جام جهاني را با پيروزي آغاز كرديم
خيالي كه براي يوزپلنگان خام نبود
علي ولياللهي
مرحوم حسين منزوي غزل معروفي دارد كه اينگونه شروع ميشود:
خيال خام پلنگ من به سوي ماه جهيدن بود/ و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود/پلنگ من –دل مغروم- پريد و پنجه به خالي زد/ كه عشق –ماه بلند من- وراي دست رسيدن بود.
افسانه پلنگ و ماه داستاني است قديمي. از آن دسته داستانهاي فولكلوري كه معلوم نيست دقيقا از كجا آمده. از چين. از هند يا شايد هم از همين ايران. اما تمام روايتها يك هدف را دنبال ميكنند: نمايشِ نرسيدن. پلنگي كه بالغ شده و ميخواهد به آن چيزي دست پيدا كند كه تاكنون هرگز به آن نرسيده؛ نه خودش و نه پلنگهاي ديگر. ميخواهد به ماه برسد. پلنگ هر شب ماه را ميبيند و دلش ضعف ميرود براي اينكه بتواند پنجه بكشد بر پوست آن قرص نوراني. پس ميرود روي بالاترين بلندي. روي خطرناكترين صخره. به ماه چشم ميدوزد. با تمام قدرت ميدود و خودش را بين زمين و آسمان رها ميكند تا شايد دستش به دست نيافتني برسد، اما... افسانهها ميگويند همه پلنگها همين شكلي مردهاند. در آرزوي رسيدن به ماه. ماه معشوق است، ماه خوشبختي است، ماه آن چيزي است كه پلنگ نبايد به آن برسد.
تاريخ ادبيات ما سرشار از اين نرسيدنهاست. انگار ناف ما را با نرسيدن بريدهاند. با هجران. با دوري. با گلايه. «هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم». اصلا ميگويند عشقي كه در آن وصال باشد حال نميدهد. دراماتيك نميشود. انگار ما پلنگي هستيم كه يا بايد هميشه در حسرت ماه بمانيم، يا با صورت زمين بخوريم و جان را در اين راه فدا كنيم. افسانهها ادامه دارند. اما آنها فقط «پلنگ» را ديدهاند و چيزي از «يوزپلنگ» نميدانند. يوزپلنگهايي كه معنايي تازه به اسطوره قديمي ماه و پلنگ دادند. يوزپلنگهايي كه نميپرند تا نرسند. يوزپلنگهايي كه دست از حسرت كشيدن برداشتهاند و ميخواهند ماه را از بلندايش به روي خاك بكشانند.
مهم نبود كه علامت يوزپلنگ روي لباس بر و بچههاي تيم ملي تبديل شده باشد به يك لوگوي كوچك، اندازه يك سكه پانصد توماني. مهم اين بود كه چيزي در قلب بازيكنان شروع به تپيدن كرده بود كه تا ديروز نشاني از آن وجود نداشت. قلب يك يوزپلنگ وحشي كه هيچ حد و مرزي براي خودش و آرزوهايش نميشناسد. يك يوزپلنگ ايراني كه با نرسيدن و پنجه به خالي زدن بيگانه است. مغرور است و ماه بلند سرش نميشود. وقتي چيزي را طلب كند آن را به چنگ ميآورد. اشكالي ندارد اگر همه طرفداران، همه دنيا ميگفتند ايران در گروه مرگ قرار گرفته. اگر نگاهي به تاريخچه تلاشهاي قبل از خودشان نشان ميداد هيچ بردي در بازي اول در كار نيست و هيچ گلي قرار نيست به ثمر برسد، اگر در باور ديگران ثبت شده بود كه برويم و فقط كم گل بخوريم و هزاران اگر ديگر، در نهايت چيزي بايد اتفاق ميافتاد كه خواست يوزها بود.
ما سالها با نرسيدن زندگي كرديم. به عشقمان نرسيديم. به آسايش و رفاه نرسيديم. به روياهايمان نرسيديم. تمام اينها براي ما تبديل شدند به ماه روشن و دور از دسترسي كه حتي شايد ديگر براي رسيدن به آن تلاش هم نميكنيم. ما توي فوتبال و جام جهاني هم ميخواستيم نرسيم. حرفش را مدام ميزديم. ميگفتيم تا همين جا كه آمديم كافي است. همين نوك صخره. ديگر رسيدن به ماه ادعاي زيادي است. حالا چون اصرار ميكنيد ميدويم، ميپريم، پنجه هم ميزنيم اما خودمان را كه نميخواهيم گول بزنيم. مطمئنيم كه سقوط خواهيم كرد. در حال گفتن همين حرفها بوديم، تا اينكه سوت مسابقه فوتبال ايران، مراكش زده شد. اوايل بازي عادل فردوسيپور گفت همين الان اگر داور سوت پايان بازي را بزند همه راضي خواهيمبود. واقعا راست ميگفت. آنطور كه مراكش حمله ميكرد و بچههاي ما كمي دستپاچه بودند، دوست داشتيم همهچيز تمام شود قبل از اينكه قلبمان بيايد توي دهانمان. دست خودمان كه نبود و نيست. اين شكلي بار آمدهايم. اما هر چه جلوتر رفيتم اوضاع عوض شد.
نود و چند دقيقه، يوزپلنگي بر بالاي خطرناكترين صخرهها دورخيز ميكند در حالي كه چشمانش به ماه دوخته شده. به هيچ چيز غير از ماه بلند فكر نميكند. هيچ چيز مهم نيست. تحريم نايك مهم نيست. جنگ رواني مهم نيست. پيشبينيها مهم نيست. حتي نداشتن بازي تداركاتي هم مهم نيست. يوزپلنگ ايراني ميخواهد به افسانه چند هزار ساله ماه و پلنگ پايان بدهد. ميخواهد نشان دهد كه خيال خامي در كار نيست. ميخواهد براي يك ملت، براي 80 ميليون نفر آدم كه از پايين صخره چشم دوختهاند به ساق پاهايش الهام بخش باشد. نه! نرسيدن در فرهنگ لغت يوزهاي ايراني تعريف نشده. هيچ چيز وراي دست رسيدن نيست. يوزپلنگها ميدوند. يوزپلنگان با من ميدوند. يوزپلنگان همراه با 80 ميليون نفر ميدوند و بعد پرواز... تمام ميشود. تمام نرسيدنها در يك لحظه تمام ميشود. پنجهاي است كه بر صورت ماه افتاده و ماه به زير كشيده شده. ما اولين بردمان را در اين جام جهاني تجربه ميكنيم. بعد از بيست سال! اولين بردمان را در بازي آغازينمان در جام جهاني به دست آورديم. ما براي اولينبار جام را با گل زدن آغاز كرديم، نه گل خوردن. ما يوزپلنگها. ايران گل ميزند، ما به معشوقمان ميرسيم. ايران گل ميزند، ما به خوشبختي ميرسيم. ايران گل ميزند، ما به تمام روياهايمان ميرسيم. بعد وقت معاشقه است. ماه در آغوش يوزپلنگِ رامنشدني آرام گرفته. بعد از رسيدن، بعد از وصال. ماه بلندي كه سالهاي سال جانها گرفته بود بيآنكه آغوش وصل بگشايد، اكنون قرار است لااقل دو سه شب در كنار ما بماند. ما به خيابانها ميريزيم و اين رسيدن را جشن ميگيريم.