كوتاه در مورد جايزه ادبي نوبل
كتابخوانها به نوبل ادبيات نيازي ندارند
آدام كيرش/ مترجم بهار سرلك
شعلههاي رسواييهاي اخلاقي گريبان آكادمي سوئد را هم گرفت و چندي پيش معتبرترين جايزه ادبي جهان برگزاري مراسم هر ساله خود را يك سال به تعويق انداخت. در اين وقت طرح پرسش «اين جايزه ادبي براي ما چه داشت؟» خالي از لطف نيست. اكتبر امسال زماني كه هياهوي شيميدانها و فيزيكدانها و اقتصاددانها بر سر بهترينهاي خودشان بالا گرفته و نويسندهها ناخواسته گوشه عزلت برگزيدهاند، آيا ما، خوانندهها، دلتنگ اين رويداد ميشويم؟ مطمئنا برخي دلتنگ ميشوند؛ ناشران كه روي اين جايزه سرمايهگذاري كردهاند تا حق امتياز چاپ خارج از كشور نويسنده برگزيده را بفروشند و روزنامهنگاراني كه براي تيتر يك جانانهاي كه سالي يك بار، بيهيچ زحمتي، سراغشان ميآيد، دستوپا ميشكنند. و البته انگشتشمار نويسندهاي كه هر سال رقباي يكديگر بودهاند مانند فيليپ راث و شاعر سوري ادونيس، خشمگين ميشوند.
اما چه بر سر خوانندههاي حقيقي ميآيد؟ آيا يك سال غيبت جايزه نوبل، ما را از فرصت آشنايي با نويسندهاي كه ميتوانيم عاشقش شويم و تحسينش كنيم، محروم ميكند؟ پاسخ يك «نه» قطعي است. دههها است كه انتخابهاي اكادمي سوئد در افزايش علاقه ناشران و خوانندگان امريكايي سهمي نداشته است. (اين گفته كاملا منصفانه است، چرا كه سالهاست اكادمي سوئد در ناديده گرفتن ادبيات امريكا مصمم بوده است: آخرين نويسنده امريكايي برنده نوبل توني موريسون بود كه در سال 1993 جايزهاش را به خانه برد. البته كه داستان برگزيده شدن باب ديلن در اين بحث نميگنجد.) آخرين باري كه شنيديد كتابخواني بگويد لوكلزيو يا هرتا مولر خوانده، يادتان ميآيد؟
اين موضوع به مقاومت خوانندههاي امريكايي در برابر ادبيات داستاني ترجمه مربوط نميشود اما ناشران اغلب اين گزينه را براي گلهوشكايتهاي خود از ادبيات ترجمه انتخاب ميكنند. برخلاف اين گلهها، طي دو دهه گذشته، بسياري از نويسندههاي خارجي تاثير شگرفي بر ادبيات امريكا گذاشتهاند. از دبليو. جي سبالد، روبرتو بولانيو، النا فرانته، كارل اوه كناسگور و هاروكي موراكامي در جاي جاي دنيا تقدير شده است اما هيچكدام جايزه نوبل نگرفتهاند. اما شكست آكادمي نوبل براي بازتاب قضاوت حقيقي از تاريخ ادبي موضوع تازهاي نيست. اگر روي نمودار وِن برندههاي نوبل را در يك دايره و تاثيرگذارترين و پرخوانندهترين نويسندههاي قرن بيستم را در دايرهاي ديگر قرار دهيد، همپوشاني آنها بهطور شگفتآوري ناچيز است. گويي برنامهريزي نوبل به گونهاي است كه اكثر نويسندههاي مدرن مهم از آن، جا بمانند؛ اين برنامه از هنريك ايبسن در آستانه قرن بيستم شروع و با مارسل پروست، جيمز جويس، ويرجينيا وولف، آنا آخماتواژوا، خورخه لوييس بورخس، امه سزر و بسياري ديگر ادامه يافت. آيا اين گفتهها به اين معني است كه آكادمي سوئد در نظارت بر اهداي اين جايزه بيكفايت است؟ آيا گروه منتقدان و اساتيد در كشوري بزرگتر و چندمليتيتر بهتر از اين گروه برگزيدهها را انتخاب ميكردند؟ به احتمال خيلي زياد بله؛ و يكي از سودمندترين پيامدهاي لغو مراسم امسال، جلبتوجهها به خود آكادمي است. مانند هر جايزه ادبي ديگري، و گاهي حتي بيشتر، اعتبار نوبل مستلزم توجه نكردن ما به داوران آن جايزه است. اعضاي آكادمي سوئد هويت خود را مخفي نكردهاند اما در خارج از مرزهاي سوئد كاملا ناشناس هستند و گزارش رسانهها از اين جايزه به ندرت اسمي از آنها به ميان ميآورد؛ در ذهن عامه مردم، نوبل مانند وحي است كه از آسمان نازل ميشود و برگزيده را معين ميكند. اما موضوع اين است كه تصميم گروه خاصي از خوانندهها، با نقاط قوت و ضعف خاص خود، در اين برگزيدن نقش دارد. همانطور كه رسوايي تازه نشان داده است، اعضاي آكادمي مانند هر موسسه ديگري به رانتهاي قدرت و مبارزههاي سياسي حساس هستند. اما مشكل نوبل ادبيات به همين جا ختم نميشود. در جلسه چه كسي هست و چه اتفاقي ميافتد، مهم نيست؛ نوبل براساس اين ايده پايهگذاري شده است كه بهترين معيارها را گروه كوچكي از متخصصان تعيين ميكنند. شايد اين ايده براي علم و علوم جامعهشناسي كارساز باشد چرا كه اين حوزهها براي هيچكس به غير از دنبالكنندگان آن محسوس و ملموس نيست. حتي در حوزه علم شنيده ميشود كه سنت اهداي جايزه به يك يا دو نفر، مسير علم مدرني را كه امروزه در آن فعاليت ميشود، منحرف ميكند؛ مهمترين كشفيات نتيجه كار گروهي است نه نابغهاي خودمحور كه در انزوا به تفكر و تعمق پرداخته است. دستكم ادبيات توسط يك مولف منحصربهفرد توليد ميشود اما در اين مورد اتكاي نوبل بر قضاوت كارشناسانه صوري به مشكلات مختلفي منجر ميشود. چرا كه مخاطب ادبيات كارشناسان نيستند؛ ادبيات پذيراي قضاوت هر خوانندهاي است. ترقيخواهي ادبيات با كشفهاي جديد شاهكارهاي قديمي را كنار نزده است؛ هنوز هم هومر به اندازه 2500 سال قبل پيشتاز است. بدين شكل است كه نميتوان برتري آثار ادبي را براساس استانداردهاي عيني تعيين كرد. انسانهاي متفاوت در كتابهاي متفاوت الهام و تغذيه خود را پيدا ميكنند چراكه ادبيات همانند انسانها، تعددِ غيرقابل تقليل دارد. نقد خوب به خواننده كمك ميكند كتابهايي را كه همكلام اوست، پيدا كند اما نقد در اينكه بخواهد، به شيوه جايزه نوبل، به سادگي كتابي را «برجستهترين اثر» بنامد، تلاشي نميكند. به همان دليلي كه نميتوان با بهترين انسان روي زمين همكلام شد، نميتوان نويسندهاي را بهترين بناميد؛ معيارهاي بسيار متفاوتي براي قضاوت وجود دارد. كتابي به مقام كلاسيكها ميرسد به اين دليل نيست كه كميتهاي آن را تاييد كردهاند يا جزو فهرست درسي دانشگاه شده است بلكه به اين دليل ساده كه مردم مدتهاي مديد آن را دوست داشتهاند. شهرت ادبي فقط ميتواند در بازار آزاد به عرصه ظهور برسد نه از طريق برنامهريزيهاي دستوري. آكادمي نوبل همانند دفتري سياسي براي ادبيات كار ميكند.
منبع: The Atlantic
برنامهريزي نوبل به گونهاي است كه اكثر نويسندههاي مدرن مهم از آن، جا بمانند؛ اين برنامه از هنريك ايبسن در آستانه قرن بيستم شروع و با مارسل پروست، جيمز جويس، ويرجينيا وولف، آنا آخماتواژوا، خورخه لوييس بورخس، امه سزر و بسياري ديگر ادامه يافت. آيا اين گفتهها به اين معني است كه آكادمي سوئد در نظارت بر اهداي اين جايزه بيكفايت است؟