تاملي بر موسيقي راك
شهري كه ميشنويمش
روزبه صدرآرا
فيلسوفاني كه به هنر پرداختهاند يا دستكم گوشه چشمي به آن داشتهاند فراوانند اما فيلسوفاني كه در زمره هنرمندان نيز به شمار ميآيند چه بسا كمترند و نيز فيلسوفاني كه فلسفيدن را در ژانر خود فلسفه، بدل به فعليت و فعاليت هنرمندانه كردهاند بسي از گروه دوم نيز اندك شمارترند؛ سر آن دارم فيلسوفي- از گروه سوم- را به ياد بياورم كه پس از دهه هفتاد ميلادي قرن بيستم، توان و قوه فوقالعادهاي را مصروف بازشناسي و تحليل هنرمندان و جنبشهاي هنري آوانگارد معاصر كرده و در عين حال يك مفسر شناخته شده و كلاسيك در حوزه كانتشناسي است كه زيباشناسي كانتي را چونان يك نهضت مفهومي بر زمينه هنر پسامدرن هدايت و رهبري كرده و آن را از يك دلمشغولي صرفا دانشگاهي به در آورده است. ژان فرانسوا ليوتار در فرازي با صدايي رسا و بينشي بصيرتبخش استدلال ميكند كه: «اثر هنري هرگز از چيزي فاصله نميگيرد. هرگز؛ هرگز از انقياد خود به جهان رها نميشود. اين رهايي اولين گام به فراسو است، آغاز ورود به بيابان؛ خروج از مصر حسي، كامل نيست و نبايد بشود. سبك بيامان كار ميكند، مادهاش را در هم ميريزد و از نو شكل ميدهد، تا بقاپد آن را از مارپيچ امر محسوس، تا در هم شكند و پيشكش كند آن را به آواي ناشنيدهها. با اين حال سبك آواها، كلمات، رنگها و تمامي الوارهايي كه با آنها اثر هنري را ميسازد محكم در عنصر ماديشان نگه ميدارد و فرمهايي را كه برايشان برساخته و بر واقعيت تحميل ميكند از دست واقعيت نخواهند گريخت: اين فرمها او را نويد گريز ميدهند.» اثر هنري- چنان كه ما از ليوتار ميفهميم- در جدايي نسبي خود از خانه- جهان، در مساحت يك اتاق زير شيرواني يا اتاقكي گمارده در راه پله يا زير پلهاي هويدا ميشود؛ اتاقكي كه عايق صداست و به دلخواه خود با ادوات و آلاتش مينوازد و صدا را در گلوي عايق خود حفظ ميكند حتي اگر آن آواي ناشنيده بخشي از صداي سركوفته جهان باشد-كه هست و آن اتاق به زور ديده و چپيده شده با مساحتي اندك در عمارت مارپيچ خانهاي-كاملا به چشم آمده با غرفههاي بسيار- بخشي از جغرافياي ناچيز همان وسعت درندشت جهان باشد- حتي اگر به حساب نيايد. ادامه در صفحه 15