نگاهي به آثار ميترا بابايي
روايتهاي نقاشانه
احمدرضا دالوند
در همه جاي دنيا نقاشاني هستند كه به دليل اهميت دادن به مضامين و افكاري كه ذهنشان را آكنده ميسازد يا براي ابراز دغدغههاي روحي و با روشي توصيفي و قصهگويانه، دستبهقلم ميشوند. اين دسته از نقاشان به نقاشان روايتگر1 مشهورند. در اغلب آثار موسوم به نقاشي روايتگرانه، هنرمند ميكوشد تا از هر تمهيدي براي انتقال مفاهيم موردنظرش بهره بگيرد؛ يعني، هر آنچه روي پرده به رويت درميآيد، در جهت بهتر نماياندن مضموني است كه خاطر هنرمند را به تشويش يا به شگفتي يا شوق درآورده است؛ اما دايره كار ميترا بابايي به اين نكته ختم نميشود، زيرا آثار اين هنرمند در مرز نوعي رئاليسم روانشناسانه نيز قابلبررسي هستند. اين نكاتي كه برشمرديم دقيقا خصلتهاي نقاشي روايتگرانه است كه شباهت بسياري به «تصويرسازي» از يك موضوع دارد؛ اما تابلوهاي ميترا بابايي به «نقاشي» نزديكترند تا «تصويرسازي».
ميترا بابايي در ابتداي راهي دشوار و طولاني است و اينكه بخواهد شيوه روايتگرانهاش را امتداد دهد يا به تمهيدات فني بيش از قصهگويي اهتمام بورزد، هنوز بر ما آشكار نيست. آنچه هماكنون و با ديدن اين مجموعه ميتوان اظهار داشت اين است كه شيوه روايتگري در هنر ايران سابقه ديرينهاي دارد تا آنجا كه ميتوان همه مينياتور ايراني را نوعي روايتگري متون ادبي، آييني و علمي دانست. درواقع، مهم نيست كه هنرمند نقاش چه شيوهاي را برميگزيند، مهم در توجه او به ساختارهاي بصري و تعهد او به بيان صرفا نقاشانه است، به طوري كه بيننده در ابتدا يك اثر تجسمي را مشاهده كند و آنگاه ايده يا موضوع را...
بهتر آن است اضافه كنيم، نقاشاني كه از مديوم نقاشي همچون يك راوي بهره ميگيرند، يعني هر آنچه بهكار ميگيرند فقط براي روايتگري است و از تكنيك غافل ميشوند و دانسته يا ندانسته، عنصر روايت را در آثارشان بر عنصر نقاشانه ترجيح دهند؛ خيلي زود از دايره توجه مخاطب خارج ميشوند؛ اما در بسياري از تابلوهاي ميترا بابايي ميتوان جدال نقاش را بر سطح بوم ملاحظه كرد؛ جدالي كه از مرز روايتگري و بيان احساسي سوژه عبور ميكند و بهقصد اجراي نقاشانه و تجربهگري تكنيكي چشم مخاطب را با مهارت نقاش آشنا ميسازد.
آثار ميترا بابايي حاصل بيان نقاشانه، توان متاثركننده و بداهگي دربيان عاطفي است. او در نقاشيهاي اخيرش، طيف وسيعي از بيانِ بصري در چهره و اندام انساني را نشان ميدهد: از لطيفترين تا خشنترين سطوح و از قطعيترين تا مبهمترين خطوط.
مجموعه اين عوامل بستر مناسبي بوده است براي جولان برداشتهاي ذهني و تفسيرهاي به پايان نرسيده از اموري كه تجربه نقاشانه او را شكل ميدهد.
برآيند اين روابط موجب پديد آمدن كيفيتي زيباشناختي شده كه حاصل درهمآميزي و يكپارچه شدن دريافتهاي حسي تكهتكه و دستيابي به وحدتي است كه معنايي را به طور ضمني بيان ميكند؛ معنايي كه عواطف او را روي بوم زمزمه ميكند.
ميترا بابايي در بيانيه 2خودش و درباره رويكردش به نقاشي، با كلامي احساسبرانگيز و بياني صادقانه مينويسد: «ازآنجاييكه در طول تاريخ، زنان در اجتماع جايگاه متفاوتي داشتهاند سعي كردهام در نقاشيهايم به چهرههاي زنان بيشتر بپردازم. درگذشته زن جنس دوم تلقي ميشده و دچار محدوديتهايي در اجتماع بوده. به همين دليل در ابتدا نقاشيهايم تنها حول زنان و مشكلات و آسيبهاي اجتماعي آنان بود. زناني با چهرههاي مات و چشماني مغموم با گردنهايي كشيده كه حاكي از بلندپروازي و آرزوهاي بزرگي بود كه در پس مشكلات و محدوديتها در دلشان نهان بوده است. به مرور زمان ميبينيم كه اين محدوديتها در حال كمرنگ شدن هستند و حضور زنان را در اجتماع بيشتر شاهد هستيم. من نيز در كارهايم به اين چهرهها، فضاسازيهايي از محيط زندگي را اضافه كردم و آنان را در حين انجام فعاليتهاي اجتماعي قرار دادم؛ گويي به آرزوهايشان نزديكتر ميشوند.»
ميترا بابايي در ادامه بيانيه هنرمندانهاش، ميافزايد: «براي كشيدن پرترههايم از چهرههاي زناني قدرتمند و زحمتكش يا بالعكس زناني افسرده و شكننده استفاده ميكنم كه نوعي روانشناسي چهره برايم محسوب ميشود. پيش ميآيد زني با چهرهاي مغموم اما لبخندي تصنعي سعي بر آرام نگهداشتن فضاي خانه داشته و من فكر ميكنم همه ما با چنين زناني در لحظاتي روبهرو بودهايم. براي من اين لبخند و آن چشمان غمگين تركيبي بين اين دو احساس قابلستايش بوده و سعي بر نشان دادنش در نقاشيهايم دارم با روايتها و فضاهايي متفاوت.»
باري، در اينجا با هنرمند جواني روبهرو هستيم كه در كار تدوين زبان هنري خاص خودش است. او با ايمان به كار مستمر و با تكيه بر نگاه نيالوده و معصومانه خود به انسان، از همه نشانههاي دستيابي به جايگاهي كه با زورمندي و پركاري در پي آن است، برخوردار است.
نقاشي روايتگرايانه/ 1N.Narative Painting
بیانيه، اظهاریه/ S2.Statement