آغاز ميكنم با يادآوري از «ادوارد گوري»1 و بيان و شرح فضاي آبزورد و بيحسي و هراس پنهان در كارهاي او و ميگويم:
او و ذهنيت نهان در كارهاي او همراهند با يك التزام عميق به گرايشهاي ذهني سوررئاليسم. ميگويم ذهنيت سوررئاليست همراه و همراي با طراحي كارتونيك، زيرا كه او يك نويسنده است و يك تصوير از يك تصويرساز و هم يك كاريكاتوريست كه تنها در آيينه روبروي همند.
و قلم را (كدام عنصر واقع يا عينيت رئال) به كدام تصويريا موضوع ذهني تحويل ميدهد و كدام مجاز، به كدام جسم حقيقي بازپس ميدهد.
سايه مينويسد و جسم طراحي ميكند و نوري كه برآن ميتابد از جنس فلورسنت سردفام است و بدينسان هنر و هنرمندي، شناور است در وهم و خيال سوررئاليست. و هم در واقعيت كارتونيك و بهبيانديگر جسم و تصوير، هم درهم ميآميزند و هم در كنار هم چيده ميشوند و نهاده ميشوند، چون سينماي صامت كه مونتاژ و چيدمان كلام و تصويراست.
و اما... براي گريز از پيچيدگي موضوع بايد آنها را در چهار نكته خلاصه و شمارهگذاري كنم:
1- ذهن سوررئاليست
2- گرافيك با سادگي طرح استليزه و اجراي دقيق و تميز و با طبيعت آرام
3- حلقه مفقوده اتصال كه دوتاي بالا را به هم ميپيوندد و تمام ميكند و كامل و متصل ميكند.
4- جهان بيكودك كه يك جهان بيخداوند يا خدا مرده است كه از آن جايجاي مينويسم و ميگويم كه يك فضاي فراگيراست.
در كار ادوارد گوري به روايت من، يا كودكها حضور ندارند، چون متولد نميشوند يا بهشدت قربانياند و مورد آزار ناشي از ذهنيت بيدرد و بيعصب و حس كور حاكم بر فضاي كارهايند يا در شكل بطور مطلق متفاوت، كودك مثل يك هيولا هولناك است يا يك ابليس پنهانشده است در معصوميت قراردادي كاذب و مثل يك كوسه هراسناك است كه در يك تنگ بلور و خوشتراش و خوشنقشه و استايليستيك، دارد آرام شنا ميكند و دور ميزند.
گرايشهاي ذهني سوررئاليست كه در نوشتن يا ذهن نوشتاري او و ديگراني چون او انعكاس دارد و كتابهايي تصوير شدهاند: كه پر هستند از هول و هراس و آكندهاند از حضور نفسبريدهها و از نفس افتادهها!
مرد عنكبوتي يا اسپايدرمن، رازهاي كهن را در خود دارد و گربههاي زن گربهاي يا «كت و ومن»2، ريشه در اهرام مصر دارند، در قديم و در ابوالهول و مومياييهاي سرگردان... يا آدم-گرگها «وولف منها»3 در قبرستانهاي دور و با لبان و دهان از تشنگي برآماسيده، زوزه ميكشند و روح خود را به طرف جهنم ميكشانند.
در تاريكي غليظ، اين دونقطه روشن آيا چشمان گربهاند يا كساني به يك سيگار دارند پُك ميزنند.
وحشت از تابو از يكسو تهديد ميكند و وحشت ناشي از تابوشكني از سمت ديگر... و او را و ما را احاطه كرده است. ترس هم فلج ميكند و هم ميگريزاند و مرد خفاشي يا بت من، در حين گريز، به يك شيشه ضخيم يا به حجم هواي منعقد و منجمد برخورد ميكند و فروميريزد و درهم ميشكند.
سرچشمه كور اين عرصه متروك و دودناك، لندن محو و خاكستري و سرد و باران ريز است و البسه با استايل ويكتورين، براي دراكولاي آهارزده كه ماتيك و ريمل و بيگودي او را هيجانزده كرده است... نيني مردمك قرمز با حدقه زرد از بطن بنفش صورت و موهاي فرزده بلوند.
توحش مثل قير، در زيرپوست شب متمدن جاري است اما تنها اين خون واقعي است كه كنت دراكولاي حاكم را آرام ميكند.
خون سرخ انسان مطرود و محكوم كه آنجا در هيات گلهها و رمهها، شب زده و سرگردان است.
و اما آخرين اخبار از خانه وحشت يا ترور هاوس است كه در آن پروفسور، قربانيها را به سرانجام ميرساند تا آخر خط را پيدا و آن را تجربه كنند و با آنكسي شوند.
اين است كه تله ميگذارد.
كافي است به كف پاي محكومان تزريق كند تا بيحس و بيعصب شوند و مرگ را دريافت كنند و در قالب مجسمههاي ملبس به قشري از موم يا پوشيده از موم، در كنار آن ديگران بازهم موميايي شده قرار گيرند.
بر صحنه نمايش قرار گيرند!
بر صحنه نمايش با نور سرد فلورسنت تابانده شده بر ايشان قرار گيرند...
آه آه آه! كه حيرتآور است و آه آه آه! كه شگفتانگيز است... بساز، اي
استاد شاهكارساز!
خلق كن!
اي استاد شايسته بالاترين ستايش و فخر!
اي شاهكارساز بيبديل و خالق اين زندگيهاي مومي و موميايي... وانهاده
...
و اينبار، دنياي روشنفكري و هنر و دنياي وحشت و هول و هراس، درهم ميآميزد و يكي ميشود. تصويرسازي و درگيري كلمات در شعر سياه، بستر يكسان مييابند و ميرسند به پايگاه و جايگاه يك خلاقيت مطرح در طرح آوري نظام
جهاني كلام و تصوير و اين همراه است با بيتفاوتي و سردي احساسي كه خوف
را تشديد ميكند.
به بيان ساده فضاي نيهيليست و هراسهاي نهانش.
1. Edward Gorey
2. CAT WOOMAN
3. WOLF MAN
* معمار، نويسنده، طراح طنز سياه.