احمدمحمود از آن جمله نويسندگاني است كه بدون هيچ اغراقي بايد گفت بزرگترين شاهكارش «زندگي»اش است؛ يك زندگي ناامن و آكنده از دلهره و دربه دري و تبعيد و زندان و بيكاري اجباري. نويسندهاي خودساخته كه گويي نوشتن جزء لاينفك زندگياش بوده و جز اين راهي ديگر براي امرار معاش، پيش پايش قرار نداشته.
محمود در زمره نويسندگاني قرار ميگيرد كه نوشتن را به عنوان يك رسالت اجتماعي به رسميت شناخته و بدون توجه به نقدهاي احتمالي مثبت يا منفي، اهدافي بالاتر را مدنظر داشته و از بگومگوهاي هميشگي در چارچوب ادبيات فاصله گرفته و فقط كار كرده است و كار. اگر با كمي دقت به پرونده كاري اين نويسنده نگاهي داشته باشيم درخواهيم يافت كه خود و قلم خود را همواره درخدمت عكسالعملهاي اجتماعي در برابر ناملايمات زندگي همسرنوشتهايش در كشور به كار انداخته و به عنوان شاهدي منصف دردكشيده و تنها درمان را در نوشتن جستوجو كرده و بس. اين درد زماني در عكسالعمل نشان دادن به جريان اصلاحات ارضي نمايان شده و زماني دركودتاي بيست و هشتم مرداد سال 32 و زماني ديگر درجنگ.
احمد محمود بنا به گفته خودش نه برج عاجنشين بوده و نه دور از دغدغههاي متداول ادبيات روز. او سعي كرده قلمش را در هر موقعيت زماني با جريانات روز ادبي هماهنگ كند؛ به گونهاي كه از كتاب اولش«مول» تا آخرينش يعني «درخت انجير معابد» شاهد سيري صعودي در امر حضور در زمان و نوشتن براي هرموقعيت سياسي و اجتماعي هستيم.
همانگونه كه پيشتر گفته شد، اين نويسنده تنها راه ارتباط با جهان را صرفا از طريق نوشتن دنبال كرده و آن گونه كه از شيوه زندگي ساده و وضعيت پيچيده و ناپايدار معيشتياش هويداست، نوشتن را نه براي كسب مالومنال انتخاب كرده و نه كسب شهرت كه گواه اين مدعا تن ندادن به هياهوهاي مطبوعاتي از هرشكل به جز چند مورد معدود در همه دوران فعاليتهاي ادبي است.
يكي از مواردي كه هميشه دربارهاش حرف ميزد اين بود كه راديوها و روزنامههاي خارجي از جانش چه ميخواهند كه مدام پيشنهاد مصاحبه ميدهند و آرامشش را به هم ميزنند؟ هميشه با خنده ميگفت كه در جواب اين همه پيشنهاد فقط ميگويد: «آقا مگر من به نويسندههاي كشور شما كار دارم كه شما با من كارداريد؟ خيالتان راحت! اگر مشكلي دركشور من هست خودمان حلش ميكنيم. شما غصه نخوريد!...» احمد محمود از آن جمله نويسندگانياست كه همواره«بومي» زيسته و«جهاني» انديشيدهاست؛ نويسندهاي كه گويي خود را وقف سرنوشت بشر در همه اعصار و قرون كرده است. كارهاي احمد محمود از همان كتاب نخست، وجهي از «جهانوطني» را با خود يدك ميكشند؛ به اين معنا كه دغدغههاي شخصيتهاي ريز و درشتش صرفا به جنوب ايران ختم نميشود و با كمي تعمق به جهاني فراتراز يك مرز جغرافيايي مربوطند.
تولد ناتوراليسم ناب
بسياري از منتقدان ادبيات داستاني چنان از سبك ناتوراليسم انتقاد ميكنند كه گويي نوشتن به اين سبك و سياق گناهياست نابخشودني! نكته جالب توجه در اين ميان، نوعي هجوم يكطرفه و معمولا پر از عصبانيت است كه درمورد كارهاي محمود، خصوصا رمان مثالزدني«همسايهها» اعمال ميشود. محمود در اين رمان وجهي از نويسندگي خلاق را به نمايش ميگذارد كه ميتوان گفت درتاريخ ادبيات داستاني پيش از خودش سابقه ندارد. رمان همسايهها تلاقي شگفتانگيز شخصيتهايي مثالزدني است كه نامشان بر پيشاني ادبيات كشور حك شدهاست. وجود چنين شخصيتهايي قدرتمند دركنار طنزي سياه از وضعيت سمبليك جامعهاي رو به تباهي، آنقدر دركنار هم خوش نشستهاند كه هيچ منتقدي تا كنون نتوانسته ارادت خود را به اين اثر پنهان كند؛ به تعبيري ديگر ميتوان گفت كه همسايهها در هيچ دوره زماني آن گونه كه بايد و شايد، به طور عميق خوانده نشده و بسياري ازما، داوريهاي ديگران را سرمشق نگاه خود قرار دادهايم. سطح اندك جامعه ادبي ما از مكتب ناتوراليسم و سعي بعضيها در انداختن سطح شعور جامعه به مسيرهاي انحرافي باعث شده كه خواندن همسايهها و چند كار ديگر از اين نويسنده همواره با سوءتفاهمهايي همراه باشد.
صداي پاي جنگ
همانگونه كه گفته شد، احمد محمود همواره در نوشتههايش، حق و حقوق ملي را به رسميت شناخته و هرگز در مقابل آن كوتاه نيامده است. زماني كه جنگ ايران و عراق آغاز شد، او برخلاف بسياري ديگر از نويسندگان سكوت اختيار نكرد و با نوشتن رمان«زمين سوخته»، بنيان شيوه تازهاي در نوشتن را پيشنهاد كرد؛ به تعبيري ساده ميتوان اين نويسنده را پدر ادبيات جنگ، آن هم به شكلي كاملا مستقل ناميد. نويسندهاي كه مانند ديگر موقعيتهاي زندگي، نتوانست واقعهاي تلخ و مخرب مانند جنگ را ناديده بگيرد. گرچه بعد از زمين سوخته شاهد سيلي ازآثار برآمده با محوريت جنگ دركشور بوديم اما كاري از سوي نويسندگان مستقل و دولتي توليد نشد كه بتواند در اين حدو اندازه درخشش داشته باشد.
احمد محمود در ديدارهاي مختلفي كه همراه ديگر دوستان با او داشتيم، همواره از ادبيات جنگ ميگفت. او معتقد بود بايد اجازه داد تا حس جنگ تهنشين شود و نسلهاي بعد هم بتوانند از اين وضعيت بنويسند. محمود نگران دولتي شدن ادبيات جنگ بود و اعتقاد داشت كه جنگ پر از نوشتن است و ايجاد يك دايره محدود پيرامون آن و كسب درآمد از اين راه ميتواند نوعي دلزدگي ايجاد و نوشتن در اينباره، هرنويسنده با هرگرايش و سبكي را در همان دايره محدود اسيركند.
نويسنده هميشه پرطرفدار
درميان همه ناشراني كه آثار احمد محمود را منتشر كردهاند، هيچكدام از فروش نرفتن كتابهايش حرفي نميزنند. محمود ازآن دست نويسندههاي خوشاقبالي است كه از زاويه معنوي به آنچه خواسته رسيدهاست. او هميشه ميگفت داورهاي اصلي كارهاي من خوانندهها هستند. يك نويسنده زماني مرده به حساب ميآيد كه خوانندهاي به سراغ آثارش نيايد. كساني كه احمد محمود را از نزديك ميشناختند و يا مراودهاي هرچند اندك با او داشتند بر اين باورند كه هيچ نويسندهاي مانند او، دورنمايي از تاثيرات فرهنگي را مد نظر قرار ندادهاست. او معتقد بود كه وسوسه ماندگاري متعلق به همه آدمهاي روي زمين است اما تلاش براي ماندگاري به هرشكل ممكن و غيراصولي نهتنها از يك نويسنده آدمي ماندگار نميسازد بلكه ممكن است تا ابد از او آدمي مفلوك هم بسازد. نويسنده بايد ماندگاري را دردرجه اول در خودش و سطح احساس مسووليت در قبال ديگران جستوجو كند. اگر كسي نويسندهاست بايد بنشيند و بنويسد وگرنه هياهوهاي پوچ و مقطعي دركجاي تاريخ و در كجاي دنيا آدم ماندگارساخته؟
بزرگ بود و بزرگ ماند
بسياري ازدوستان اهل مطبوعات چنان از قضيه 20سال ادبيات داستاني و جفايي كه به احمدمحمود شد حرف ميزنند كه گويي اين نويسنده بعد ازآن واقعه ديگر آن نويسنده اول نشدهاست. به عنوان يك مطلع عرض ميكنم كه محمود ازاين قضيه مكدرشد اما ويران نشد چون به قول خودش براي كسي پيغام و پسغام نداده بود كه بيايند و به اوجايزه بدهند! ميگفت خودشان گفتند بايد باشي و بعد تصميم گرفتند كه نباشم! به همين راحتي.
خويشتنداري مثالزدني او و اعتقاد به راه و رسمي كه انتخاب كرده بود، باعث شد كه حتي سالهاي بعد و در برابر پرسشهاي مختلف در اينباره بازهم سكوت اختيار كند و كوچكترين اشارهاي هم به موضوع نكند. محمود كه پس از مدتها تلاش گردانندگان «كتابهفته» به سردبيري استاد سيدفريد قاسمي براي نخستين بار به گفتوگويي مطبوعاتي رضايت داده بود، بازهم فقط و فقط از ادبيات گفت؛ بدون هيچ گلهاي و شكايتي و با اين كار بزرگ بود و همچنان بزرگ ماند.