كاربرديسازي علوم انساني همواره از دغدغههاي دانشمندان و محققين اين رشته از علوم در چند سال اخير بوده است. اهميت به علوم انساني و كاربرديسازي آن از يك منظر توجه به شناخت انسان از بعد فكري، رواني و معنوي است و از منظر ديگر توجه به جايگاه او در سطح جامعه و شناخت آسيبها و هنجارها براي رسيدن به تعالي و آرامش فردي و جمعي است. همچنين بايد به رابطه اين علوم با ديگر علوم براي رسيدن به اين تعالي و آرامش اشاره كرد. علوم انساني حالا چند سالي است كه توجه مديران ارشد كشور را نيز به خود جلب كرده و در اين ميان تاكيد ويژهاي به بوميسازي آن در كنار كاربرديسازي شده است. در مصاحبه پيشرو گفتوگويي با حسينعلي قبادي انجام دادهايم. رييس پژوهشگاه علوم انساني از منظر مدير يكي از نهادهاي مهم علوم انساني در ايران به اهميت كاربرديسازي اين علم و چالشهاي آن ميپردازد. او معتقد است كه كاربرديسازي علوم انساني در چند سطح و لايه است و نبايد تكبعدي به آن نگاه كرد. وي همچنين به تجربه تاريخي علوم انساني در ايران اشاره ميكند و معتقد است كه نبايد بوميگرايي و ملازمات فرهنگي علوم انساني را امري انتزاعي منهاي صحنه عمل ببينيم.
شما به عنوان يكي از متصديان حوزه علوم انساني، وضعيت كاربرديسازي اين علم در كشور را چگونه ميبينيد؟
كاربردي كردن علوم انساني را در چند لايه بايد ديد. در واقع وجوه مختلف كاربرديسازي علوم انساني را نبايد يك موضوع سربسته و نامفهوم و تكبعدي در نظر گرفت؛ بلكه بايد توجه داشت كه اين امر داراي سطوح متفاوتي است. اگر ما بتوانيم با بازآفريني ميراثها به نظريات جديد برسيم و آن را به تعبير مرحوم استاد آينهوند با اتصال به ريشه و انطباق به زمان هماهنگ كنيم، يكي از وجوه كاربرديسازي علوم انساني است.
اگر بتوانيم دانشهاي جهان را اخذ و در مرزهاي دانش جهان حركت كنيم و آن را در مسير حل مسائل امروز ايران قرار دهيم اين يكي ديگر از وجوه كاربردي علوم انساني خواهد بود. اگر بتوانيم از تلفيق سنت و مدرنيته به راهحلي در شناخت آسيبهاي اجتماعي برسيم، مثلا در عين حال كه مباني اخلاقي، بنيانهاي انساني و ريشههاي ديني و معنوي نجات انسان از انحرافات را در نظر ميگيريم، در عين حال از تكنيكهاي دانش روانشناسي براي حل مساله اعتياد، كاهش طلاق يا... استفاده كنيم يا مثلا بتوانيم از ديدگاههاي فلسفي جهان يا از آموزههاي بومي و ديني خودمان در كمك به حفظ محيطزيست استفاده كنيم، فرهنگسازي لازم را داشته باشيم و رفتارسازي مناسبي انجام دهيم يا اينكه بتوانيم فاصله بين دانشگاه و صنعت را كم كنيم؛ همه اينها كاربردي كردن علوم انساني است.
نكته ديگر اين است كه ما از نظريهها به سمت راهبردها حركت ميكنيم و از راهبردها به سمت توصيههاي سياستي حركت ميكنيم. اين هم لايه ديگري از كاربرديسازي است. در گام نهايي با اتكا به همه اين مقدمات به سمت ارايه راهكار عملي و كاربردي كردن علوم انساني پيش خواهيم رفت. به اين معنا كه دقيقا بتواند يك مساله و مشكل ويژه را حل بكند و راهگشاي بسياري از مسائل و مشكلات جامعه ما باشد. مثلا در حوزه سلامت درست است كه يك لايهاش باليني است اما بخش اعظم آن در حوزه پيشگيري، بيش از آنكه به حوزه پزشكي مربوط باشد به حوزه فرهنگ و آداب و رفتارسازي مربوط است. كاربردي كردن علوم انساني يك منظومه است و با فرمايش و سفارش انجام نميشود، بايد از دل علم و از فكر عالم سنجيده شود و اين عين فناوري علم هست. يعني حركت از نظريه و تئوري به سمت عمل.
يك نكته عرض كنم و آن اين است كه مجدانه از همه كساني كه دغدغه بوميگرايي علوم انساني را دارند ميخواهم به اين نكته كه حاصل تجربه تاريخي است توجه كنند. آن نكته اين است كه ما نبايد بوميگرايي و ملازمات فرهنگي علوم انساني را امري انتزاعي منهاي صحنه عمل ببينيم. بايد اجازه بدهيم كه علوم انساني نشو و نما بكند و به به طور طبيعي به سمت بوميگرايي حركت كند و هرجا هم دچار تعارض فرهنگي و ديني شد، جامعه آن را اصلاح كند. چون جامعه ما عميقا يك جامعه فرهنگي و معنوي است و بايد به آن اعتماد كنيم.
چه چالشها و تهديداتي در كاربردي كردن علوم انساني و جود دارد و اصولا پژوهشهاي علوم انساني توانستهاند در جاهاي مختلف كاربردي شوند؟
ابتدا به بخش دوم سوال جواب بدهم كه فعاليتها نشان ميدهد كه ما بحمدالله عميقا موفق شديم علوم انساني را كاربردي كنيم و در گذشته هم طلايهدار اين حركت بودهايم. ريشه اين مساله هم در دفاع مقدس در راهكارهاي تقويت روحي رزمندگان شكل گرفت و توانستيم تا جايي كه در سالهاي اخير پژوهشگاه علوم انساني براي اولينبار در ايران پژوهشكده كاربرديسازي علوم انساني را تاسيس كنيم. معتقدم علوم انساني در ايران براي بومي شدن بايد كاربردي بشود. در همين چارچوب، برنامه توسعه پژوهشگاه علوم انساني نخستين برنامه راهبردي بود كه در آن عمده طرحها جهتگيري كاربردي دارد.
اما در مورد بخش اول سوال كه درباره چالشها و تهديدات پرسيديد معتقدم ما بايد آنها را طبقهبندي كنيم. يكي از چالشهاي مهم ما ناباوري عمومي جامعه و برخي از مسوولان نسبت به كارآمدي علوم انساني است كه بخشي از آن به ضعف ما در علوم انساني توسط اصحاب علوم انساني باز ميگردد. اما يك نكته مهم تاريخي هست و آن اين كه سطح عمومي معرفت مخالفان باور به علوم انساني ارتقا بيابد. مثلا ميتوان گفت كسي كه فلسفه را عميقا ميخواند و اخلاق علمي و سيره معنوي دارد، شخصيت فرهنگي او ممتازتر از كسي است كه ابدا با فلسفه آشنايي ندارد و واجد ديگر صفات گفته شده نيز نيست.
بخشي ديگر از اين چالشهاي علوم انساني به عقبافتادگي تاريخي ما بر ميگردد. يك تصور غلط مهندسزدگي پس از جنگهاي ايران و روس به صورت افراطي شكل گرفت و تصور آن بود كه علت عقبافتادگي ايران فقط و فقط در حوزه مهندسي است؛ لذا همه رويكردها و توجهات به مهندسي حركت كرد و اين نگرش همچنان وجود دارد، تا جايي كه بسياري از مديران ما در صد سال اخير غير علوم انساني بودند و حتي براي علوم انساني تصميمسازي كردهاند. در بسياري از نهادها چندين سال طول كشيد كه جا بيندازيم گروه علوم انساني در ساختار پژوهشي سازمانها لازم است. بسياري از مديران در دهههاي گذشته اعتقاد داشتند علوم انساني امري فرهنگي هست و شأن پژوهشي ندارد. بسيار تلاش شد كه اين نگاه تغيير كند. البته بايد به اين هم اعتراف كرد كه كمكاريهاي زيادي در اصحاب علوم انساني نيز وجود دارد؛ يعني اين سوال پيش ميآيد چرا اصحاب علوم انساني در اين صد سال آنچنان كوشش نكردند. آخرين چالشي كه بايد عرض كنم سوءتفاهمهايي است كه نسبت به علوم انساني وجود دارد. بعضيها ترويج علوم انساني را يك خطر ميدانند، در حالي كه اصلا اينگونه نيست. علوم انساني دانش خدومي است و ميتواند حتي صنعت ما را شكوفا كند و راههاي خوبي را براي صنعت ما باز كند. يكي از دلايل توسعهنيافتگي ما به دليل فقدان مطالعات علوم انساني است كه بتواند راهكار را به ما نشان بدهد.
موضوع ديگري كه در حوزه علوم انساني وجود دارد، بحث بوميسازي فرهنگ است. يعني ما آن گزارهها و نظرياتي را كه منطبق با فرهنگ خودمان هست پذيرا باشيم و آن فرهنگي كه با ما منطبق نيست پيرايش كنيم. آيا اصولا ميشود فرهنگ را بوميسازي كرد و پژوهشگاه علوم انساني در اين زمينه چه كارهايي انجام داده است؟
يكي از عمده كارها در پژوهشگاه علوم انساني پيوند كاربرديسازي با فرهنگ است. فرهنگ آن چيزي است كه بتواند نياز معنوي امروز ما را تغذيه كند. فرهنگ امر انتزاعي و سفارشپذيري نيست. فرهنگ چيزي است كه از درون زايش ميكند. در مقوله فرهنگ بايد تامل بيشتري داشته باشيم. فرهنگ وراي تاريخ حركت ميكند. ما با انباشت توليد علم، با آزمودن بخشهاي تئوريك علوم انساني در عرصه عمل بايد سعي كنيم به غناي فرهنگيمان كمك كنيم. چون اين كاربرديسازي باعث ميشود كه فرهنگ را در معرض آزمون قرار دهيم و ميدان آزمايش را براي كارآمدي فرهنگ آماده كنيم. فرهنگ وقتي در ميدان كنش و واكنش قرار گيرد ورزيده ميشود و پاسخها را از درون خودش پيدا ميكند و موجب غني شدن ذخايرش ميشود. اما اين نكته را لازم است تاكيد كنم كه همه علوم انساني وظيفهاش كاربرديسازي به معناي پوزيتيويستي نيست؛ چون وظيفه عمده علوم انساني ايجاد معرفت است و بايد نگاه ما را در حوزه هستيشناسي عمق ببخشد. اين مفاهيم پشتوانه كاربرديسازي است و باعث زايندگي فرهنگ در عرصههاي مختلف ميشود. نكتهاي كه در اين ميان است ضرورت نگاه بين رشتهاي است. ما تا زماني كه عميقا به نگاه بين رشتهاي باور نداشته باشيم و ملتزم به آن نباشيم نميتوانيم علوم انساني را كاربردي كنيم. چراكه گاهي مسائل ذاتا فرارشتهاي است كه بايد از تجربه و دانش ميان رشتهاي استفاده كنيم.
در علوم انساني تضارب آرا موجب پيشبرد نظريات و پختگي آنها ميشود. شما به عنوان يكي از مسوولان اجرايي در حوزه علوم انساني چه ميزان فرصت ظهور به اين عقايد را دادهايد؟
بسياري از مشكلات و معضلات از عدم ارتباط حاصل ميشود و موجب سوءتفاهم ميشوند. بايد فضاي گفتوگو ميان آراي متفاوت را بيشتر كنيم. پژوهشگاه علوم انساني در اين زمينه كارنامه بسيار معقول و معتدلي دارد. ما با اساتيد دانشمندي كه نظريات متفاوت با هم دارند، توانستهايم در حوزه برگزاري كارگاهها بيش از شش برابر رشد داشته باشيم و از اين حيث اولين مركز ايران هستيم. افرادي هم كه با پژوهشگاه همكاري دارند، افراد بدون حاشيه و بسيار دانشمند هستند و ما با در كنار هم نشاندن آراي متفاوت سعي داشتهايم فراجناحي عمل شود و سياسي فكر نكنيم. ما به مباني معرفتي كار داريم. اين نكته را هم اضافه كنم كه ما طرح اعتلاي علوم انساني را كه جامعترين پروژهاي است كه در حوزه بوميسازي علوم انساني و انديشه بوميگرايي در چند سال اخير در كل جهان اسلام انجام ميشود در اين پژوهشگاه برنامهريزي كردهايم كه به وسيله صد تن از دانشمندان ما اجرا خواهد شد. اين يك حركت روشمند و با برنامهاي است كه در موردش بسيار مطالعه شده است. در آن پيشبيني شده است كه ما را به سمت بوميگرايي و مرزهاي دانش سوق دهد و هم ما را به سمت احياي اخلاق و معنويت و ميراثهاي ديني و ملي پيش ببرد.
اكنون در يك جمعبندي نهايي بايد گفت: سطوح متفاوت كاربرديسازي عبارتند از:
1- بازآفريني ميراث و مواريث علمي و فرهنگي و تمدني كشور و مبتني قرار دادن آن براي پيش نهادن نظريههاي جديد. به تعبير پر مغز استاد فرزانه مرحوم دكتر آيينهوند: «اتصال به ريشهها و انطباق با زمان و زمانه.»
2- حركت در مرزهاي دانش علوم انساني جهان و بهرهمندي از آن براي حل مسائل و آسيبهاي اجتماعي
3- تلفيق سنت و مدرنيته؛ ما نبايد مدرنيته را با سنت در تقابل بگذاريم. فرهنگ و همچنين معارف ديني و تمدني ما اين ظرفيت را دارد كه معارف جديد را جذب كند و فربهتر شود و براي مسائل جديد اجتماعي توان بيشتري به دست آورد.
4- حركت از نظريهها به سمت راهبردها و از راهبردها به سمت توصيههاي سياستي و از آنجا به خلق الگوها و قاعدهسازي و راهكارهاي عملي.
مسائل علوم انساني
كاربردي كردن علوم انساني يك منظومه است و با فرمايش و سفارش انجام نميشود، بايد از دل علم و از فكر عالم سنجيده شود و اين عين فناوري علم هست. يعني حركت از نظريه و تئوري به سمت عمل.
آن نكته اين است كه ما نبايد بوميگرايي و ملازمات فرهنگي علوم انساني را امري انتزاعي منهاي صحنه عمل ببينيم.
بايد اجازه بدهيم كه علوم انساني نشو و نما بكند و به طور طبيعي به سمت بوميگرايي حركت كند و هرجا هم دچار تعارض فرهنگي و ديني شد، جامعه آن را اصلاح كند.
علوم انساني در ايران براي بومي شدن بايد كاربردي بشود.
يكي از چالشهاي مهم ما ناباوري عمومي جامعه و برخي از مسوولان نسبت به كارآمدي علوم انساني است كه بخشي از آن به ضعف ما در علوم انساني توسط اصحاب علوم انساني بازميگردد.
بخشي ديگر از اين چالشهاي علوم انساني به عقب افتادگي تاريخي ما برميگردد. يك تصور غلط مهندسزدگي پس از جنگهاي ايران و روس به صورت افراطي شكل گرفت و تصور آن بود كه علت عقبافتادگي ايران فقط و فقط در حوزه مهندسي است؛ لذا همه رويكردها و توجهات به مهندسي حركت كرد و اين نگرش همچنان وجود دارد تا جايي كه بسياري از مديران ما در صد سال اخير غير علوم انساني بودند و حتي براي علوم انساني تصميمسازي كردهاند.
كمكاريهاي زيادي در اصحاب علوم انساني نيز وجود دارد؛ يعني اين سوال پيش ميآيد چرا اصحاب علوم انساني در اين صد سال آنچنان كوشش نكردند.
بعضيها ترويج علوم انساني را يك خطر ميدانند؛ علوم انساني دانش خدومي است و ميتواند حتي صنعت ما را شكوفا كند و راههاي خوبي را براي صنعت ما باز كند.
يكي از دلايل توسعهنيافتگي ما به دليل فقدان مطالعات علوم انساني است كه بتواند راهكار را به ما نشان بدهد.