تقريبا از جنگ جهاني دوم به اين طرف، ملتهاي متفاوت با سليقهها و طرز فكرهاي مختلف، متوجه اين موضوع شدند كه بايد خانوادهاي از مفاهيم بشري را حفاظت كنند.
اين خانواده مفاهيم بشري، خيل عظيمي از عناوين را شامل ميشد اما غربيها متوجه شدند حفاظت كردن از بعضي نامها سبب ميشود زندگاني اين افراد و ارزشهاي دروني آنها پايدارتر شود، گسترش يابد و اميدي براي فردا و چشماندازي رو به آينده تلقي شود. اين جوامع صنايع بومي و دستي، محصولات فرهنگي، گونههايي از هنر سفالگري و غيره را يافتند و كوشش كردند آنها را به شكل موزههاي زنده درآورند.
اين جريان در كشوري مثل ژاپن به شكل ويژه رخ داد و به عنوان مثال صنعت ساخت شمشيرهاي سامورايي مورد ثبت و نگهداري قرار گرفت. آنها به استاد شمشيرساز گفتند تو شمشيرهايت را بساز؛ كارگاه تو را در سطح ملي و تحت عنوان نام تو، ثبت ميكنيم و به شكل موزه درميآوريم.
در اين موزه هم شاگردان آن استاد ميتوانستند حضور داشته باشند و هم تمام توليدات او، به فروش ميرسيد. همين امر باعث شد بهطور ناگهاني حرفههايي كه رو به نابودي بودند، حفظ شوند. حالا اگر اين جريان را با شرايط بومي و ملي خودمان مقايسه كنيم درمييابيم بسياري از سوابق فرهنگي ما (مثل جاجيمبافي، موجبافي و غيره) رو به نابودي گذاشتهاند و فقط به بقچه پدربزرگها و مادربزرگها محدود شدهاند.
به اين ليست اضافه كنيد سنت سفالگري را (كه هر منطقه شيوه مختص به خودش را داشت) يا سنت نجاري تاريخي. اينها سوابق فرهنگي ما محسوب ميشوند كه اگر مديران فرهنگي، ارزش آن را درك كرده بودند براي آنها موزهاي به وجود ميآوردند.
اما لايه بعدي كه در سطح جهاني مورد توجه قرار گرفت، هنرمندان بودند. هنرمندان، كساني هستند كه با طرز زندگي خود و آثاري كه خلق كردهاند، سبب گشايش و بهبودي شرايط زندگي افراد جامعه شده و چشمانداز شريف و انسانياي را در محيط اطراف خود پراكنده كردهاند.
امروزه گروه بزرگي از كشورها، خانههاي هنرمندان را به موزه تبديل ميكنند. به عنوان مثال در كشور ارمنستان كه به لحاظ فرهنگي بسيار غني اما به جهت اقتصادي بسيار نحيف است، موزههايي براي عكاسان، فيلمسازان و نقاشان دارد.
قدم به قدم شهر، خانههاي بزرگاني است كه شهرداري آنها را خريداري و بازسازي كرده و اشيايي را كه هنرمندان در طول زندگي مورد استفاده قرار دادهاند به انضمام آثارشان، به شكل مرتب و پاكيزهاي در قالب موزه به نمايش گذاشتهاند.
جالب است كه گاهي در اين خانهها، خاندان همان كسي كه موزه به نام اوست به همان سبك و سياق قديم، زندگي ميكنند. با تبديل اين خانهها به موزه، اين بزرگان به قبيلهاي از فرهنگ و تاريخ كشورها تبديل ميشوند.
در ايران متاسفانه اين پديده سابقه چنداني ندارد. اگرچه بسياري از هنرمندان مايل بودند كه آثارشان به شكل گنجينه يا موزه مورد حفاظت قرار بگيرد اما تنها بخشي از افتخارات و تلاشهاي آنها مورد حراست براي آيندگان قرار گرفته است.
ما نياز داريم كه اين مجموعهها كنار يكديگر جمعآوري شوند تا نسل بعد متوجه شوند، بزرگان فرهنگ و هنر چگونه انديشيده، زيسته و بهترين آثار خود را به وجود آوردهاند. شهرداري قطعا نزديكترين سازمان اجتماعي به اين پديده است.
جالب است بدانيد در كشورهاي اروپايي، شهرداري دفتر كار هنرمندان را تهيه و تجهيز ميكند اما در تهران، شهرداري پايتخت، دفتر كار هنرمندان را تعطيل ميكند. اين واقعه در طول دو سال براي من چندينبار اتفاق افتاده است.
يكي از تكليفهاي شهرداري اين است كه اماكني را كه قابل بازسازي هستند، تجهيز و آنها را به موزه تبديل كند.
اين كار در كشورهاي اروپايي سالهاست كه انجام ميشود اما ما كه در قرون وسطاي فرهنگ و هنر به سر ميبريم از اين قافله هم عقب ماندهايم. بايد در اينجا به تراژدياي كه درباره بهمن محصص رخ داد، اشاره كنم.
او به ايران آمده و برخي آثارش را به همراه خود آورده بود تا شايد موزهاي با نام او تاسيس شود. اما چه رفتاري با او شد؟ محصص نابود شد و از ايران رفت.
از منظر من اين بيتوجهي جرم محض است. آيا شايسته نيست كه سازمان زيباسازي شهرداري تهران، شناسنامه (بانك اطلاعاتي) از هنرمندان و آثار آنها تهيه و شرايط حفظ و نگهداري از آنها را فراهم كند؟ ايران درودي و ديگر هنرمندان بزرگ ايران، واجد چنين توجهي هستند كه اگر از دنيا بروند ما با گنجينهاي مواجه خواهيم بود كه فراموش ميشود.