«از روبهرو با شلاق» عنوان ستون طنز مطبوعاتی مرحوم کیومرث منشیزاده در دهه پنجاه بود. چندسال پیش گزیدهای از آن طنزنوشتهها در قالب کتابی با همین عنوان منتشر شد. در ادامه، نمونههایی از طنزهای منثور او را بخوانید.
آدمی باید صمیمانه احمق باشد تا تصور کند آمریکاییها با کشته شدن مردم ویتنام مخالفاند. «اینان» دلشان به حال سربازان شکلاتی خودشان میسوزد.
توضیح واضحات: آمریکاییها با یکدههزارم جنگ ویتنام مخالفاند؛ چراکه در مقابل دههزار ویتنامی، یک آمریکایی کشته میشود، آنهم بر اثر ناراحتی وجدان یا بیمبالاتی تفنگداران.
دریاسالار ولینگتون به ناپلئون گفته بود: انگلیسیها برای شرف میجنگند و فرانسویها برای پول، و بناپارت جواب داده بود: آری هرکس بهخاطر آنچه ندارد میجنگد.
پرانتز: آمریکاییها بهخاطر رسیدن به تاریخ میجنگند، چون بعد از اشتباه کریستف کلمبوس هیچ دیوانهای حاضر نشده است که قاره تازهای کشف کند.
تمثیل: آمریکاییمردی جانسوننام برای خریدن کفش به یک کفاشی در پاریس مراجعه کرده، فروشنده فرانسوی که مثل همه فروشندگان دست آمریکاییها را خوانده بود بیدرنگ اولین کفشی را که به دستش رسید بدو داد و گفت: «این مدل لویی دوازدهم است.» آمریکایی کفش را پوشید و از آنجایی که همیشه پای آمریکاییها از بچه آدمیزاد بزرگتر است گفت: متأسفانه کفش مدل لویی دوازدهم بهاندازه یک شماره برای پای من تنگ است، لطفاً مدل لویی سیزدهم را بیاورید.
دو کس در دو چیز اشتباه نمیکنند؛ انگلیسی در سیاست و احمق در خوشبختی.
قاطیغوریاس: اگر سیاست را هدف خوشبختی باشد لاجرم انگلیسی احمق است.
بدتر از گلوله گرم هم وجود دارد؛ زن سرد.
برهان خُلف: مردی از زنش پرسید: دوست داشتی مرد بودی؟ زن جواب داد: دوست داشتم تو مرد بودی.
زنی که به هفت زبان حرف میزند به هشت زبان حرف حالیاش نمیشود (آخر زبان مادری هم یک زبان محسوب میشود).
برای اصلاح مملکت باید همه هرروز صد ضربه شلاق به بچهها بزنیم.
برهان: از هرکه میپرسی که آقا شما چرا متملق هستید، چرا دزد هستید، چرا محتکر هستید، چرا، چرا، جواب میدهد آخر من عیالوارم، جواب بچههای زباننفهم را چه بدهم.
برهان خلف: خوشبختی این است که بچهها بزرگ میشوند و راه پدرها را پیش میگیرند؛ الولد سر ابیه. (چه خوش گفته است هرکس که گفته؛ بچه فرشتهای است که هرقدر دست و پایش بلندتر میشود بالهایش کوتاهتر میشود.)
تمثیل: مردی دوتا خرگوش داشت. یکیشان دررفته بود و با جستوخیزهای خودش او را بسیار عصبانی کرده بود و آن مرد خرگوش دیگر را میزد. گفتند: آن یکی دررفته، چرا این یکی را میزنی؟ جواب داد: این یکی اگر دربرود از آن یکی بدتر است.
اظهار لحیه: در طول تاریخ در اهمیت بچه حرفهایی زدهاند که فقط به درد بچهها میخورد. من در مورد این اهمیت چیزی خواهم گفت که ردخور نداشته باشد و آن این است که بچه خوب است اما حیف که بزرگ میشود.
ماده واحده: نپذیرفتن این تعریف کوششی است از برای اثبات جهل خودتان در مورد «بعد چهارم».
مردها با چشمشان عاشق میشوند و زنها با گوششان و خرها با مغزشان.
اعتذار: درک این قضیه مرهون این است که دستکم یکبار عاشق شده باشیم.
خروس بیمحل: منظور از مغز همان عقل است.
توضیح واضحات: یکی به یک آلمانی گفت در ایران یکی هست که اسمش «شعبان بیمخ» است. آلمانی گفت: این غیرممکن است؛ ممکن است یکی بیسبیل باشد، بیدستوپا باشد، ولی اگر بیمغز باشد، دیگر نمیتواند زنده باشد که کسی باشد. ایرانی گفت: منظور از مغز، عقل است. آلمانی گفت: عجب زبان خوبی!
از مردی پرسیدند: شما چرا عقیم هستید؟ جواب داد: این بیماری در خانواده ما ارثی است.
یکی از آن لاغرمردنیها چکی را به کارمند پشت باجه بانک داد که روی آن نوشته شده بود: «هرچی پول داری بریز تو این کیسه». کارمند با نگاهی تحقیرآمیز سراپای او را برانداز کرده و گفت: «چرا بریزم؟ تو که نه چاقویی نه کلاشینکفی، نه زور بازویی...»، مرد گفت: «شما ایرونیها همیشه باید زور بالا سرتون باشه؟!».
حمایت از برهها بسیار منطقی است، ولی گرگها هم در این میان حقی دارند.
مردم دوست و دشمن خود را نمیشناسند؛ از هرکس که بپرسی چه کسی بیشتر از همه آدم کشت؟ میگوید: چنگیز، هیتلر...
استیضاح: تا حال با چشم خودتان دیدهاید کسی بگوید ادیسون؟
آپاندیس: چنگیز و هیتلر تا زنده بودند آدم میکشتند و وقتی هم که مردند، که دیگر مردند.
تبسم تاریخی: زنده باد ادیسون که تا سایه برق بر سر آدمی باشد آدم میکشد. (فیل زندهاش صد تومان، مردهاش هم صد تومان.)
قدر چیزهایی را که ارزان به ما داده شده است نمیدانیم؛ نمیدانیم وقتی که از ما غیبت میکنند چه خدمتی به ما میکنند. (حسابش را بکنید که چیزهایی که پشت سر ما میگویند اگر جلوی ما میگفتند چه بر ما میگذشت.)
قاطیغوریاس: مفیدتر از غیبت، فحش است.
ضیافت علمی: انسانهای اولیه تا عصبانی میشدند همدیگر را میزدند و میکشتند.
نسخه اخلاقی: اگر فحش اختراع نمیشد نسل انسان منقرض میشد.