• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4102 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۰ خرداد

اصل تو باشي و فقه و حكمت فرع

اهورا جهانيان

 

 

مولانا در مقاله ششم فيه‌مافيه مي‌گويد: «آمديم. بهانه مي‌آوري كه من خود را به كارهاي عالي صرف مي‌كنم. علوم فقه و حكمت و منطق و نجوم و طب و غيره تحصيل مي‌كنم. آخر اين همه براي توست. اگر فقه است، براي آن است تا كسي از دست تو نان نربايد و جامه‌ات را نكند و تو را نكشد تا تو به سلامت باشي. و اگر نجوم است، احوال فلك و تاثير آن در زمين از ارزاني و گراني، امن و خوف همه تعلق به احوال تو دارد، هم براي توست. و اگر ستاره است از سعد و نحس به طالع تو تعلق دارد، هم براي توست. چون تامل كني اصل تو باشي و اينها همه فرعِ تو. چون فرع تو را چندين بار تفاصيل و عجايب‌ها و احوال‌ها و عالم‌هاي بوالعجب بي‌نهايت باشد بنگر كه تو را كه اصلي حال چون باشد؟ چون فرع‌هاي تو را عروج و هبوط و سعد و نحس باشد تو را كه اصلي بنگر كه چه عروج و هبوط در عالم ارواح و سعد و نحس و نفع و ضرر باشد كه فلان روح آن خاصيت دارد و از او اين‌ آيد، فلان كار را مي‌شايد.»

سخن مولانا در جملات فوق تقريبا روشن است. در جملات او نوعي اومانيسم عرفاني موج مي‌زند. البته واژه اومانيسم همين كه پسوند ديني و اسلامي و عرفاني و چه مي‌گيرد، كمي غريب به نظر مي‌رسد ولي واقعيت اين است كه در دين نوعي انسان‌محوري وجود دارد. البته اصالت انسان در دين نه در برابر خدا كه در برابر ساير آفريده‌هاي خداوند است. اگر داروينيسم شأن انسان را فرومي‌كاهد، اومانيسم آب در آسياب مقام و كرامت انسان مي‌ريزد. دين هم آدمي را تكريم كرده و او را برتر از ساير موجودات عالم دانسته. آنچه گاه اومانيسم ديني خوانده مي‌شود، قطعا با اومانيسم تفاوت‌هايي قابل توجه دارد ولي شباهت اساسي اين دو رويكرد به انسان، همان بركشيدن آدمي و تحقير نكردن اوست. خلاصه مطلب اين است كه در نگرش ديني غيراومانيستي، به آدمي گفته مي‌شود كه خدايي وجود دارد و تو هيچ نيستي؛ اما نگرش ديني اومانيستي، به انسان مي‌گويد خدايي وجود دارد و تو بر كشيده و تكريم شده خداوندي؛ پس تو را مقامي است كه ساير موجودات هستي از آن بي‌بهره‌اند. آنچه مسامحتا اومانيسم ديني مي‌خوانيم، در ميان معاصرين در آثار اقبال لاهوري و دكتر شريعتي و روشنفكران ديني كنوني موج مي‌زند. در بين قدما هم در عرفان عشقي مي‌توان ردپاي اين رويكرد به آدمي را مشاهده كرد؛ چيزي كه در عرفان خائفانه امثال غزالي مشاهده نمي‌شود. در عرفان خوفي، انسان سركوب مي‌شود تا رستگار شود. اما عرفان عشقي با آدميزاد آسان‌تر مي‌گيرد و دايما چماق گناهكار بودن را بر سرش نمي‌كوبد و راه رستگاري را هم سركوب سيستماتيك بشر نمي‌داند.

در اين مقاله از فيه‌مافيه نيز نگرش عرفاني انسان‌محورانه مولانا كاملا مشهود است. وي در ابتداي مقاله مي‌گويد: «علوم فقه و حكمت... براي توست.» اين بحث به گونه‌اي ديگر هم مدت‌هاست كه در جامعه ايران جاري است: اينكه فقه براي انسان است يا انسان براي فقه؟ اگر احكام فقهي جوابگوي نياز انسان معاصر نباشند چه بايد كرد؟... بحث فقه پويا در جامعه ايران، كه سه دهه پيش مطرح شد، تلاشي براي حل اين مشكل بود. يعني برخي فقها نيز احساس كردند كه فقه محتاج پويايي است و پويايي فقه در واقع چيزي جز توسعه و تساهل اين علم نيست. فقه پويا در افكار امام خميني نيز مهر تاييد خورده است و به همين دليل تاكيد مي‌كردند كه «اجتهاد مصطلح حوزه‌ها كافي نيست.» البته مراد مولانا از جمله «فقه... براي توست»، ضرورت پرداختن به مباحثي همچون نوسازي فقه براي خدمتگزاري اين علم نسبت به انسان نيست؛ او مي‌خواهد بگويد اصل انسان است نه علم و حكمت طب و نجوم؛ پس چنان غرق اين علوم نشو كه خودت را فراموش كني. به قول خودش: «اصل تو باشي و اينها همه فرعِ تو.»

در اين مقاله فيه‌مافيه، واژه‌هاي نادرست «عجايب‌ها» و «احوال‌ها» نيز به كار رفته است. اين كاربرد، نه از سر عدم وقوف مولانا به نادرستي اين واژه‌ها بلكه به دليل رايج بودن اين غلط در نثر و نظم كهن است. استاد محمدعلي موحد در پاورقي اين مقاله، واژه‌هاي ملوكان، كتب‌ها و نسخ‌ها را هم مثال زده است به عنوان مشتي نمونه خروار نثر قدما. در اشعار قدما نيز، مثلا سعدي در يكي از غزل‌هايش آورده است: از عجايب‌هاي عالم چهارده چيز عجيب/ جمع مي‌بينم عيان در روي آن مه بي‌حجيب. خلاصه اينكه، واژه جمع عربي را يك‌بار ديگر با علامت جمع فارسي پيوند مي‌زدند و مثلا تصانيف مي‌شد تصانيف‌ها. چنين چيزي در آن دوران، كه ما نبوديم و تقاضامان نبود، غلط رايج بود و از اين حيث نمي‌توان به مولانا خرده گرفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون