• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3927 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۰ مهر

وارونگي در دنياي بدون آقاي كيارستمي

امير پوريا

سال‌هايي چند است كه عرض مي‌كنم واژه‌ها از معناي خود، تهي شده‌اند و بسياري اوقات معنايي معكوس يافته‌اند. نمونه‌هاي ساده، وارونگي را خوب نشان مي‌دهند: زماني مي‌گفتيم «فلاني، كاسب است»؛ و مقصودمان اين بود كه او كاري و پرتلاش و پيگير است. سر صبح پاي كسب و كارش است و تا شب، خستگي نمي‌شناسد. بابت همين كوشش بود كه مي‌گفتيم به حاصل كارش مي‌رسد و به هر چه برسد، حقش است. حالا اگر عين همين تعبير «كاسب است» را در وصف كسي به كار ببريم، قاعدتا مقصودمان اين است كه بچه زرنگي است. خوب لايي مي‌كشد و خوب دولا پهنا حساب مي‌كند. حالا «كاسب بودن» را به معنايي مي‌گيريم كه درست برعكس كاسب واقعي بودن است.
آنچه اين روزها داغ دل هر كس را كه براي هنر و براي انسان منزلت قايل است تازه كرده از جانب رييس سازماني بيان شده كه نامش «نظام پزشكي» است. اگر در زمان‌هايي زندگي مي‌كرديم كه هر واژه در معناي اصلي خود به كار مي‌رفت، كار اين سازمان به روشني ايجاد نظم و قاعده‌مندي و برقراري نظام مشخصي در جامعه پزشكي و فعاليت يكايك اعضاي آن در هر كنج و كنار كشور بود. نظام، خود به خود رسيدگي مي‌طلبد و تشخيص عملكرد كامل از ناكامل، بخشي از اين روند رسيدگي است. آنچه ايشان به زبان آورده‌اند و آن تاكيدي كه بر پرهيز از تشكيل دادگاه براي تخلفات پزشكي داشته‌اند، مسيري در جهت مخالف ايجاد «نظام» مي‌پيمايد و مترادف با بي‌حساب و كتابي و نبود نظم و چارچوب است. آنچه ايشان گفته‌اند، تقريبا مانند هر واكنش سلبي ديگر هر پزشك داراي عنوان مديريتي از آغاز بحثي كه بهمن كيارستمي در اين باب گشود، وسيله‌اي است كه يك هدف، آن را توجيه مي‌كند: حفظ آنچه نامش را «پرسش‌ناپذيري پزشكي» مي‌گذارم. اينكه كسي حتي با تثبيت قانوني مساله قصور پزشكي و قصور انتظامي منجر به فقدان كسي، حق نداشته باشد بپرسد چرا و چه طور و چه شد!
اگر جناب ايرج فاضل اندكي هنر مي‌شناخت، بي‌شك مي‌دانست آقاي عباس كيارستمي نه فقط بابت جايگاه جهاني، بلكه با ديگرگونه ديدن، فردي بي‌تكرار بود. اما پيش از اين دانستن، مهم‌تر اين بود كه هنر شناختن مي‌توانست جناب فاضل را به فضيلت تشخيص آدمي از كرسي و جايگاهش نايل سازد. اين داستاني قديمي در ادبيات داستاني، در شعر و در تئاتر و سينماست كه وظايف «حرفه‌اي» يك نفر با شناخت «انساني»اش در تضاد قرار مي‌گيرد. اگر بخواهد منافع شغلي يا حميت صنفي را معيار بگيرد، بايد بر واقعيات انكارناپذيري چشم بپوشد و اگر بخواهد مشاهدات خود در جايگاه يك انسان را مطرح كند، بايد قيد همراهي و هم‌رايي هم‌صنفان خود را بزند. از فيلم‌هاي تاريخي تا جاسوسي تا آنها كه نهادهاي پليسي يا امنيتي در محور وقايع‌شان است، از «اسپارتاكوس» استنلي كوبريك يا داستان «مرگ ايوان ايليچ» لئوتولستوي، از «ترور/‌اي مثل ايكاروس» هانري ورنوي تا «جي. اف. كي» اليور استون، اين چالش اخلاقي اصيل آدمي بر سر «وجدان و شغل» است و صدها بار طرح شده. سينماي خودمان براي بازنمايي جامعه پزشكي خودمان، مثال بسيار روشن و گويايي از اين ماجرا دارد: فيلم «دايره مينا» كه چند سال پيش از پايان رژيم شاهنشاهي ساخته و با فشار جامعه پزشكي وقت توقيف شد بابت اينكه احتمال آلودگي خون‌هاي قاچاق و غيربهداشتي وارد شده به بيمارستان‌ها يكي از ده‌ها مضمون آن بود. پزشكي (با بازي بهمن فُرسي، نمايشنامه‌نويس مشهور) در مقابل جامعه خود‌منزه‌پندار پزشكي مي‌ايستاد و خطر خون‌هاي آلوده را گوشزد مي‌كرد. بعد از چند سال توقيف، اكران فيلم سرانجام به يك اتفاق بزرگ در ابعاد اجتماعي، فرهنگي و سلامت جامعه منتهي شد: تاسيس بانك خون و بعدتر، سازمان انتقال خون. اما طعنه تاريخ اين است كه سازنده آن فيلم و عامل اين هوشياري و دگرگوني عظيم، همان كسي بود كه در مراسم يادبود آقاي كيارستمي در روزهاي اوليه جهان بدون ايشان در تير ماه 95، بدون در نظر گرفتن منافع فردي و شغلي، فرياد برآورد و جرقه اول را به انفجار بدل كرد: آقاي داريوش مهرجويي.
آن چه امروز به اعتراض گسترده هنرفهم‌ها و هنردوست‌ها با به كارگيري هشتگ #كاه_كوه در شبكه‌هاي اجتماعي انجاميده، همان دردي است كه آن سال‌ها يا سال گذشته، آقاي مهرجويي را به ساخت آن فيلم يا انجام آن واكنش واداشت: اصراري كه جامعه پزشكي به مصونيت از مورد پرسش واقع شدن دارد. اين اصرار بيش از هر چيز بر همان محدود شدن به كرسي و مسند و خارج شدن از طبيعيات انساني استوار است. چون در طبيعت انساني، جاي خطا وجود دارد و جاي پرسيدن از خطا نيز. پس بار ديگر داريم با اين وضع تلخ و اسفبار مواجه مي‌شويم كه كسي و كساني به تصور احراز هويتي متعالي براي خود و صنف خود، در اصل دارند مفهوم انسان را از خويش منها و خود را به كرسي‌شان محدود مي‌كنند. باز واژه‌ها از معناي خود تهي مانده‌اند و ذهن‌ها در مسير دستيابي به اهداف خود، نعل وارونه مي‌زنند. تمام اينها بابت همان عنوان مديريتي و وهمي موسوم به حفظ حميت صنفي؟ براي آنكه آب رفته را به جوي بازگردانيم؟ در دادگاه فيلم «مردي براي تمام فصول» فرد زينه‌مان، اين سِر توماس مور بود كه از دريچه چشم‌هاي پل اسكافيلد، قطب تاريخ بازيگري درام به ريچارد ريچ بابت شهادت دروغ به قصد حفظ مقام و پستش در سرزمين ولز، نگاه توأم با تاسف مي‌انداخت و از حنجره منوچهر اسماعيلي، طنين قهرماني در آواهاي سرزمين ما، مي‌گفت: «اگر آدمي وجدانش را در برابر تمامي دنيا بدهد، نفعي نبرده؛ چه رسد به ولز».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون