نگاهي به آخرين رمان انورادا روي
عواقب دردناك انتخابهاي شورانگيز
كامله شمسي
رمان «زندگيهايي كه هرگز نداشتهايم» نوشته انورادا روي، نويسنده و روزنامهنگار هندي، داستاني با صداي رسا است. داستان با رويدادهاي بزرگ همراه است: مبارزه براي استقلال هند و جنگ جهاني دوم. شخصيتهاي تاريخي اغلب براي نمايشي كردن داستان وارد زندگي شخصيتهاي خيالي ميشوند. در دل داستان جوانكي را ميبينيم كه مادرش تركش كرده تا در كشوري ديگر زندگي كند و پدرش در واكنش به اين بحران مدتهاي مديد پسرش را رها كرده. پدر هم بعدها براي فعاليتهاي ضد دولت بريتانيا دستگير و زنداني ميشود. اما نويسنده دلايل بسياري براي گذر از اين لحظات دردناك به ما ميدهد.
خوانندگان انورادا روي كه رمان پيشينش «خواب روي سياره مشتري» به فهرست نامزدهاي اوليه جايزه من بوكر 2015 راه يافت، ميدانند سبك او داد و فرياد يا نمايشهاي توخالي نيست. او قلمي ظريف و هوشمند دارد و ميفهمد قدرت احساسي برآمده از پيشروي همگام با جزييات است. او در ميان بحبوحه رويدادها و آمدوشد شخصيتهاي تاريخي، راوياش را باغباني به نام «ميشكين» برميگزيند؛ «مردي كه قلم و شمشير را انتخاب نكرده و سراغ بيلچه رفته است.»
وقتي ميشكين 9 سال داشت مادرش تركش كرد تا زندگي جديدي را در كشوري ديگر آغاز كند و پدرش در شهر خيالي «منتظر» به سر ميبرد. منتظر در 32 كيلومتري تپههاي هيماليا واقع شده. پس از رفتن مادرش، ميشكين زندگياش را به انتظاري خشمآلود ميگذراند چراكه چشم به راه نامههاي او يا بازگشتش است. سالها بعد اين انتظار را با وقتي كه «خون ذره ذره از بدن جاري ميشود و روزي ميرسد كه جاني در بدن نداريم» مقايسه ميكند.
ميشكين پير، مردي كه شصت وچند ساله است، داستان را روايت ميكند. او نسخه بزرگسال پسركي است كه خونش خشكيده است و حالا زندگي آرامي دارد و بيشتر وقتش را در ميان درختان و آدمها ميگذراند. در مقطعي از اين زندگي كه عامدانه به تنهايي گذشته، پاكتي حجيم از راه ميرسد. ميداند از طرف مادرش است و نميداند آن را باز كند يا دور بيندازد. در عوض روايت او ما را به كودكي مادرش، «گيتاري»، ميبرد و سپس به كودكي خودش. او به دنبال درك انتخاب مادرش است و براي اين منظور آزادي غيرمعمول مادرش در نوجواني را ميكاود.
مادرش هنرمند و اجراگر بود و با مردي ازدواج كرد كه اجرا را رسواييآور و هنر را موضوعي ناشايست ميديد به خصوص زماني كه آن را با مسائل مهم تاريخي مقايسه ميكرد. پدرش فعالي سياسي و عضو سازمان ضداستعماري «انجمن ميهندوستان هند» بود. در همين حين است كه والتر اسپايز، نقاش و مجموعهدار آلماني وارد زندگي مادرش ميشود و گزينههايي را پيش روي او ميگذارد.
ميشكين به هنر و زندگي «گيتاري» از منظر زندگي زناشويي والدينش نگاه ميكند اما همه اينها براي توجيه رفتار مادرش و ترك او كافي نيست. ميشكين پاسخ خود را در جاهاي ديگري جستوجو ميكند، سراغ ادبيات ميرود تا ديدگاهي از تنشي كه ميان اميال زنان و انتظارات دنيا از آنها وجود دارد، به دست آورد. براي اين منظور رمان فضايي براي ورود و بحث درباره مايتري دِوي باز ميكند. كتاب درباره عاشقانههاي زودهنگام اين شاعر هندي با نويسنده رومانيايي، ميرچا الياده، ميگويد. شايد اين تنها موضوع كتاب باشد كه به خوبي به آن پرداخته نشده اما با اين حال به درك ما از چندوچون جستوجوي ميشكين، و زخم دروني او كه هرگز درمان نميشود، كمك ميكند.
بخشي از مهارت انورادا روي توانايي او در نمايش عواقب دردناك انتخابهايي است كه گيتاري با شور و شعف آنها را دنبال ميكند. اين رمان درصدد محكوم كردن مادران غايب نيست. نويسنده علاقهاي به فعاليتهاي استعمارستيزانه پدر ميشكين ندارد؛ مردي كه از سلطهگران آزادي خود را ميطلبد اما در خانهاش همانند ستمگران عمل ميكند. جهاني كه به فعاليتهاي عمومي مردان پاداش ميدهد و بيرحميهاي خانگيشان را ميبخشد، و جايگاه سياستهاي ملي را بالاتر از سياستهاي جنسيتي قرار ميدهد، جهاني است كه انوراداخروي در نثرش از آن ميگذرد اگرچه ضمني.
The Guardian