• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5913 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر

تماما مدرن‌هاي سوييسي در تهران

اسدالله امرايي

رمان «تماما‍ً مدرن‌ها» نوشته ژِروم مِزو با ترجمه اصغر نوري در نشر افق منتشر شده است. ژروم مزو نويسنده سوييسي متولد ۱۹۶۷ است. در ناحيه‌ ولِه كه فرانسوي‌زبان است به دنيا آمده با جمعيتي كاتوليك مذهب و به‌ شدت متعصب. شغل غالب مردم اين ‌ناحيه هم كشاورزي و دامداري و توليد پنير است. ژروم در خانواده‌اي كارگر و چپ‌ بزرگ شده. در دانشگاه‌هاي زوريخ و ژنو تدريس كرده و حالا در لوزان درس مي‌دهد. زبان ژروم مزو زباني صيقل‌ خورده است كه در عين شاعرانگي به زبان گفتار نزديك است. اين رمان در سيزده گاه‌شمار در پي آن است تا روايتي از روند مدرن ‌شدن يا به ‌عبارتي مدرنيزاسيون سوييس به دست دهد و در اين حين، راوي به شرح وضعيت خانواده خود مي‌پردازد و مي‌خواهد بفهمد اين مدرن شدن چه تاثيري بر او و خانواده‌اش داشته است. راوي از نقطه‌اي شروع مي‌كند كه جرقه مدرنيته در روستاها و شهرهاي دورافتاده سوييس زده شد و اين جرقه كم‌كم تبديل به شعله‌اي شد كه از خود بزرگراه‌ها و كارخانه‌ها و نيروگاه‌ها برجا گذاشت. هر گاه‌شمار در بخش‌هاي كم‌وبيش كوتاه ده قسمتي روايت مي‌شود و درست پس از هر كدام روايتي هست از شخصيتي كه راوي مي‌شناسد و مي‌داند اين روند مدرنيته چه تاثيري بر او داشته و زندگي‌اش را تا چه اندازه عوض كرده است. ژروم مزو در طول رمان از نقل‌قول‌ها و اسناد تاريخي بسياري استفاده مي‌كند تا مفهومش را برساند و همچنين به روند مدرن‌ شدن سوييس جنبه‌اي مستدل و تاريخ‌مند بدهد. پس از مدرنيته چه مي‌آيد؟ پس از آنكه همه نيروگاه‌ها ساخته شدند، همه كالاها توليد و مصرف شدند، منابع به پايان رسيدند و پيشرفت- آن‌طور كه مترقيان مدام تبليغ مي‌كنند- به واپسين حد خود رسيد؛ پس از آن سرنوشت انسان سوييسي چه مي‌شود؟ در پايان رمان مصاحبه‌اي از نويسنده هم ضميمه شده كه در آن به موضوعاتي نظير رسالت رمان و نويسنده، دغدغه‌هاي اجتماعي، زبان فرانسه و... پرداخته شده است. «موقع حركت، با ساك‌هامان كه براي يك‌ هفته پر بودند، جلوي مادرهاي جمع ‌شده پاي اتوبوس كمي گريه مي‌كرديم. معلم‌ها اين ‌اشك‌ها را دوست نداشتند؛ به نظرشان غم ما شكل ديگري از تنبلي بود يا نشانه ايمان متزلزل. همين آينده ما را به حبس مي‌كشيد. همه ما بايد اسكي ياد مي‌گرفتيم. ايستگاه‌هاي مرتفع منتظر نسل تازه بودند. فعلا دندان‌هاي بچه‌ها به هم مي‌خورد، كشيش/راهنما سفارش‌هايش را مي‌كرد. ستون ما خيلي آهسته جلو مي‌رفت، روي فلاتي برفي. آن بالا كه رسيديم، روي صخره‌ها، عشاي رباني را خواهم خواند. بعد رويايش را با صداي بلند از سر مي‌گرفت. بچه‌هاي من، بدانيد كه تلاش تقديس مي‌بخشد... شما فرستادگان كليسا در دنيا خواهيد شد... رنج‌هاي ما به بزرگ‌تر از خودمان پيشكش مي‌شد. در برابر خداوند، غرور مدرن به ‌يك‌باره خرد مي‌شود... و اضافه مي‌كرد كه ما اكنون فروتن و بينوا هستيم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون