شادروان «میرزاعلیخان لعلی» متخلص به «لعلی تبریزی» در سال 1252 قمری (و به روایتی 1261 قمری) در شهر ایروان متولد شد. در بیستسالگی همراه پدرش حاجیآقا میرزا به تبریز رهسپار شدند و در تجارتخانه میرزاجلیل مشغول کار شدند. در عینحال با قریحه و استعداد مخصوصی که داشت هرروز چند ساعت به تحصیل علوم مقدماتی میپرداخت. چند سال بدینمنوال گذشت تا پدرش فوت کرد. پس از آن، به سبب علاقه به طلب دانش و معارف و کمالاندوزی، از کار بازاری و تجارت دست کشید و تمام اوقاتش را به فراگرفتن فن پزشکی گذراند و در حوزه درس مرحوم میرزا ابوالحسن حکیمباشی حضور یافت و رنجها برد تا مقدمات طبابت را آموخت. سپس به استانبول مسافرت کرد و در دانشگاه پزشکی آنجا بیشتر از پیش به تحصیل و تکمیل علم طب پرداخت تا به درجه دکتری نائل شد. در بازگشت از ترکیه، در تبریز مطبی در کوی راستهکوچه و محلی که به دبکباشی معروف است، دایر کرد و به طبابت مشغول شد و شهرتی بسزا یافت و طبیب مخصوص مظفرالدین میرزا (ولیعهد وقت) شد.
لعلی غیر از سفری که همراه با ناصرالدینشاه به فرنگ رفت، سفرهای دیگری نیز به اروپا و شمال افریقا در قالب مأموریتهای حکومتی داشت و در زمان سلطنت مظفرالدینشاه به مقام شمسالحکماء ملقب و بار دیگر منظور بزرگان فضل و ادب شد. لعلی، در سال 1314 قمری، در معیت میرزاعبدالعلی منجم گوگانی که از دوستان بسیار نزدیکش بود، برای زیارت به عراق مشرف شد. او در آخرین سفرش به استامبول، مدتی با پرنس ارفعالدوله ایروانی همنشین و همسفر بود تا آنجا که هوای آنجا به مزاج لعلی موافقت نکرد و به تجویز اطبا به تفلیس رفت و در عمارتی که پرنسارفع در آنجا ساخته بود، سکنا گزید. در اثنای توقف در تفلیس، دوبار به تبریز آمد. در بازگشت به تفلیس، با مرض برونشت مزمن که از مدتی پیش بدان مبتلا شده بود، در سال 1325 قمری درگذشت و همانجا دفن شد.
بیشتر معاصران لعلی، از لطایف طبع و مضامین بکر و سخنان سنجیده و نغز او در طنز و هزل و هجو سخنانی روایت کردند و او را از طنزپردازان خوشنام آذربایجان برشمردند. میگویند لعلی در حاضرجوابی و بذلهگویی و طعن، در میان خاص و عام مشهور و بهاصطلاح آیتی بود. هنگامی که لعلی مطبش را درهم چیده بود، کسی به وی گفت: چرا از شغل طبابت و معالجه بیماران اعراض کردی؟ که در جواب گفت: «عزرائیل را معاون لازم نبود!». در مذمت حاکمیت قاجاری در مملکتداری در ایام مذهبی سروده بود: «محرم و رمضان، هر دوماه مهرافزاست/ که این دوماه مهِ اتحاد شاه و گداست!». در طعنه به برخی رجال و درباریان دورو و بیدانش سروده بود: «مدتی گفتار بیکردار با من داشتی/ روزگاری هم بیا کردار بیگفتار کن!». سجع کلام او برای پی بردن به عوالم هوش و ذوق ادبی او کافی است. نامش علی و تخلص شعری وی لعلی. خودش حکیم و طبیب و سجع کلامش «وانه لعلی حکیم» بود که بر سردر مطبش زده بود. خود در این باب سروده است: «تو این پیام متین را ز قول من برسان/ صبا بگو به حسودان که سستپیمانند/ به طبع شعر مرا خود نه افتخار بُوَد/ که جمله صاحب طبع و سلیم میدانند/ مرا به قول خداوند در کلام مجید/ «وانّه لعلی حکیم» میخوانند!»
دیوان اشعار لعلی به صورت چاپ سنگی چندین بار در تبریز منتشر شد اما پس از مرگ او و به همت محمد دیهیم (مدیر شرکت چاپ کتاب) و حاج حسینآقا نخجوانی، دیوان کامل آثارش (فارسی/ ترکی) به همت انجمن معارف آذربایجان (1322 شمسی) بار دیگر منتشر شد. (منبع: مقدمه دیوان شادروان «میرزاعلیخان لعلی» به قلم محمدعلی صفوت)
او این قطعه شوخطبعانه را در استقبال از غزل حافظ با مطلعِ «روشنی طلعت تو ماه ندارد/ پیش تو گل رونق گیاه ندارد» سروده است:
معده [ ...] قرارگاه ندارد
هرچه خورد یکجوی نگاه ندارد
معبر عام است معدهاش چو سر پل
در سر پل کس قرارگاه ندارد
بسکه پر از اکل و شرب گشته مجاری
در دل او فضل و علم، راه ندارد
درصدد خوردن است، نیست مقید
پا و سرش کفش یا کلاه ندارد
معتقد آش کشک و منکر عشق است
کافر عشق، ای صنم، گناه ندارد
سفره بیگانه را چو حمله برآرد
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
سبزیِ تازه به سفره بیند و گوید
پیش تو گل، رونق گیاه ندارد
دست به قرص پنیر برده و خواند
روشنی طلعت تو ماه ندارد
گوشه هر سفره چون نشیند و گوید
خوشتر از این گوشه، پادشاه ندارد
ورد زبانش بُوَد ز خوردن فلفل
کیست به دل، داغ این سیاه ندارد
کاسه حلوا و ظرف ماست چو پر دید
چشم به مهر و نظر به ماه ندارد...
گرچه ندارد سواد لیک به خوردن
دارد میلی که خر به کاه ندارد.