سوم مردادماه سال 1389 بود که آیین بزرگداشتِ «کیومرث منشیزاده» در اختتامیه سومین جشنواره «طنز کرمان» (خارستان) برگزار شد. مدتی پیش از آن، برای ساختن فیلمی كوتاه درباره او و آثارش، بعدازظهر یك روز تابستانی را با او در تهران گذراندیم. او با روی گشاده و فروتنیِ ویژهاش ما را پذیرفت، پرسشهایمان را شنید و پاسخ داد و حاصلش شد فیلمِ كوتاهی با عنوانِ «خنده روح با شاعرِ رنگها». حالا حدود هشت سال از آن روز میگذرد و متاسفانه یکسالی است که مجبور شدهایم در کنار نام «کیومرث منشیزاده» فعلهای ماضی را بهکار ببریم. در آن گفتوگو، بیشتر درباره «طنز» پرسیدیم؛ که او یک طنزپرداز خاص بود، با آن نگاهِ متفاوت و هنجارشکنش؛ هرچند هیچوقت چنین ادعایی نداشت.
شما تا چه اندازه معتقدید كه در شعرهایتان «طنز» وجود دارد؟
من هیچوقت به اینكه در شعرهایم طنز وجود دارد یا ندارد، توجه نكردهام. این را شماها متوجه شدید كه در شعرم طنز هست یا نیست؛ شكسپیر میگوید: مغز بیكار، كارگاه شیطان است! به نظر من، شعرِ گفتهشده مثل تیرِ شلیكشده است؛ انسان دیگر نمیتواند در آن هیچ دخالتی بكند...
هیچوقت به این فكر کردهاید كه در شعر از «طنز» استفاده كنید؟
این در صورتی است كه من شعر بگویم؛ من شعر نمیگویم، شعر مرا میگوید. یعنی من اصلا در آن لحظات، توی این حالتها نیستم. مثل یك خواب است؛ شعر، خوابی است كه من در بیداری میبینم. یعنی قبل از نوشتن شعر، من هیچ فكری ندارم كه شعر چگونه گفته شود. شعر مثل صرع است؛ آدمی كه صرع دارد، حتی یك ثانیه قبل از آنكه صرع پیدا شود و غش كند، نمیفهمد، والّا غش نمیكند یا از پرتگاه كنار میرود. شعر هم خودش یكدفعه میآید، میآید تا اینكه نوشته میشود و تمام میشود. من هم هروقت مینویسم متوجه نمیشوم كه شعر دارد چه جوری میشود، كجا دارد میرود، چهطوری شروع شده است، كی خاتمه پیدا میكند... اگر بتوانم چنین كاری بكنم كه خیلی فوری قال قضیه را میكنم و تمامش میكنم! ولی نمیشود.
درباره شعر خیلی صحبت شده است؛ ولی ما خیلی مأخوذ به حیاییم و درباره شعر، تعریفهای خوب كردهایم؛ با یك حالت تملقآمیز! معمولا آدمها از چیزهایی كه میترسند خیلی تملق میگویند؛ ما درباره شعر و عشق خیلی تملقآمیز صحبت كردهایم. اما از من بشنو؛ شعر مثل یك سگِ پدرسوخته است كه در تاریكی كمین كرده؛ یكدفعه پاچه آدم را میگیرد و ولكن نیست؛ او بكش و من بكش! معلوم هم نیست به كجا میرسد...
طنز چهطور؟
اصولاً طنز و شعر یكی هستند؛ شعر خوب آن است كه طنز داشته باشد و طنز خوب آن است كه شاعرانه باشد. به همین علت، من بهترین طنز را طنز حافظ و سعدی میدانم. حافظ وقتی میگوید: «ناصحم گفت: بهجز غم چه هنر دارد عشق؟/ گفتم: ای خواجه عاقل! هنری بهتر از این؟!» این طنز است... طنز، شعر سعدی است؛ به آن شیرینی كه میگوید، یكدفعه روح شما دچار خنده میشود، حالت خوشی پیدا میكنید از شنیدن شعر سعدی... مگر این طنز نیست كه میگوید: «من دگر شعر نخواهم بنویسم كه مگس/ زحمتم میدهد از بس كه سخن شیرین است»؟ چه ارتباطی بین شیرینی سخن و خاصیتی كه باعث جمعشدن مگس میشود، وجود دارد؟! اینجاست كه میشود شعر و میشود طنز...
طنز، مهربانی است. طنز یك سلاح است كه گاهی شمشیر خیلی بدی میشود... البته فرق طنز و هزل و... را متوجه باشیم. طنز برای جلب محبت است.
طنز را بهعنوان راهی برای نقد اجتماعی قبول دارید؟
طنز در هر حال با انتقاد همراه است، هم انتقاد است هم واقعیت؛ یعنی طنز باید پشتش یك واقعیت باشد... طنز، عمیق نگریستن به زندگی است... اساسا هنر یكی از وسایل دفاع انسان در مقابل زندگی است، و طنز هم همین است و طنز اجتماعی هم بسیار والاست.
از حضور «ریاضی» در شعرهایتان بگویید.
شاید به این خاطر است كه من خیلی در بچگی از ریاضیات عصبانی بودم... همین الان هم از حرف حساب ناراحتم؛ چون معتقدم حرف حساب مربوط به دفترداری دوبل است نه شعر...! گاهی بعضیها میپرسند آیا ریاضیات كمكی هم به شعر میكند؟ بله! ببینید، ریاضیات یك چیز جهانی است. مثلا همه مردم تعبیر و تصوری از مثلث دارند، ولی خیلی چیزها بومی است و همه نمیدانند. مثلا بعضی چیزها ممكن است برای سرخپوستها تعریفی داشته باشد ولی برای ما ندارد... ریاضیات میتواند شعر را جهانی كند.
و از «شعر رنگی» بگویید.
رنگ مال نقاشی است نه شعر. حالا اگر در شعرهای من آمده، باید عذرخواهی هم بكنم! اینكه در شعرهایم خیلی رنگ وجود دارد، شاید به این خاطر است كه من رنگ را خیلی دوست دارم و از رنگپذیری حالتها و حالتپذیری رنگها استفاده كردهام... بارها از من پرسیدهاند كه چرا تو گفتهای صدای خروس قرمز است؟ خب، شما چرا میگویید بخت سفید است، بازار سیاه است؟ این برداشتی است كه انسان از رنگها دارد... شعری كه سیاه و سفید نباشد، یعنی رنگی باشد، قدرت القای بیشتری دارد.