جوفروشان در جهان گندمنمایی میکنند
دزدهای ناگرفته، پادشایی میکنند
عدّهای در دزدبازارِ جهانِ پرفریب
پول میدزدند و جمعی دلربایی میکنند
عدّهای هم چند فصل از این و آن کش میروند
چند بابی هم از آن و این گدایی میکنند
با کتابی که فقط جلدش تفاوت میکند
با کتاب دیگران، هی خودستایی میکنند
میبرند از اهل مجلس صبر و از خود آبرو
بس که در پشت تریبون ژاژخایی میکنند
پیش غازیّ و معلّقبازی و ناز و ادا؟!
در حقیقت این جماعت بیحیایی میکنند
نام آن را رونمایی میگذارند، ای عجب
با کمال معذرت پررونمایی میکنند
صد برابر بیشترتر!
سعید بیابانکی
رفته بودم چند روزی -جایتان خالی- پکن
لای یک ميلیارد و صد ملیون و اندی مرد و زن
این زبان چینیان، آنقدرها هم سخت نیست
فیالمثل «چی چانگ چی چون چانگ» یعنی نسترن
جزوه آموزش چینی خریدم صد دلار
بود وزن خالصش نزدیک هفتاد و دو من
خطّ تولیدی مجهّز دیدم از اقسام عطر
یکبهیک در شیشه تُف میکرد آهوی ختن
خطّ تولید ترقّه رابهرا و فِرت و فِرت
اندکی رفتم جلو، دیدم خطرناکه حسن!
نیمهشب رفتم به قبرستان چینیها که بود
کارگاهِ جانماز و خطِّ تولید کفن
یک زن چینی میان کوچه افتاد و شکست
این هم اوصاف زنان چینیِ نازکبدن
چینیان خیلی غذاهای عجیبی میخورند
هم خورشت قورباغه، هم خوراک کرگدن
شغلهای پُردرآمد هم در آنجا جالب است
مایهداری دیدم آنجا، بود «چینی»بندزن!
بنده با صنعتگری گفتم که جنست بُنجل است
گفت با من: گر تو بهتر میزنی، بستان بزن!
مثل چینی، میشود خرد و خمیر و ریزریز
ریزعلی، خود را بیندازد اگر لای تِرن
یک شب آنجا بنده دیدم رونمایی میکنند
خطِّ تولید دماغ و خطِّ تولید دهن
سال دیگر هم هنرمندان چینی میرسند؛
سعدی و تاج و کمالالملک و بهزاد و شوپن!
حال میکردند آنجا چینیانِ بیحجاب!
هرچه گشتم من ندیدم خودرویی همنامِ وَن
واقعا این چینیانِ تیز، خیلی خبرهاند
خبره در اجناس بُنجل را به ما انداختن!
روز اوّل خامه را دادند جای چسبِ چوب
روز دوم دستشویی را به جای رختکن
هرچه در خانهاست را یکروز از دَم بشمرید
چنددرصد کارِ ایران است بالاغیرتاً؟
با توام! حالا که من برگشتهام، نسبت به قبل
صدبرابر بیشترتر دوستت دارم، وطن!...
دو به دو حضوری!
راشد انصاری
در بین خیل کرها، خود را بزن به کوری
گاهی شبیه کتری، گاهی شبیه قوری
از شنبه تا سهشنبه، بر گُردهام سواری
قدری تحملم کن، تا چارشنبهسوری!
ای شیخ شوخ شهرم، ما را نکن بهشتی
با وعدههای مفتی، با شیوههای زوری!
وقتی مسیر فرهنگ، از جادههای جهل است
فرقی چنان ندارد، دربست یا عبوری
حرف مرا نفهمید، از صد نفر یکی هم
این درد، درد سختیست! تا کی کنم صبوری؟
یکبار گفته باشم، یعنی که آخرین بار
گردنکشی محال است، با گردن بلوری
مردی کنار همسر، سرگرم گوشی خود
دور از هماند انگار، هفتاد سال نوری
دارند میفروشند، طفلان در رحم را
در اوج بیحیایی، در عین بیشعوری
دیدی که خاوری هم، پس داد پول ما را
در حیرتم که ایشان... آخر چرا؟ چه جوری؟!...
بسیار حرف دارد، این دل برای گفتن
اما نمیتوان گفت، جز دو به دو حضوری!
استفاده کن!
مسلم حسنشاهی
دنیا به کام توست، ببر استفاده کن
در این فضای بسته بپر استفاده کن
در لحظههای آخرِ وقت اضافهایم
یک فرصت دوباره بخر، استفاده کن
با قاضی و کلانتر شَهرت رفیق باش
در زندگی از این دو نفر استفاده کن
یعنی برای ریشهکنیِ مخالفان
از ارّه هم کنار تبر استفاده کن
با علم و فضل خویش به جایی نمیرسی
از فاضلابِ فضلِ پدر استفاده کن!
گاهی به جای واژه منسوخِ «نقطهچین»
در حرفهای مفت، «شکر» استفاده کن
یا مثل مرد، بارِ گران را بکش به دوش
یا از وجود اینهمه خر استفاده کن
حتی حقوقِ کارگران را بخور برو
اینگونه از حقوق بشر استفاده کن
تا در کمال امنیت از مرز بگذری
قبل از سفر، دعای سفر استفاده کن
هرجا که ناامید شدی از زبانِ زور
مثل من از زبان هنر استفاده کن
این شعر، نسخهایست که «مسلم» نوشته است
هرجای آن نداشت ضرر، استفاده کن!