سبكيِ تحملناپذير وجود٭
بهنام ناصري
خودكشي كيومرث پوراحمد چه پيامي براي ما دارد؟
پايان دادن به زندگي زياد ديدهايم؛ پايان دادن هنرمند و نويسنده به زندگي خود نيز. به بعضيهايشان بيشتر فكر كردهايم؛ مثل من كه صورت نامكشوف خيلي از اين مرگها مثل پروندهاي تا هميشه باز، برايم ادامه دارد؛ شايد تا روز آخر؛ از ارنست همينگوي و ويرجينيا وولف تا مرلين مونرو و توني اسكات؛ از صادق هدايت و غزاله عليزاده تا آن مرگِ پيشتر و غريبتر، اسلام كاظميه. اينها و تعداد ديگري از همتايانشان كسانياند كه سالهاست به مرگشان فكر ميكنم. خيليهايشان نويسندگان و هنرمندان محبوبم هستند؛ شايد خيلي بيشتر از كيومرث پوراحمد با همه خاطرات ناگزيري كه از او دارم. با اين همه بيهيچ پيرايه و مبالغهاي مينويسم كه خودكشي هيچ كدامشان - حتي نويسنده مهم و عزيز و جوانمرگي چون كورش اسدي- به اندازه فيلمساز خندهروي 74 ساله نجفآبادي برايم بهتانگيز نبود.
سالها از آندره ژيد نقل كردهايم كه «سعي كن اهميت در نگاه تو باشد، نه آنچه در آن مينگري» و حالا ميبينيم كه خيلي وقتها تنها با تصوري از نگريستن عبور كردهايم از كنار آنچه بايد ميديديم. شگفتي نه در اين است كه كسي در دهه هشتم زندگياش تصميم ميگيرد به زندگي خود پايان دهد. شگفتي در اين نيست كه جامعهاي، مردمي، مخاطباني از آثار بعدي هنرمندي بيبهره شوند. شگفتي براي من حتي در اين هم نيست كه ميان اين خودكشي و رفتارهايي كه در اين سالها با پوراحمد شد، رابطهاي دال و مدلولي ميبينم: از واكنشهاي استهزاآميز خيلي از «ما»ي كثير مثلا اهل فرهنگ در واكنش به فلان فيلمِ گيرم «بد» پوراحمد تا حمله جرايدي كه سرپيچي او از حضور در مراسم اختتاميه فلان رويداد سينمايي را به اتهامهايي كه ميدانيم نواختند؛ آن هم در سال سوگواري يك ملت. ميخواهم قدري فراتر بروم و بگويم شگفتي براي من در خود سوژه نيست كه در مغفول ماندن سوژه است.
در نگاهِ غافل من و مايي كه فكر ميكنيم دردآلودگي هستي و به قول ميلان كوندرا «سبكي تحملناپذير وجود» در بطون آدمها لزوما علايم آشكاري را در برونشان نشانمند ميكند. فكر ميكنيم هميشه چيزي در ظاهر آدمها و رفتارهايشان بايد باشد تا به خودمان بياورد كه بياعتنا از كنارشان عبور نكنيم؛ تا نشانهاي داشته باشيم از ناگواري احتمالهاي بعدي. تا به گواه سطرهاي «بامداد» دريابيم «انسان» را كه «با نخستين درد آغاز ميشود» همچون «كوه [كه] با نخستين سنگ» كه بدانيم «رنگ رخساره» هميشه هم «از سِر درون» خبر نميدهد.
ابراهيم گلستان جايي درباره خودكشي صادق هدايت گفته: «آدم به جايي ميرسه كه ميبينه همه اون چيزايي كه دوست داره، داره كم ميشه؛ همه اون چيزايي كه دوست نداره، داره زياد ميشه. ميگه خب، من ديگه چرا هستم! ...خيلي بهتر از اينه كه يكي ديگر و بكشه.»
به آثار پوراحمد فكر ميكنم. به نامهايشان. از «گاويار» در سالهاي كودكيام تا «صبح روز بعد»، از «خواهران غريب» تا «اتوبوس شب»... به مرگش فكر ميكنم؛ در بندر انزلي: «شكار خاموش»اش در «لنگرگاه».
٭ نام اصلي رماني از ميلان كوندرا كه پرويز همايونپور با نام «بار هستي» به فارسي برگردانده است.