي مواجه ميشود و اين براي او چالشبرانگيز است كه اگر من پهلوان و اميد يك ملت هستم، پس چرا در حوزهاي ديگر وا ميمانم و چيزي براي گفتن و ارايه ندارم، پس پاشنه را بالا ميكشد و براي مبارزه با غول موانع به پيش ميرود! او ميشود رابط بين سنت و مملكتي كه در حال گذار از سنت به مدرنيته است. براي همين بايد گفت تختي حاصل تقابل حكومت و ملت بود. مردم در زمان مبارزه احتياج به يك رهبر و پيشوا دارند تا او را در صف نخست قرار دهند و در راس قرار گيرد تا صداي اعتراض آنها باشد و اين صدا را به گوش همه برساند و در ميان تمام چهرههاي شناخته شده آن زمان، تختي بهترين فرد بود، چرا كه جنم اين كار را داشت، از خود مردم كف كوچه و بازار بود، مايهاش را داشت و لازم نبود تلاش مضاعفي كند. براي همين هم همه ميخواهند تختي باشند و هيچ كس تختي نميشود. تختي براي مردم زيست و براي مردم مرد. جهان پهلوان مرد سفر بود و دانسته بود كه در سفر هر خامي پخته ميشود و بسيار ميآموزد. او با ديدن چهره مظلوم لرزه بر اندامش ميافتاد و ظلم بسيار ناراحتش ميكرد. قرار نبود و كسي هم به او نياموخت كه بين مظلوم و ظالم، مردم و حكومت، بايد طرف كدام را گيرد، چرا كه در زندگي سراسر رنجش، خود به خوبي آموخته بود كه در هر شرايطي بايد طرفدار مردم باشد. بهترينها را براي مردم سرزمينش ميخواست و براي همين وقتي به عنوان يكي از اعضاي تيم ملي به غرب و سرزمينهاي مختلف سفر كرد و با مدرنيته و زندگي ديگر مردمان آشنا شد و شرايط مردم ملل مختلف را ديد و با شرايط مردم ايران مقايسه كرد، دانست و تصميم گرفت كه در كنار مردم بايستد و براي حق مردم تلاش كند. منافع مردم براي او مقدم بر هر چيز ديگر بود. براي همين هم شهلا توكلي، همسر جهان پهلوان ميگفت «تختي نه شوهر و مرد من، بلكه مرد مردم بود، شوهر مردم بود». او نمونه بارز يك انسان آزاده و آزادي خواه بود كه همواره براي مردم تلاش كرد. تختي انساني ماخوذ به حيا، آرام و تا حدودي خجالتي بود، براي همين قدرت «نه» گفتن نداشت، به خصوص كه اگر گفته ميشد قرار است اقدامي در راستاي منافع مردم صورت گيرد كه ديگر خود بهشدت همراهي ميكرد و به هيچوجه به ذهنش حتي خطور نميكرد كه نه بگويد. براي همين به مصدق عشق ميورزيد، چرا كه او را حامي منافع مردم ميديد و آيتالله طالقاني را دوست داشت، چرا كه ميدانست ايشان ياور مردم است و با جبهه ملي همراه شد، چون ميديد كه اعضاي جبهه، دغدغه مردم دارند، وگرنه جهان پهلوان سياسي نبود و براي همين هم عبدالله موحد به جان فرزند خود قسم ميخورد كه تختي اهل سياست نبود و حتي يك بار هم از زبان او حرف سياسي نشنيده است. در واقع تختي مردمي بود و براي مردم هر كاري ميكرد اما خب پس چرا مرگ جهان پهلوان، مرگي سياسي قلمداد ميشود؟! تختي انساني سياسي نبود اما اقدام سياسي كم نكرد! او در زمان حصر خانگي مصدق به ديدار او ميرود و به افسري كه خطاب به او ميگويد «تو چرا اين كار را ميكني. شاه كه تو را دوست دارد، برو و راحت زندگي ات را كن» چنين پاسخ ميدهد «من با فردي كه چنين كاري با مصدق ميكند، كاري ندارم. » تختي به ديدار مصدق ميرود، چرا كه او را دلسوز مردم ميداند و اين كار او در آن برهه از زمان يك اقدام سياسي است. او به ملاقات آيتالله طالقاني ميرود و به جبهه ملي ميپيوندد، خب آيتالله طالقاني عضو جبهه ملي دوم و يكي از موسسين نهضت آزادي بود و در دوران نهضت ملي شدن نفت به همراه سيد رضا زنجاني به حمايت از مصدق برخاست. تختي چهرهاي ورزشي و اجتماعي است اما به خاطر مردم معترض، دست به اقدامات سياسي ميزند و همين بر محبوبيت او ميافزايد و وقتي هم كه در اقدامي ديگر دست به خودكشي زد، هيچ كس باور نكرد كه جهان پهلواني چون او كه تبديل به صداي اعتراض و اسطوره مردم شده بود، هجرت كند و مرگ او نه خودكشي، بلكه قتل توسط رژيم شاهنشاهي قلمداد ميشود و براي همين بايد مبارزه با شدت بيشتري ادامه پيدا ميكرد و رژيمي كه با پهلوان و دلسوز مردم چنين كاري ميكند به هيچوجه استحقاق حكومت بر مردم را نداشت. براي همين هم مرگ يك چهره ورزشي- اجتماعي كه همواره در راه مردم قدم برداشت، تبديل به يكي از سياسيترين مرگهاي تاريخ ايران شد. تختي بزرگترين اسطوره تاريخ معاصر ايران است، از همين رو هركسي از ظن خود يار تختي ميشود، چرا كه تختي را زميني و در دسترس ديده و به هر شكلي كه دوست دارد، با او همزادپنداري ميكند. تختي آهني است به نرمي خمير كه آدمها در خلوت خود او را به هر شكل و شمايلي كه ميخواهد، درميآورند و در جاي نداشتهها و كمبودهاي زندگي خود مينشانند. همه ما در زندگي فروشنده هستيم و تختي انسانيت ميفروخت. همه ما خط قرمزي در زندگي داريم و خط قرمز زندگي تختي مردم بودند. براي همين جاودانه شد، به سياست، مبارزات، هنر، فلسفه، ورزش، مسائل اجتماعي و فرهنگي و... حتي روزمرّگي آدمها گره ميخورد و در مرگ رويينتن شده و با تاريخ به پيش ميرود. تا وقتي كه مبارزه هست، تا وقتي كه صداي اعتراض و مظلوميت و حق مردم هست، تختي زنده است و با ما.