نازنين متيننيا
ظهر روز يكشنبه، سينماگرها پشت در اوين نشستند. اين جمله ساده خبري، عجيبترين خبر و جملهاي است كه اين روزها ميخوانيد. اگر همين شش ماه پيش كسي پيشبيني ميكرد كه رخشان بنياعتماد، ليلي رشيدي، مونا زندي و… دست به چنين كاري ميزنند و خبرش روي سايت خبرگزاريها ميآيد، حتما برچسب «ديوانگي» ميخورد. اما حالا ديگر اين خبرها عجيب نيست. حتي عجيب نيست كه اين سينماگرها پيگير كار همكارشان، ترانه عليدوستي هستند. بازيگري كه عصر شنبه بازداشت شده و فعلا كسي از سرنوشتش خبر ندارد. روزگار عجيب و غريبي را ميگذرانيم. عجيبتر اينكه تحليلي هم نميشود داشت. مثلا نميتوانيم تحليل كنيم كه اين ماجراها چه به روز سينماي ايران ميآورد. مثل خبرهاي دستگيري ديگران. مثل خبر دستگيري نويسندهها، روزنامهنگارها و ... كه نميداني حتي چرا دستگير شده اند. كار از تحليل گذشته. اظهارنظر كني كه چه شود؟! بپرسي كه در شرايطي كه فرهنگ و هنر مملكت تعطيل است، پروژهها يا توقف خوردهاند يا شروع نشده به پايان رسيدهاند، چه بر سر اوضاع و احوال فرهنگي ميآيد؟! نه، نميشود. چرا؟! چون از مدتها پيش، همه چيز تعطيل شده. بيربط به اوضاع و احوال و اتفاقهاي پيش آمده، مدتهاست كه حال فرهنگ و هنر خوب نيست. سالهاست كه چرخ سينما نميچرخد، كتابها با تيراژهايي پايين چاپ ميشوند، گالريها تعطيل است و كنسرتها هم كه ايضا و... مدتهاست كه اينها را ميگوييم، مدتهاست كه متوليان فرهنگ و هنر، همه چيز را رها كردهاند و هنرمندان را سپردهاند به دست سرنوشت. به مسيري كه خودشان بروند و ببينند ميشود يا نه. انگار نه انگار كه وزارتخانهاي به چه بزرگي، با بودجهاي از بيتالمال، متولي اوضاع است. وزرا ميآيند و ميروند و فقط حرف و سخنراني و چند جشنواره فرمايشي است كه برگزار ميشود تا دلمان خوش باشد چيزكي داريم. جز اين هيچ چيز نيست و حالا هم كه اينطور. سرمايههايي كه سالها براي به ثمر رسيدن، هزينه برداشته، راحت توي اوين يا پشت در اوين جمع ميشود و حتي ديگر مرحله اعجاب و حيرت و تحليل را هم رد كرده. ديگر كسي نميگويد كه فرهنگ و هنر خوراك روح جامعه است و اگر نباشد، جامعه از درون تهي نميشود. كسي نگران كتاب نخواندن، فيلم نديدن، موسيقي گوش ندادن و... نيست. خوراك فرهنگي كالايي حذف شده است. روح مردم هم خراشيده. نوازشي نيست و بدتر اينكه حتي يادشان رفته كه روزگاري در سالنهاي شلوغ سينما، كنسرتها، گالريها و…دست لطيف هنر نوازششان ميكرد و روح سرگردان آدميزادي را از پس فشارها، به مهرباني مهمان ميكرد. حالا آنهايي كه اين محبت را به ارمغان ميآوردند، تكافتاده و دست بسته، به جاي درگيري براي فكر كردن به پروژههاي تازه، بايد بروند پشت در اوين بنشينند و به اين فكر كنند كه امروز نوبت اين همكار است و فردا همكاري ديگر و چه كنند كه اوضاع بهتر شود. متوليان فرهنگ در اين شرايط كجا هستند؟! اين سوال اصلي است. بايد پرسيد كه چه ميكنند و چطور ميخواهند دست فرهنگ و هنر را بگيرند و از چاله كه نه، از چاه عميقي كه در آن سقوط كرده بيرون بكشند؟! اصلا حواسشان هست كه اين زنجيره سقوط در نهايت به مردم ميرسد و نسلهاي آيندهاي كه از دهه نود تا به امروز خوراك فرهنگي مناسبي نداشتند. مردمي كه سرنوشت اينها را ميبينند، جز نااميدي و فراموشي نياز به همآغوشي با هنر، چه دريافتي بايد داشته باشند؟!
ما بايد نگران اينها باشيم. از هر قشر و جناح سياسي، اگر دلسوز ايرانيم و آينده ايران، نبايد به اين روزگار و اتفاقهايش بيتفاوت باشيم. بودن و نبودن ما، فارغ از هر تعلق انديشه و تفكري، زير سايه بودن و نبودن اين سرزمين شكل ميگيرد. اگر ترمز قطار نابودي اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و محيطزيستي را نكشيم، دير يا زود ديگر چيزي براي دعوا هم باقي نميماند. ما بايد اينها را ببينيم، درباره آن حرف بزنيم و براي سوالهاي مهم، هر قدر هم سخت، پاسخي درخور پيدا كنيم. هنرمند، روزنامهنگار، نويسنده، خواننده، جامعهشناس و… مجرم نيست، زندان هم جاي اينها نيست، بايد زندانها را خالي و روح جامعه را ترميم كنيم تا دير نشده است.