«راه و بيراهه آموزش و پرورش ايران» عنوان سلسله نشستهايي است كه از سوي موسسه رحمان برگزار ميشود. عصر دوشنبه سومين نشست اين مجموعه با عنوان «معلم ديروز، معلم امروز» برگزار شد. نشستي كه در آن اميد و نااميدي از ادامه رويكرد به حرفه معلمي درهم آميخته بود.
«در مورد مساله جذب معلم، تحقيقي را انجام داديم با نام منطق انتخاب حرفه معلمي. به اين نتيجه رسيديم كه اكثرا به دلايلي مانند تضمين شغلي در وضعيت اقتصادي كنوني، معافيت سربازي، تعطيلي تابستانها و فرصت بيشتر جهت وقت گذاشتن براي خانواده. داوطلباني كه به پرسشهاي اين تحقيق پاسخ دادند خيلي كمتر به خاطر خود معلمي به سمت اين حرفه آمده بودند يا ظرفيتهايي كه اين حرفه براي كنشگري در جامعه دارد.» رحمتالله خسروي، مدرس دانشگاه فرهنگيان در اين نشست گفت كه با اتكا بر چهار مولفه اساسي جذب، تربيت، حفظ و نگهداشت و پاسخگويي ميتوان وضعيت حرفه معلمي را سنجيد و به گفته او: «ما در تمام اين چهار مولفه مشكل داريم.» او در مورد مساله تربيت معلم تاكيد كرد كه معلم بايد سوژه باشد: « سوژگي يعني آزادي عمل، استقلال، عامليت و آزادي بيان. در اين راستا مهمترين دغدغه اين است كه سياستهايي كه در تربيت معلم وجود دارد مانع از سوژگي معلمان است. در تربيت معلم كنوني با وجود فرهنگها و عادات اجتماعي متفاوتي كه در كشورمان وجود دارد تربيت معلم به صورت يكسان و يكپارچه عمل ميكند. فرهنگ معلمي فرهنگ پرسشگري نيست، فرهنگ پاسخگويي نيست، فرهنگ مطالعه و كسب دانش نيست و نقد جامعه نيست. چقدر از معلمان ما در مورد مسائل جامعه قلم ميزنند؟ اغلب دغدغههاي معلمان ما دغدغه معيشت است.» او بر اساس تجربههاي خود به ارائه يك دستهبندي از انواع معلمان در سيستم آموزش و پرورش كشور پرداخت: «اولين دسته معلمان كارمند هستند كه تعدادشان بسيار زياد است و سيستم و شخصيتشان كاملا اداري است. اينها دنبال سند و گواهي و مدرك براي امتياز گرفتن هستند، دنبال منافع شخصي و خانوادگيشان هستند و در واقع اين ويژگي تبديل به دال مركزي و معنايي هويت معلمي آنها شده. دسته دوم معلمان مامور هستند كه تلاش مجدانهاي دارند براي پياده كردن سياست حاكم و آموزههاي سياسي و جناحي حاكم دارند و با آمد و رفت اين جناحها هم تغيير ميكنند و تربيت معلم اسير اين سياستزدگي شده. دسته سوم معلمان متعهد و وظيفهشناس هستند كه تعدادشان كم است اما هستند. اين دسته صرفا به درون كلاس و مدرسه فكر ميكنند و نقشي در جامعه ندارند مثلا در دفاع از محيطزيست يا مسائل اجتماعي، دسته چهارم معلمان سوژه و اسوه هستند، كساني كه در پي پيش بردن مرزهاي دانش و نگرش هستند و نه تنها به درون كلاس و مدرسه بلكه به بيرون از آن ديوارها هم نظر دارند. اين معلمان بيتفاوت نيستند، مينويسند و حرف ميزنند و به دنبال راهي براي حل مسائل هستند.» از نظر او يكي از مشكلات براي افزوده شدن به دسته معلمان دسته سوم و چهارم محيط مدرسهها است: «ما در تربيت معلم معلمهاي خوب تربيت ميكنيم اما معلمان خوب در مدارس بد استحاله ميشوند. الان در كارورزي هم جنگ داريم كه معلمهاي با سابقه بالا معلمهاي تازه را نااميد ميكنند. همان جلسه اول ميگويند آخر چرا آمدي دنبال معلمي؟ مگر ما چه كرديم كه شما آمديد دنبال معلمي.» خسروي در مورد تمركز معلمها بر مساله معيشت توضيح داد: «تمام هم و غم آنها همين مساله است و نميگويم كه نبايد باشد. از نظر علمي هم نگاه كنيم بر اساس نظر مازلو نيازهاي انسان به 5 طبقه تقسيم شده و او ميگويد كه اگر نيازهاي طبقه اول برآورده نشود نميتوانيم از مفاهيمي مانند عشق و آزادي حرف بزنيم. اين قول براي ما آشناست: اولي ميگويد امان از درد عاشقي! دومي ميگويد: گرسنگي نكشيدهاي كه عاشقي يادت برود. مازلو يك قدم پا فراتر ميگذارد و ميگويد كسي كه گرسنه است عشق را اصلا درك نميكند. براي همين است كه تا مساله معيشت هست اصولا كنشگري معلمان محل سوال است.»
انتقادات او از سيستم آموزش و پرورش و تربيت معلم دو مورد ديگر را هم در بر گرفت: «سيستم آموزشي ما كالا متمركز است و فرصت آزادي عمل، خلاقيت و مشاركت را از معلمان گرفته است. اين سيستم مانند كنسرو دربستهاي است كه آن را باز كنيم و دانشآموزان چه علاقه داشته باشند چه نداشته باشند بايد آن را ميل كنند. به علاوه در مدرسههاي ما به روي جامعه بسته است. جامعه و خانواده دانشآموزان ما يك راه ميروند و مدرسهها راهي ديگر.»
جامعه ايراني از زندگي منصرف نميشود
مقصود فراستخواه، استاد دانشگاه هم در اين نشست سخنراني كرد. او با اشاره به حرفهاي خسروي از يك عامل اصلي براي ناكارآمدي مدرسه، سيستم آموزشي و معلمان ياد كرد: «قلمروهاي زندگي در ايران مستعمره شدهاند، مستعمره سياست. آموزش و پرورش ما يك نظام حرفهاي است كه به تسخير بوروكراسي هياتي درآمده است براي همين است كه در ابعاد مختلف از كتابهاي درسي گرفته تا گزينش كنترل شده و جدا افتادن مدرسه از جامعه و خانواده با مشكل مواجه شدهايم.»
فراستخواه هم وقتي بحث معلمان در ميان است لاجرم سراغي از موضوع معيشت گرفت. فراستخواه با اشاره به اينكه براي اصلاح راه دو راهكار در اختيار داريم گفت: «راه اول اين است كه برگرديم و از نو شروع كنيم كه البته در اين يكي استعداد هم داريم، دوست داريم همهچيز را بر هم بزنيم در حالي كه با همين ساختارهاي موجود هم به پتانسيلهايي رسيدهايم كه ميتوان به آنها اميد داشت اما دوباره شروع كردن يعني هزار و يك تجربه و خطاي دوباره. راه دوم بهبود بخشيدن در چارچوب موجود است كه به نظرم بايد همين را انتخاب كنيم. همين حالا هم در مدرسههاي ما خبرهايي هست و ابتكاراتي انجام ميشود اما هنوز جريان مغلوبي است.
با اين حال در سيستان و بلوچستان، در كردستان و جاهاي ديگر معلمان كنشگري هستند كه در حاشيه سيستم رشد ميكنند و كار ميكنند. به اينها ميگويم كنشگران مرزي، كساني كه در حاشيه كار خودشان را پيش ميبرند. اين توانايي برخاسته از خرد و حكمت و تمدن ايراني است و زمان ديگر كنشگراني مانند فروزانفر و خانلري را به وجود آورده بود. جامعه ايراني از زندگي منصرف نميشود بايد اين كنشگران را جديتر بگيريم، اگر اينها با هم اتحاد بيشتري داشته باشند و ارتباط بگيرند به كمك نهادهاي مدني ميتوانند آموزش و پرورش دلخواه را با هزينه بسيار كمتري به جامعه تحويل دهند.»
خسروي: «سيستم آموزشي ما كالامتمركز است و فرصت آزادي عمل، خلاقيت و مشاركت را از معلمان گرفته است. اين سيستم مانند كنسرو دربستهاي است كه آن را باز كنيم و دانشآموزان چه علاقه داشته باشند چه نداشته باشند بايد آن را ميل كنند. به علاوه در مدرسههاي ما به روي جامعه بسته است. جامعه و خانواده دانشآموزان ما يك راه ميروند و مدرسهها راهي ديگر.»